گاهی افکارم را می نویسم.
نترسیم از ملال؛ نگاهی به تمرکز و سکوت
امروز آمده است
منتظر فرداییم.
فردا هم البته در راه است
ولی امروز را در نمیابیم.
به ما می گویند آهای.
امروز را فراموش کرده اید؟
و ما می گوییم «برگهایمان!!»
آنگاه به این می اندیشیم که بایستی در حال زیست تا توالی لحظه ها معنایی بدهد.
پس به هیجانات روی می آوریم.
و هیجانات یکی پس از دیگری فرو می نشیند
و ما در پی یافتن اشتباه مان هستیم
استاد بی حوصلگی می شویم...
چرا که خود را از آینده محروم کرده و در حال نیز در حال از دست دادن خوشی هاییم.
این داستان ماست.
و جواب این رنج چیست؟
تا جایی که می دانم، بایستی واقعا در اکنون زندگی کرد
به این معنا که خیال بافی هایی که مارا از زندگی عادی مان جدا می کند و مایه ی بیچارگی را به روح مان می خوراند خوب نیست
خب پس در حال چه کنیم؟
مدام ملول می شویم و از هیجانی به هیجان دیگر پناه برده و سردرگم می شویم.
پاسخ این است. «تمرکز»
عمق همه چیز را حل می کند.
بایستی از سکوت لذت برد.
بایستی از ملال نترسید.
با آرامش باید که مسیری را پیدا کرد که بتوان در آن عمیق شد.
ادعای من این است که اگر بتوان در کاری به عمق رسید، ملال برطرف خواهد شد.
و کاش آن کار، در آینده هم معنای خوبی داشته باشد. این هم می شود نیم نگاهی به آینده داشتن.
توصیه ی من به شما و خودم این است.
نترسیم. از ملال.
از اینکه گاهی از فرط بی حوصلگی به دیوار رو به روی تخت مان زل بزنیم.
از اینکه گاهی، مدت ها هیجانی را نچشیم.
باید که با سکوت به عمق رسید. باید که حوصله داشت.
و وقتی به عمق برسیم همه چیز در ابعاد دیگری خود را به نمایش خواهد گذاشت.
این بود درس امروز ما. که قبل از هر کسی خودم باید آن را بیاموزد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
ارباب آینده تاریکی ها......
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمرگی مالیخولیایی 274
مطلبی دیگر از این انتشارات
فاصله ابدی