چشم هایت؛ صلب سکوت؛در دادگاه تفتیش خلاء ها...

خیلی از اوقات در تنهایی از چشم هایت نوشتم. چشم هایت. چشم هایت . چشم هایت ؛ آن ستاره های دور از من. خیلی خیلی دور. آنقدر که از سرمای نبودشان ، روحم در آغوش تنم آرام می لرزد و کم کم بدون تو، فرو می ریزد و سال هاست که در عمق این سیاهی ها گم شده است. چشم هایت؛ آن رویای تلخی که هنوز طعم محبوبش زیر زبان ام مانده است . رویایی که سقف اتاقم را همچو آسمان شب می کرد. رویایی که تاریک بود. تاریک و تاریک . حتی با وجود آن ستاره های درخشان آن رویا برایم ظلمتی جدا شد از شب بود. چشم هایت؛ دری برای ورود به آخرین پاییز جهان . پاییزی که تا ابد ادامه دارد. پاییزی که تا ابد برگ ها در آن فرو می ریزند و باد در میان آتش این طبیعت خطوطمان را قطع می کند. چشم هایت؛ به تلخی قهوه ای که سال قبل در یکی از کافه های مارسی ، شهری که عاشقی که هرگز به عشقش نرسید ، نوشیدم. چشم هایت؛ شاید دریایی که امواجش میان زلف هایت تاب می خورند. دریایی که این دریانورد تازه کار را در خود غرق کرده است. چشم هایت؛ نقاشی حرفه ای از خواب هایم. سازی از نجواهای بی پروایانه ام. دکلمه ای از زیباترین شعر تاریخ .چشم هایت؛ کوچه ای از بهشت. آهنگی از رنج های این جهان . غمی که در آن چشم ها می دیدم زیبایی جهان را همچو خاکستر در دست باد پرواز می داد و لحظه ای بعد دیگر نبودند. غمی که ناگاه از ناخودآگاهت سرچشمه می گرفت . چشم هایت؛ انعکاسی از فراموش شده ها. خاطرات رفته. مهربانی غم دیده ها.زاده اضطراب جهان . تلنباری از پوچی های دردناک. چشم هایت؛ چشم هایت و آن دو کهکشان پر از ستاره های سرد...چشم هایت...


_AYLI