مبتلا به اسکیزوفرنی. اینجا از تجربیاتم میگم. به والله، به پیر، به پیغمبر فیلم «یک ذهن زیبا» رو دیدم.
کیسه پر از جوراب داغان!!!
تقریباً همیشه میبینمش. یک مرد سالخورده با کیسه ای که توش پره از جوراب. هر نوع جورابی که بخوای. از جوراب هاب ی سفید دامادی(!) گرفته تا جوراب های جینگیلی واویلا و پارازین. هر روز رو به روی بانک اقتصاد نوین بساطش رو پهن می کنه و برطبق اقتصادی غیر نوین خرج و دخلش رو با هم جور می کنه. قبلاً فقط از کنارش رد می شدم. اما پنج، شیش ماهیه که مشتریش شدم. اون هم مشتری ثابت. چون جوراب هاش اونقدر کیفیت داغانی دارن که همیشه بعد از دو یا سه بار پوشیدن انگشت شست پات بهت سلام می کنه و مجبوری دوباره بری سراغ مردی کهن سال با کیسه ای مملو از جوراب.
زَرا ( همونی که جوراب هاش رو تا به تا می پوشه و میگه ترنده!) بار ها بهم گفته:« آدم از یه سوراخ چند بار گزیده نمیشه. چیه این وضع؟! خونه ت شده انبار جوراب های پاره. عین بچه ی آدم برو از مغازه جوراب بخر.»
بالاخره تصمیم گرفتم "عین بچه ی آدم" برم از یه مغازه خرید کنم. زنگ زدم به زَرا؛ اون همیشه می دونه کجا جنس های بهتری دارن. ازش پرسیدم:« زَرا جان! کجا جوراب خوب می فروشن؟ از اون جوراب هایی که جلوی سرک کشیدن شست پا رو بگیرن، از اونا میخوام.»
و حالا توی ماشین نشستم و یه جفت جوراب توی دستم نگاه می کنم؛ یه جفت جوراب آبی با راه راه های مشکی. احساس خیانت می کنم و عذاب وجدان از نوک بلندترین تار مو تا نوک شست پا بیرون از جورابم من رو در هم میپیچیه. من که وفادار بودم. مشتری ثابت بودم. چرا این جوراب توی دست های منه؟! نه نه... من به پیر مردی با اقتصاد غیر نوین خیانت کرده بودم.... چند هفته ست که جوراب وارداتی آبی با راه راه مشکی توی کشوم خودش رو قایم کرده.
توی چک لیستم برای عید نوشتم:" خرید چند جفت جوراب داغان از مردی با کیسه ای مملو از جوراب داغان."
(پی نوشت: زرا به خدا اگه ببینمت یه جوراب داغان از من هدیه میگیری!!)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دریک تک بال.....
مطلبی دیگر از این انتشارات
مامان دنیامو رنگی کن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای برای منطق...