از کجا بدانیم آنچه باور داریم واقعا درست است؟!

توجه: این مطلب نوشته‌ی نیت شف بوده و در سایت aeon منتشر شده؛ ترجمه‌ی آن با محمدعلی میرباقری بوده است.

چرا معرفت‌شناسی اهمیت دارد؟ جواب این پرسش می‌تواند خیلی ساده باشد: چون انسان‌ها خطاپذیرند. یعنی در مسیر اندیشیدن ممکن است مرتکب خطا شوند. به‌این‌ترتیب، ما با مخلوطی از باورهای درست و غلط روبه‌رو می‌شویم که اگر متر و معیاری نداشته باشیم، نمی‌توانیم میان آن‌ها تفاوتی قائل شویم. نیت شف در این یادداشت، مسئله‌ای پایه‌ای و مهم را به بحث می‌گذارد: اعتبار دانسته‌هایمان از کجا می‌آید؟

اگر می‌توانستیم صرفاً به حقایق اجازه بدهیم که وارد ذهنمان بشوند، دیگر هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کردیم

نمی‌توان عامدانه در اشتباه بود. برای فهم این مطلب بیایید یکی از ترفندهای فلسفی‌ای‌ را امتحان کنید که در مهمانی‌ها برای سرگرمی از آن استفاده می‌کنم. همین حالا چیزی را که فکر می‌کنید کاذب است باور کنید: برای مثال، اینکه خورشید فقط یک لامپ بزرگ است. وانمود نکنید که به آن باور دارید؛ واقعاً آن را باور کنید. طوری به آن مطمئن باشید که حاضر باشید مبلغ قابل‌توجهی روی صدق آن شرط ببندید. هر وقت این کار را انجام می‌دهم، احساس می‌کنم در بن‌بست شناختی مضحکی گیر افتاده‌ام، گویی انزجاری جدایی‌ناپذیر ملازم باورکردن اجباری است؛ خصوصاً باورکردن چیزی که می‌دانم نادرست است. متأسفانه، این وضعیت به آن معنا نیست که تنها چیزهای صادق را باور می‌کنیم. اگر یادگیری و تفکر همین‌قدر ساده بود که تصمیم بگیریم صرفاً به حقایق اجازه بدهیم وارد ذهنمان بشوند، دیگر هیچ‌وقت اشتباه نمی‌کردیم، اما هنوز مدام دچار خطا می‌شویم. همۀ ما می‌توانیم مواردی را به خاطر بیاوریم که دچار خطا شده‌ایم و همۀ ما توهمات ادراکی، تصورات مبهم و تصاویری از صحنه‌های غیرممکن را داریم، که نشان می‌دهد چیزها همواره آن‌طور که به نظر می‌رسند نیستند.

با چنین سابقه‌ای، فکرکردن به اینکه چرا افکار ما گاهی به خطا می‌روند و گاهی درست از آب درمی‌آیند معقول است. معرفت‌شناسی، که به مطالعۀ فلسفی معرفت، باور، و شواهد می‌پردازد، از این نقطه، یعنی خطاپذیری ما، آغاز می‌شود. از این مبدأ، راه‌های متعددی پیش روی معرفت‌شناسی قرار می‌گیرد. همچنین، انواع مختلفی از پرسش‌ها قابل‌طرح‌اند که ما را به پیمودن این راه‌ها سوق می‌دهند.

برای مثال، می‌توانیم به پرسش از ماهیت خودِ فکرکردن بپردازیم. آیا فکرکردن عبارت از شکل‌دادن و بازشکل‌دادن به باورهاست؟ یا اینکه کاملاً چیز دیگری است؟ مسیر دیگر این است که بپرسیم دربارۀ شکل‌دادن به باورها چه چیزی «موفقیت» و «درست‌بودن» محسوب می‌شود. این راه دوم به چیزی می‌پردازد که معرفت‌شناسان آن را «توجیه» می‌نامند. ازآنجا‌که اندیشه‌های صادق با تلألؤ ویژه‌ای که بگوید آن اندیشه‌ها صادق‌اند همراه نیستند، نمی‌توان از صدق به‌عنوان نشانه‌ای برای باورهای ارزشمندی که به‌درستی شکل یافته‌اند استفاده کرد. درعوض، می‌توان به دنبال چیز دیگری گشت که باورها و عقاید سره و ناسره را از یکدیگر جدا کند، چیزی که برخی باورها را موجه ساخته و بعضی دیگر را موجه نمی‌سازد، و توضیح می‌دهد که چرا برخی باورها و عقاید معتبر بوده و برخی دیگر نامعتبرند.

درواقع، برای بسیاری از معرفت‌شناسان پرسش از چیستیِ توجیه و اعتبار پرسش بزرگی است. اما، در ادامۀ راه، مسیر باریک شده و پرسشی تازه دربارۀ نقشی که توجیه در فهم امور بازی می‌کند، سر برمی‌آورد. درحالی‌که فیلترِ «فقط حقایق» نمی‌تواند مشکل اجتناب از خطا و رسیدن به صدق را حل کند، آیا اعتبار یک اندیشه نیازمند آن است که در نظر ما به شکلی آشکار باشد که صدق نمی‌تواند آن‌طور آشکار باشد؟ یا تنها کافی است که اعتقادات ما معتبر باشند، نه چیزی بیشتر؟ این پرسش‌ها به مشاجره‌ای در معرفت‌شناسی ختم می‌شوند که به نحوی ترسناک مشاجرۀ درون‌گرایی/برون‌گرایی نام‌گذاری شده. اما اجازه ندهید پسوند «گرایی» شما را بترساند. آن‌طور که خواهیم دید، پرسش‌های آکادمیک درباب توجیه منجر به پرسش‌های عمیق‌تری راجع به موضوع اصلی معرفت‌شناسی می‌شوند.




برای اینکه بفهمیم توجیه چیست، به این مثال توجه کنید. من کلاه فوتبال آمریکایی کوچکی دارم که برت فارْو بازیکن خط حمله، در سالی که عنوان باارزش‌ترین بازیکن لیگ ملی فوتبال آمریکا را کسب کرد، آن را امضا کرده است. اگر من بخواهم این یادگاری ورزشی را به شما بفروشم، طبیعتاً شما می‌خواهید مطمئن شوید که امضای آن جعلی نیست، زیرا کلاه کوچک، قلم و تصاویر امضای فارْو چیزهایی نیستند که نشود به دست آورد، و شما هم به‌شخصه قادر به تشخیص امضای اصلی از امضای جعلی نیستید (امضاهای اصلی نیز با تلألویی ویژه همراه نیستند). بنابراین، وجود گواهی اصالت از جانب ارزیاب متخصصی -که می‌تواند بگوید (به نظرش) امضا توسط خود فارْو انجام‌شده یا خیر- می‌تواند به این ادعا که فارْو کلاه را امضا کرده اعتبار ببخشد. وقتی ارزیاب گواهی دهد که امضا اصلی است، شما اطمینان حاصل می‌کنید و به نحوی موجه کلاه را می‌خرید. حتی می‌توان قدمی فراتر رفت و گفت که اگر کسی کلاه را بدون گواهی بخرد، تصمیم اشتباهی گرفته است. (شاید اساساً برایتان سؤال باشد که آیا پرداخت پول برای یادگاری‌های ورزشی تصمیم درستی است یا خیر، اما باید این ملاحظه را نادیده بگیریم).

وقتی به دنبال چیز مهمی می‌گردیم، معمولاً به‌عنوان سر نخ به چیز دیگری تکیه می‌کنیم تا به ما وجود یا عدم وجود آن چیز مهم را نشان دهد (چیزی مانند گواهی اصالت)، در مورد باورها، افکار، و عقاید نیز وضع از همین قرار است. زندگی انسانی عبارت است از غوطه‌خوردن در اقیانوسی از اطلاعات که از مجاری مختلف به دست ما می‌رسند: از طریق حواس، حافظه، و ارتباطات اجتماعی‌. اما، همان‌طور که خطوط روی کلاه فوتبال خودش به چشم‌های ناشی نمی‌گوید که امضایی واقعی است، اطلاعات نیز همواره با هاله‌ای درخشان از صدق همراه نیستند. آنچه چیزی را شایستۀ باورکردن می‌سازد (آنچه یک باور را به باوری معتبر یا موجه تبدیل می‌کند) باید چیز دیگری باشد. اما اگر باورها «گواهی اصالت» خود را لازم دارند، این گواهی چه می‌تواند باشد؟ به عبارتی، توجیه چگونه کار می‌کند؟

تصور کنید که شما به خرید کلاه یادگاری علاقه‌مندید. اگر فرد متخصصی کلاه را بررسی کرده، برایش گواهی اصالت صادر کند، و کلاه را بخرید، شما امضایی را می‌خرید که اصالتش گواهی شده. اما برای اینکه خریدی مسئولانه انجام داده باشید، برای اینکه این خرید موجه باشد، گواهی اصالت چگونه باید در تصمیم‌گیری شما ایفای نقش ‌کند؟

یکی از مکاتب فکری می‌گوید: شما نمی‌توانید خرید مسئولانه‌ای انجام دهید، مگر اینکه نخست از گواهی اصالت باخبر باشید. این دیدگاه پرسش‌هایی را پیش می‌کشد. چگونه و از چه چیزی باید باخبر بود؟ چه کسی خودِ گواهی‌دهندگان را اعتبارسنجی می‌کند؟ آیا گواهی‌ها به‌اندازۀ خود امضا در معرض جعل قرار ندارند؟ تمام این‌ها دغدغه‌های بجایی هستند، اما اساس این ایده (یعنی نیاز به گواهی) به‌قدر کافی روشن است. اگر شما نمی‌توانید تفاوت خطوط جعلی و امضای فارْو را تشخیص دهید، طبیعی است که از کسی بخواهید این کار را برایتان انجام دهد. مگر نه اینکه ما، درست به این خاطر که اصالت امضا برایمان روشن نیست، به دنبال نشانه‌ای روشن‌تر از اعتبار هستیم؟ اگر نتوانید برگۀ گواهی را بالا بگیرید و بگویید «به این دلیل می‌دانم که این معامله درست است»، دیگر گواهی به چه دردی می‌خورد؟

مکتب فکری دیگری می‌گوید: برای اینکه در خرید کلاه مرتکب خطا نشده باشید، اصلاً نیازی نیست که از گواهی باخبر باشید. درحالی‌که می‌توانید زیرچشمی نگاهی به برگۀ گواهی بیندازید، مجبور نیستید که چنین کاری انجام دهید تا بتوانید کلاه را بخرید. گواهی نقش مدرکی را بازی می‌کند که می‌گوید فردی متخصص امضا را اصیل تشخیص داده، و تا زمانی که مدرک چنین تشخیصی وجود دارد، می‌توانید بدون نگرانی کلاه را بخرید. زمانی که اصالت تأیید شد، شرایط برای شما آماده است که خریدی مسئولانه انجام دهید. مگر کار متخصصینِ تشخیص اصالت همین نیست؟

این مکاتب فکری بر سر اینکه گواهی اصالت چگونه در تصمیم‌گیری شما ایفای نقش می‌کند اختلاف‌نظر دارند. ازآنجایی‌که مکتب نخست می‌گوید که گواهی باید از منظر شما، به‌عنوان خریدار، درونی باشد، می‌توان آن را «درون‌گرایی» نامید. مکتب دوم می‌گوید که گواهی تنها باید به شیوه‌ای مناسب برای کالا صادر شده باشد، به همین خاطر می‌توان آن را «برون‌گرایی» خواند. خریدار حقیقتاً نیازی ندارد که گواهی را ببیند یا بررسی کند.

اختلاف میان این دو مکتب مشابه جدال واقعی معرفت‌شناسان دربارۀ ماهیت توجیه است. پرسش بزرگ‌تری وجود دارد درباب اینکه چه چیزی باورهای ما را توجیه می‌کند؟ و پرسش مشخص‌تری وجود دارد درباب اینکه چگونه توجیه در زندگیِ فردی متفکر و پرسشگر ایفای نقش می‌کند؟ از نظر معرفت‌شناسانِ قائل به درون‌گرایی، باورهای ما موجه نیستند، مگر اینکه توجیه‌گرِ آن‌ها به‌نوعی توسط ما شناسایی شود. برون‌گرایان منکر این شرط هستند. آن‌ها معتقدند که می‌توان باور موجه داشت، حتی اگر نتوان بررسی کرد که چه چیزی آن باور را معتبر می‌سازد.



آیا این بحث بحثی آکادمیک است؟ مطمئناً چنین است، اما فکر نمی‌کنم که صرفاً بحثی آکادمیک باشد. درست است که شما احتمالاً نمی‌توانید چیزی درباب درون‌گرایی و برون‌گرایی بدانید، مگر اینکه واحدهای درسی پیشرفته‌ای را بگذرانید. بااین‌حال، آنچه درکش برای همگان میسر است فهم‌های متعارضی از خودمان به‌عنوان موجوداتی صاحب معرفت و پرسشگر است، و اینکه در نظریۀ شناخت کدام درک تقدم دارد. وقتی دربارۀ قوای شناختیِ خطاپذیر خودمان پرسش‌های دشواری می‌پرسیم، از کجا باید آغاز کنیم؟ تصویر بنیادین ما چیست؟

برای زمانی طولانی، به‌خاطر مطابقت خوبِ درون‌گرایی با فهم عرفی، بیشترِ فیلسوفان قائل به این دیدگاه بودند. اگر شما چیزی را بدانید، یا دلیل خوبی برای باور به آن داشته باشید، پس می‌توانید خود را با دلیلی قابل‌بیان موجه سازید. سقراط را در نظر بگیرید. ترفند او این بود که از متخصصین پرسش‌های سرراستی بپرسد تا روشن شود که نسبت به آنچه درباره‌اش صحبت می‌کنند حقیقتاً علم ندارند. برای مثال، در رسالۀ اثوفرونِ افلاطون، به یکی از روحانیون آتن و متخصص در امر خدایان، یعنی اثوفرون، برخورد می‌کند. اثوفرون قصد دارد کاری انجام دهد که طبق معیارهای آتن نامقدس است، یعنی می‌خواهد علیه پدرش در دادگاه اقامۀ دعوا کند. سقراط از او می‌پرسد که چطور مردی که به طریق خدایان آگاه است می‌تواند کاری انجام دهد که آشکارا ناپسند خدایان است؟ اثوفرون پاسخ می‌دهد که، درواقع، کار او با معیارهای خدایان مطابقت دارد. این پاسخ پرسش‌های بیشتری را برای سقراط پیش می‌آورد. او از اثوفرون می‌خواهد که بگوید منظورش از تقدس چیست. اگر قصد اثوفرون مقدس است، مطمئناً باید بتواند استدلال خود و ماهیت تقدس را توضیح دهد. باوجوداین، در طول پرسش و پاسخ، اثوفرون به بن‌بست می‌رسد و قادر نیست تبیین روشنی از تقدس ارائه دهد. دیالوگ، در این نقطه، با این بهانۀ متأله برجستۀ آتن که «برای انجام کاری دیرم شده» به پایان می‌رسد.

مردم آتن به اثوفرون به‌خاطر دانشش به طریق خدایان احترام می‌گذاشتند، اما او نتوانست به برخی پرسش‌های ابتدایی در حوزۀ تخصصی‌اش پاسخ دهد. «معرفت» او به‌طرز ناجوری ناقص به نظر می‌رسد. با نظر به سقراط، درمی‌یابیم که اگر چیزی را بدانیم، آنگاه باید قادر به توضیح آن باشیم (همان‌طور که در کلاس ریاضی باید بتوانیم به درس‌ها جواب دهیم). در مقام نظر، توضیح ما باید نقشِ گواهی اصالتی را بازی کند که می‌تواند باوری را موجه سازد. این شرایط چیزی است که به کار درون‌گرایی می‌آید زیرا، طبق آن، ما توضیح خود را از اندیشه‌هایمان و «از درون» به وجود آورده‌ایم. درون‌گرایی همچنین به کار پاسخ‌دادن به پرسش‌هایی می‌آید که سقراط مطرح می‌کرد.



درحالی‌که تبیین‌های سقراطی در برخی حوزه‌ها مناسب به نظر می‌رسند (برای مثال در هندسه، همراه با اثبات‌های آشکار و قدم‌به‌قدم آن)، همواره انتظار چنین تبیین‌هایی را نداریم و به آن‌ها نیازمند نیستیم. بسیاری از خوره‌های اطلاعات نمی‌توانند بگویند که جواب سؤال‌ها را چطور می‌دانند (جواب‌ها صرفاً در ذهنشان ظاهر می‌شود). جواب‌های آن‌ها بهتر از حدس‌های شانسی هستند، اما بسیار از ایدئال سقراط مبنی بر ارائۀ دلیل فاصله دارند.

مطلب مشابهی دربارۀ منابع عادی توجیه نیز صادق است، منابعی مانند شهادت دیگران یا حواس خودمان. به نظر می‌رسد این منابع نیز ایدۀ بنیادین درون‌گرایی را، مبنی بر اینکه توجیه باید درون تجربۀ ما باشد، ارضا می‌کنند. یک رویکرد معتقد است تجربه‌هایی از نوعی خاصْ توجیهی ضعیف‌تر اما کافی برای باورهای ما ارائه می‌دهند. فرض کنید، به نظر من می‌رسد که صدای تق‌تقی را می‌شنوم که دُم سگم به هنگام راه‌رفتن روی زمین ایجاد می‌کند. این تجربه باعث می‌شود باور کنم که سگم دارد پشت سرم راه می‌رود. در اینجا، تجربۀ شنیداری باورِ من را موجه می‌سازد. این تجربه اثبات نمی‌کند که سگ من در همین حوالی است (حتی ممکن است اصلاً سگم اینجا نباشد)، اما کافی است برای اینکه در باور پیداکردن نسبت به اینکه او پشت سر من است مقصر نباشم.

مانند نگاه سقراط، این نگاه نیز بازتابی از ایدۀ درون‌گرایی است که هر آنچه را برای موجه‌بودن لازم است درون منظر خود فرد قرار می‌دهد، که به‌اندازۀ هر چیز دیگری در دسترس تفکر است. من دربارۀ اینکه سگم کجاست باور موجهی دارم، زیرا تجربه‌ای دارم که یادآور صدای پاهای اوست. خود تجارب نیازمند توجیه نیستند، زیرا آن‌ها -همان‌طور که رودریک چیزِم در سال ۱۹۶۶ بیان کرده است- خودنمون هستند. آن‌ها خودشان را به معرفت تبدیل می‌کنند. و چطور ممکن است غیر از این باشد؟ چه چیزی می‌تواند روشن‌تر از تجربه‌ای آگاهانه باشد؟

خب، نظرات متفاوت است. ویلفرد سلارز چالش دیرپایی را برای ایدۀ خودنمونی صورت‌بندی کرده است: تجربۀ خام مناسب توجیه‌گری نیست. چنین تجربه‌ای ابزاری نامناسب برای توجیه است. اگر اثوفرون، در پاسخ به پرسش سقراط، تقلید صدای دقیقی از چلچله ارائه می‌کرد، ممکن بود سقراط تحت‌تأثیر قرار گیرد، اما به‌درستی می‌اندیشید که نه‌تنها به پرسشش به‌قدر کافی پاسخ داده نشده، بلکه اساساً نوع درستی از پاسخ را دریافت نکرده است. به نحو مشابه، اگر از من بپرسید: «چه دلیلی داری که سگت در همین اطراف است؟»، چقدر مناسب است که به رخداد صورت‌بندی‌نشدۀ غیرقابل تکرارِ درونیِ خودم اشاره کنم؟ گواهی اصالتی که قابل نشان‌دادن نیست چقدر مناسب است؟ من حتی نمی‌توانم تجربه‌ام را برای خودم بیان کنم، زیرا زمانی که تجربه را از سر می‌گذرانیم دیگر از دست رفته است.



هر دیدگاه درون‌گرایانه‌ای، حتی ضعیف‌ترین آن‌ها، معتقد است که توجیه باید از منظر خودِ شخص دسترس‌پذیر باشد. توجیه همواره از درون نشئت می‌گیرد. اما دسترس‌پذیری چیست؟ معمولاً تصور بر این است که دسترس‌پذیری چیزی است که در پشت میز نیز می‌تواند محقق شود، یعنی از طریق تأمل در اندیشه‌هایمان، به‌نحوی‌که اگر در باور به چیزی موجه هستیم، بتوانیم آن توجیه را در همین زمان و مکان، از طریق نگاه به درون خودمان، بیابیم. تأمل وسیله‌ای است برای توجیه باورهایمان. این مطلب بار عظیمی را بر دوش تأمل شخصی قرار می‌دهد.

این مطلب به این معناست که هرکسی که به‌قدر کافی تأمل نکند نمی‌تواند باورهای موجه داشته باشد. اما ما معمولاً دربارۀ آنچه بچه‌های خیلی کوچک (حتی قبل از اینکه قادر به صحبت‌کردن باشند) می‌دانند صحبت می‌کنیم، و معتقدیم حیوانات نیز چیزهایی می‌دانند. ممکن است من به شما بگویم که نوعی پرنده به نام دم‌تکان شرقی هست که می‌داند و به یاد می‌آورد که لانه‌اش کجاست، اما نمی‌داند که یکی از جوجه‌های درون لانه‌اش جوجۀ سار است. درحالی‌که برخی فیلسوفان این نمونه‌ها را به نحوی استعاری به کار می‌برند، دیگران پیوستگی میان انسان‌های بزرگ‌سال و سایر حیوانات -اعم از انسان یا گونه‌های دیگر- را مهم‌تر از آن می‌دانند که بتوان نادیده‌شان گرفت. هرچه نباشد، همۀ ما با مشکلات اساسی یکسانی مواجهیم. همۀ ما باید راهمان را در محیطی باز کنیم که دائماً تغییر می‌کند و با ما سر سازگاری ندارد.

پس برای فهم موقعیت معرفتی‌مان، لازم است که به دنبال جایگزینی برای درون‌گرایی بگردیم. درون‌گرایی بر توجیهِ مبتنی بر تأملِ پشت‌میزنشینانه و ذهنی متمرکز است. این حرف شبیه شکوه‌ای مضحک است و چیزی را به خاطر می‌آورد که ظاهراً سیدنی مورگِنْبِسِر به بی.اف. اسکینر، روان‌شانس رفتارگرا، گفته است: «می‌گویی داشتنِ نگاه انسان‌گونه‌انگارانه به انسان نادرست است؟». پارادوکس وقتی نمودار می‌شود که برخی نمونه‌هایی را به خاطر بیاوریم که از منظر درون‌گرایی مشکل‌ساز بودند. درون‌گرایی، در جایی که استدلال و اثبات قابل انجام است، سختگیری‌های علمی و فلسفی به خرج می‌دهد؛ اما وقتی نوبت به جدی‌گرفتن اعتبار باورهای کودکان و حیوانات می‌رسد، موفق نیست. کودکان و حیوانات نوعاً قادر به تأمل نیستند، بنابراین، درون‌گرایی از ما انتظار دارد قابلیت آن‌ها برای داشتن باورهای موجه را انکار کنیم. در اینجا برون‌گرایی می‌گوید «بدا به حال درون‌گرایی».



از طریق اعتمادگرایی بود که برون‌گرایی در عرصۀ معرفت‌شناسی شناخته شد. اعتمادگرایی دیدگاهی است که می‌گوید باورها زمانی موجه‌اند که از طریق فرایندی قابل‌اعتماد تولید شده باشند. به‌سختی می‌توان از جذابیت این دیدگاه چشم‌پوشی کرد. همان‌طور که قبلاً دیدیم، ما در معرض مجاری مختلف اطلاعاتی (ادراک حسی، حافظه و غیره) هستیم و به آن‌ها تکیه می‌کنیم، زیرا این مجاری با فراوانیِ قابل قبولی پاسخ‌های درست ارائه می‌کنند. مطمئناً، گاهی اتکای ما به آن‌ها ختم به اشتباه می‌شود (یک بار با یک ساعت و نیم تأخیر به سمینار تحصیلات تکمیلی رفتم، درحالی‌که فکر می‌کردم زود رسیده‌ام)، اما فراوانیِ موفقیتِ این فرایندها آن‌قدر هست که حتی وقتی باورهای غلط به ما می‌دهند، هنوز آن باورها موجه باشند. یک فرایندِ شناختیِ قابل‌اعتماد مانند یک هواشناس خوب است. می‌توانیم به حرف چنین هواشناسی اعتماد کنیم، حتی وقتی در سوابقش چند اشتباه وجود داشته باشد.

همچنین، مانند مورد هواشناس خوب، لازم نیست که سازوکار درونیِ فرایندِ شناختیِ قابل‌اعتماد برایمان روشن باشد تا آن فرایند بتواند کارش را انجام دهد. می‌توانیم بر اساس آنچه می‌بینیم باورهای موجهی شکل دهیم، بی‌آنکه اطلاعی از اینکه بینایی چگونه کار می‌کند داشته باشیم، یا حتی چیزی راجع به اعتمادپذیری کل دستگاه بینایی‌مان بدانیم. برای اعتمادگرایان، توجیه از اعتمادپذیریِ فرایند ناشی می‌شود، نه از دسترس‌پذیربودن آن برای آگاهی. درنتیجه، اعتمادگرایی نظریه‌ای برون‌گرایانه است، نه درون‌گرایانه.

بدون سنگینی دسترس‌پذیری، برون‌گرایی می‌تواند به موجوداتی که فاقد تفکر غیربازتابی هستند (مانند سگ‌ها و پرندگان یا بچه‌های کوچک) اعتبار ببخشد. فرانک رمزی زمانی باور را با نقشه مقایسه کرده است، پس اگر ما اندیشیدن را به تولید نقشۀ درونی و حرکت از روی آن تشبیه کنیم، آنگاه می‌توان دید که چرا می‌توانیم حیوانات و بچه‌های کوچک را نیز در جرگۀ خود بپذیریم. هر موجود اندیشنده‌ای نیازمند پیداکردن راه خود در محیطی است که موقعیت غذا، دوستان و دشمنان دائماً درون آن در حال تغییر است. بنابراین، هنگامی‌که به اعتبار و توجیه باورهای چنین موجوداتی می‌اندیشیم به آنچه موجب موفقیت آن موجودات می‌شود علاقه‌مندیم. آن موجودات نیازمند حواسی هستند که آن‌ها را در تماس با جهان قرار دهد. آن‌ها نیازمند فرایندهای قابل‌اعتمادی هستند که بتوانند به آن‌ها تکیه کنند.



ممکن است طرفدار درون‌گرایی اعتراض کند که: «اما تکلیف پرسش و پاسخ‌های استدلالی سقراط چه می‌شود؟». اعتمادگرایان -و سایر برون‌گرایان- به این انتقاد از طریق برونی‌سازیِ تأمل عقلانی پاسخ می‌دهند. باورهایی که من دربارۀ باورهای خودم دارم نیز از فرایند اعتمادپذیرِ دیگری نشئت می‌گیرند: درون‌نگری. انسان‌های بالغ توانایی حیرت‌انگیزی برای عقلانی‌سازی دارند. این توانایی کاملاً مناسب حال موجودات اجتماعی‌ای است که ناچارند با اولویت‌ها و خودهای متعارض کلنجار بروند. اما این دلیل نمی‌شود که از درون‌گرایی، به‌عنوان منبع توجیه یا تنها ابزار ما در توجیه، دفاع کنیم.

استدلال دیگرِ درون‌گرایی مشکلات بیشتری برای برون‌گرایی ایجاد کرده است. بیایید به داستان امضا بازگردیم؛ در نسخه‌ای از داستان، شما تصمیم می‌گیرید که کلاه را براساس گواهی اصالت بخرید، و همه‌چیز به خوبی و خوشی انجام می‌شود. اما حالت دیگری را، با پایانی ناخوشایند، تصور کنید: امضا درحقیقت جعلی است، اما آن‌قدر ماهرانه جعل شده که ارزیاب برایش گواهی اصالت صادر می‌کند و، براساس این گواهی، شما کلاه را می‌خرید. در داستان نخست، شما از گواهی برای گرفتن تصمیم استفاده می‌کنید و گواهی نیز آنچه را نیاز دارید به شما می‌دهد. در نسخۀ ناخوشایند، درست مانند قبل از گواهی استفاده می‌کنید، اما خرید اشتباه از آب درمی‌آید، بی‌آنکه شما مقصر باشید.

درون‌گرایان معتقدند که، علی‌رغم پایان متفاوت دو داستان، می‌توان خطری مشترک را در هر دو دید. در هر دو مورد، شما براساس زمینۀ مشترکی فکر کرده و تصمیم گرفته‌اید. تا جایی که می‌توان گفت در هر دو داستان همه‌چیز «از درون» یکسان است. در داستانی که پایان ناخوشایند دارد امضا جعلی است، اما جعلی‌بودن امضا تفاوتی در مسئولیت شما در هنگام خرید ایجاد نمی‌کند، زیرا تصمیم شما براساس منبعی معتبر گرفته شده است. اگر شما در داستان خوشایند تصمیم درستی گرفته‌اید، در نسخۀ ناخوشایند نیز تصمیم درستی اتخاذ کرده‌اید.

در مورد باور نیز می‌توان نتیجۀ مشابهی گرفت. آب و هوای جایی را که در حین خواندن این متن آنجا هستید در نظر بگیرید. چطور آب و هوایی است؟ جایی که من هستم شرجی و ابری است. فرض کنید که این حرف من صادق است. این می‌شود حالت خوب، اما در حالت بد، گرچه همه‌چیز مانند حالت خوب به نظر می‌رسد -هوا مرطوب و ابری است- اما یا خواب می‌بینم که هوا ابری است، یا بی‌آنکه بدانم در دستگاه شبیه‌ساز گیر افتاده‌ام، یا کسی فریبم داده. بنابراین، باورهای من دربارۀ تقریباً همه‌چیز، ازجمله آب و هوا، نادرست است.

مانند پایان‌بندی خوشایند و ناخوشایند در داستان امضا، به نظر می‌رسد نتایج باورهای من -صادق‌بودن در حالت خوب و برخطابودن در حالت بد- حقیقتاً به اینکه آیا باورم را به نحوی درست شکل داده‌ام یا خیر مربوط نیستند. هر کاری که باید در حالت خوب انجام دهم، در حالت بد نیز باید انجام دهم، و برعکس. روشن است که خروجی دو باور متفاوت است، اما توجیه آن‌ها چنین نیست.


برون‌گرایان تلاش زیادی کرده‌اند تا نشان دهند که چرا باورها در حالت‌های خوب و بد مبنای یکسانی دارند. فرد اعتمادگرا می‌تواند به اعتمادپذیری حواس اشاره کند تا موجه‌بودن در حالت خوب را توضیح دهد، اما وقتی در حال خواب‌دیدن هستیم، یا وقتی در درون ماتریکس گیر افتاده‌ایم چطور؟ فرایند شکل‌دهی به باور، در حالت بد، قابل‌اعتماد نیست، بنابراین در این حالت باورهای موجه نداریم. این برخلاف دریافتی است که از این داستان‌ها داشتیم. شما می‌توانید، حتی در مواردی که در معرض فریب پایدار قرار دارید، تصمیم درست را بگیرید و به خطا بروید.

به نظر می‌رسید که کار را با پرسش ساده‌ای آغاز کردیم: توجیه، هرچه که هست، درونی است یا بیرونی؟ دیدیم که پاسخ به این پرسش آن‌قدرها هم ساده نیست. درحالی‌که به نظر می‌رسد دعوا تنها بر سر یک ادعاست، درواقع، نزاعی است میان دو برنامۀ پژوهشی متمایز. در یک سوی نزاع، وقتی از توجیه یک باور حرف می‌زنیم دربارۀ باورِ موجودی خوداندیش و خودمختار صحبت می‌کنیم، کسی که می‌توان او را مورد بازخواست قرار داد، کسی که در مقابل دیگران مسئول است. کسانی که به چیزی باور دارند می‌توانند (و باید) برای باورشان دلایل خوبی بیاورند.

اما طرف‌های دیگر نزاع با این نکتۀ اخیر مخالف‌اند. آن‌ها با کلیت تصویری مخالف‌اند که از شناخت به‌مثابۀ نوعی حساب و کتاب بازتابی ارائه می‌شود. اندیشیدن صرفاً برای نظریه‌پردازی نیست، بلکه برای عمل‌کردن و زیستن است. از نظر این افراد، باید نقشی را که شناخت در زندگی حیوانات بازی می‌کند در کانون فهم خودمان از اعتمادپذیری قرار دهیم. ارائه و مطالبۀ دلیل در مرتبۀ بعدی قرار دارد، و نسبت به دغدغه‌های بنیادی‌ترِ موجوداتِ گوشت و خون‌‌دار جایگاهش فرعی است.

این دیدگاه‌ها، دیدگاه‌هایی ناسازگار درباب ماهیت صاحبان معرفت هستند. هنگامی‌که پرسش‌ها درباب خطاپذیری خودمان، به‌عنوان صاحبان معرفت، را چارچوب‌بندی می‌کنیم، باید بپرسیم: «دقیقاً خطاپذیری نسبت به چه چیزی؟». اما جدال درون‌گرایی/برون‌گرایی، آن‌چنان‌که نوعاً مطرح می‌شود، از نقطه‌ای پایین‌تر از این آغاز می‌شود؛ گویی آنچه هنگام پرسیدن «آیا باید این را درست فرض کنیم؟» انجام می‌دهیم، از قبل، توضیحی رضایت‌بخش دریافت کرده است.

مسئلۀ ذهن-بدن را پس از رنه دکارت در نظر بگیرید. ممکن است فردی ماتریالیست در واکنش به نتیجۀ دکارت، مبنی بر اینکه ذهن غیرمادی است، بگوید: «نه، ذهن همان مغز است! ذهن امری مادی است». اما صبر کنید، با مادی فرض‌کردن ذهن، سهواً یکی از ایده‌های مرکزی دکارتی را تصدیق کرده‌ایم: ذهن به مقوله‌ای عمومی از چیزها تعلق دارد. اما چه‌بسا ذهن اصلاً چنین چیزی نباشد. اگر «مسئلۀ ذهن-بدن» را به‌عنوان انتخابی میان جوهر مادی و جوهر غیرمادی در نظر بگیریم، ممکن است از گزینۀ سوم غافل شویم، گزینه‌ای که می‌گوید «ذهن» بیشتر شبیه مجموعه‌ای از توانایی‌هاست تا اینکه چیزی باشد. ذهن می‌تواند نوعی فعالیت باشد، نه بخشی از بدن.

به نحوی مشابه، نزاع درون‌گرایی/برون‌گرایی می‌تواند موضوعاتی عمیق‌تر و گزینه‌هایی نویدبخش‌تر را از نظر پنهان کند. منظورم این نیست که پرسش «آیا توجیه امری درونی است؟» نادرست یا نابجاست، بلکه این پرسش گزینه‌های ما را، در نقطه‌ای که فضای منطقیِ احتمالات باید کاملاً گشوده بماند، محدود می‌کند. گذشته از همۀ این‌ها، بنابر درون‌گرایی و برون‌گرایی، صاحب معرفت چیست؟ صاحب معرفتْ صاحب باور است که به دنیایی ازپیش‌موجود، از طریق شکل‌دادن به عقایدی در مقیاس جمله، واکنش نشان می‌دهد. اما این مدعا مسلم نیست، نه بیش از این ایده که ذهن جوهر است.

اجازه دهید به مسیری که آمدیم نگاهی بیندازیم. از پرسیدن دربارۀ توجیه و اینکه آیا امری درونی است، چیزهایی آموختیم. دیدیم که چگونه فهم‌های مختلف از توجیه می‌تواند به نظریه‌های مختلف، درباب اینکه صاحبان معرفت چه هستند، شکل دهد. ما فرصت این را داریم که مسیری را که در ابتدا به آن توجه کردیم دنبال کرده، پرسش‌های بیشتری را کشف کنیم. با تأمل دربارۀ آنچه در گذشته انجام داده‌ایم، دربارۀ موفقیت‌ها و شکست‌هایمان، می‌توانیم بپرسیم: «پرسیدن چیست؟ وقتی برای دانستن تلاش می‌کنیم، چه کاری انجام می‌دهیم؟».



همچنین بخوانید:

گاهی وقت‌ها هیچ کاری نکنید: هنر "بی عملی"

رفتار‌هایی که باید از موفق‌ها یاد بگیریم + ۳۲ رفتار

با این ۱۲ کار «از سرعت زندگی بکاهیم»

نگاهی به کتاب‌های پرفروش فصل بهار

خلاصه کتاب وقتی کارهای زیادی داریم راه‌حل چیست؟

‌خیزش و سقوط؛ به دوران جنگ طبقاتی نو خوش آمدید!