راه خانه کدام یکی است..؟!
نبش قبر
فکر میکنم تمام شده است....دیگر گذشته ام....اما باز هم هرکاری کنم.....من اهلی همان آدم های قدیمی ام هستم.....همان دوستان...همان روابط.....چرا بلد نبودم که نباید از دستشان بدهم....چرا هرگز برایم کسی مهم نبود.....چرا رنجاندمشان.....سالی یکبار تولدم که میشود یادِشان می آید...خاطراتشان....هدیه هایشان.....هنوز هم هرسال نزدیک تولدم که میشود هدیه اش را باز میکنم....میفهمم چقدر دلتنگم...چقدر بد کردم....چقدر خوب بودم...چقدر هنوز آن وقت ها پاک بودم....چقدر دلم میخواهد بازگردم..چقدر دلم میخواهد درست کنم خرابه را.....اما آن ضربه آخر را همیشه آنقدر مهلک زده ام که جز ویرانه هیچ چیز نمانده است....در کدام ویرانه کسی خواهد ماند که آدم هایم بمانند....خرابه ها خالی است.....الان زمین اشان پر از آبادی است که حتی به یاد خرابه ی من نیستند...چه کسی دلش برای خرابه ام تنگ مانده است که با بازگشتم بخواهد دوباره بسازیمش... من میخواهم برگردم اما هیچکس منتظر من نمانده است
مطلبی دیگر از این انتشارات
در رویای آن روز، ما زیر شکوفه های گیلاس قدم زدیم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک هفته آینده خوری!
مطلبی دیگر از این انتشارات
ماجرای ساعت دیواری