پله های نزول

-«هر لحظه که مرا نگاه می کرد، گویی آخرین باریست که چشمانمان قفل یکدیگر خواهد شد» او از من می گفت!
-«موهایش را که بو کردم می دانستم می خواهم همیشه این بو به مشامم برسد» او از من می گفت...
-«به من رسید، نوازشم کرد، نگاهم کرد، اشک ریخت، پرسید: آب بر پایه ریشه خشکیده ات بریزم، دوباره شاداب خواهی شد؟» او حواسش را به من داد...



یامته کوداسای
یامته کوداسای

چشمانم را بستم...یک.....دو.....سه....چهار...پنج......تا آنجا که میشود حبست خواهم کرد........................
..............(کم می آورمت*)...... عمیق تر می شوی....حالا آرام می شوم....به خانه نرسیده، کاغذی که انتهای داستانش به تو رسیدن است را به دستش می دهم....نیامدی؟ نخواهی آمد؟....من می آیم...حتی به درد....می آیم...نشانه هایت را پیدا می کنم....جلوی آن حجم از چشمان متعجب در جایت برای انتظار می نشینم....
(ساعت عشق بسر میکوبد که زمانه برفت و نیامد یارت…!
گفتمش ساعت دیوانه بخواب تا نگاهم ندهد آزارت!)
آن چهره همیشگی را یادم می رود....به لباس هایت پناه می برم....می بینمت...نشانم می دهند...بر میگردی....آن چشمان ریز می لرزند....باور می کردی که اینگونه شود؟....هیچکس هیچ چیز نمی گوید....آمده بودم نگاهت کنم و بروم....می خواستم چشمانم را ببینی....همین....همان هایی که مادرشان متنوع اند فهمیدند که نیاز هست برویم...دور از آن اجتماع....دستانم به جایشان می رسند*....آنجا پله ای هست؟....دیدم پله هایی را که نزول میکنند به انتها رساندیم.....می روم....دیرم می شود....بدون هیچ حرف.....این بار من هستم کسی که سکوت می کند....حالا تو برای کلمه ای شنیدن تقلا می کنی.....میدانستم چشمانم ویرانه خواهد کرد آن خرابه را....


پ.ن: سه خط اول از گفت و گو های من با مخاطب تو خوابم هستش و کل بند دوم هم داستان یکی دیگه از مواجه شدن هام با اون شخصه
*نفسم خطابش کردم که یعنی نفسم و کم می آورم
*دستانم به جایشان می رسند شرح دست به دست شدنِ دو نفره
*یاماته کوداسای هم یعنی میشه لطفا متوقفش کنید؟ (اگه اشتباه گفتم معنی اش و کاربردشو لطفا بهم بگین یه حسی میگه کاربرد خوبی نداره:)))))

https://soundcloud.com/mohadese-fr/bishtar-az-hamishe-mahyar?utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing