نامه ای به دختر کوچولوی وجود من

"به نام خدا"

همیشه یادم میاد از وقتی که خوندن و نوشتن یادگرفتم مهم ترین لحظه های زندگیمو با نوشتن ثبت کردم ، امروزم یکی از همون مهم تریناس پس مینویسم برای خودم از آینده که قراره اینارو بخونه :

قطرات باران به آرامی و با لطافت خاصی از گونه ی آسمان پایین میریزد، بوی نم خاک فضا را پر کرده هوا را با آرامش و احساس نا معلوم آمیخته از هیجان وارد ریه هایم‌میکنم ، هنوز هم باورم‌نمیشود من اولین باران پاییزی امسال را دیدم!پاییزی که قرار نبود منی وجود داشته باشد اما من جایی از این دنیا شگفت زده و خوشحال ، پشت پنجره ی مه زده اتاقم در حال توصیف های شاعرانه از پاییز هستم پس من وجود دارم !


منی که سالی پر فراز و نشیب اما مملو از تجربه را از سر گذرانده ام ؛ اکنون که فکر‌میکنم چقد مدت یکسال میتواند آدمی راتغییر دهد حالا دختر کوچولوی قصه ی من یاد گرفته بزرگ شود، احساسات را کنار بگذارد و کمی عاقلانه تر فکر کند دخترکم در این مسیر ناهموار زندگی که راه درازی در پیش داریم این نصیحت من به توست :

بیشتر از احساساتت بر منطقت متکی باش از تجربه ها و شکست هایت درس بگیر و هرگز اجازه نده یک ناکامی در زندگی تو را از پا دربیاورد و در پایان این نامه که خلاصه ی یکسال تجارب زندگی من است تقدیم به تو دختر کوچولوی وجود من:)

از طرف : ناشناس..

امروز به وقت اولین باران پاییزی ۱ آبان ۱۴۰۱

نوشته : Zoha_ghm

با اندکی تاخیر در به انتشار گذاشتنش?❤

پ ن : و همچنین تسلیت به همه خانواده های داغدار از هر جای کشور از شیراز تا زاهدان?