ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
خیزش و سقوط؛ به دوران جنگ طبقاتی نو خوش آمدید!
نفرت از ثروتمندان مد جدید دنیاست. ایلان ماسک مخوف، بیل گیتس کودکآزار و ویروسساز و زاکربرگی که اصلا انسان نیست و گونهای فضایی است! وقتی زیردریایی تایتان در عمق اقیانوس اطلس مچاله شد و تعدادی میلیونر را له کرد. بسیاری از نظرات و توئیتها همدلی چندانی با قربانیان نداشتند چراکه از نگاه آنها قربانیان نماد ثروتمندان زیادهخواهی بودند که نمیدانند با پول زیادشان چه کار کنند! اختلاف طبقاتی همیشه بوده، اما هیچگاه با چنین قدرتی در شبکههای اجتماعی و رسانه به چشم نیامده است. در نتیجه باید گفت به دوران جنگ طبقاتی خوش آمدید!
با وقوع همهگیری کرونا و تعطیلی کامل جهان، چرخهای اقتصاد سرعت خود را از دست دادند. کشورها پول بیشتری به اقتصاد تزریق کردند و با کمک هزینه و یارانه مردم را به خرج کردن تشویق نمودند که نتیجهاش تورمی است که در جای جای دنیا احساس میشود و حالا این تورم ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را فقیرتر کرده و دنیا را به آستانه جنگ طبقاتی برده است.
خیزش و سقوط
اما برای درک درست این احساسی که دنیا را فراگرفته، شاید تماشای یک برنامه ریلیتی شوی جدید بریتانیایی بتواند کمک کند. «خیزش و سقوط» آخرین محصول شبکه ۴ بریتانیاست که تنها یک فصل آن به تازگی پخش شده. استودیوی سازنده این برنامه «استودیو لامبرت» که توسط استیون لامبرت تاسیس شده، قبلا برنامههای ریلیتی معروفی مثل «رئیس نامحسوس» و «دایره» را ساخته است و به نوآوری در ساخت برنامههای تلویزیونی شهرت دارد و از نظر بسیاری از منتفدان بهترین استودیوی مستقل تولید محتوای بریتانیایی است.
«خیزش و سقوط» در اصل در کنار ریلیتی شو و مسابقه بودن یک آزمون اجتماعی نیز به حساب میآید: ایده این مسابقه حول محور ۱۶ شرکتکننده میگردد که به یک ساختمان در مرکز لندن میروند. این افراد بعد از آشنایی کوتاهی ۶ نفر از میان خود را انتخاب میکنند که بهعنوان طبقه حاکم به پنت هاوس بروند و الباقی به زیرزمین میروند تا به عنوان کارگر در این جامعه شبیهسازیشده کار کنند. بانکی در بازی هست که میتواند تا ۱۰۰ هزار پوند پر شود
اما این پر شدن تنها با انجام شیفت کاری توسط طبقه کارگر پر میشود، در حالی که طبقه حاکم است که تعداد شیفتها را انتخاب میکند و میتواند مهربان یا بیرحمانه شیفتها را تقسیم کند. در انتهای هر اپیزود، حاکمان به یکی از اعضای خود رای میدهند تا از بازی حذف شود و دو کارگر با رای کارگران به پنت هاوس میآید تا یکی با رای مثبت بقیه حاکمان به آنها بپیوندد و همچنین افراد جدیدی از بیرون به طبقه کارگران اضافه میشوند تا تعادل حفظ شود. این ماجرا ادامه دارد تا در نهایت یک نفر از حاکمها در انتهای ماه به عنوان برنده مسابقه اعلام میشود.
«خیزش و سقوط» البته قرار نیست فصل دومی داشته باشد؛ انتقادات بسیاری که در این مدت به آن شد و همینطور هزینه بالای تولید (که این ۱۶ نفر را بیش از یک ماه لازم داشت) از دلایل تمدید نشدن آن بوده. اما این ماهیت آزمون اجتماعی و شبیهسازی ساختار قدرت و شکاف طبقاتی است که این برنامه را جذاب و مرتبط به بحث ما میکند. به بیان بهتر، الگوهای رفتاری ناخودآگاهی از درون شرکتکنندگان بریتانیایی این برنامه بیرون میزند که بسیار قابل توجه است.
تماشای یک فصل این برنامه میتواند بینش جالبی از سازوکار جامعه، قدرت و طبقه به شما بدهد. یکی از اولین چیزهایی که از لحظه شروع به چشم میآید دوگانه ما و آنهاست! به محض آغاز بازی نفرتی بین طبقه کارگر از حاکمان و ترسی از کارگردان در حاکمان به وجود میآید. برای کارگردانی که روی تختهای سربازی میخوابند و قوت غالبشان سوپ بیمزه است، حاکمان ساکن در پنتهاوس با انواع آبمیوه و شیک و استیک بهعنوان غذا، افرادی نفرتانگیز هستند.
نه اینکه حاکمان الزاما آدمهای بدی باشند (که حقیقتا هم نیستند) بلکه ماهیت داشتن امتیاز بدون زحمت برای اشخاصی که برای همان امتیاز باید ساعتها زحمت بکشند، حسی از نفرت را ایجاد میکند. به مفهوم تازه سربرآورده «نپو بیبی» یا همان آقازاده خودمان نگاه کنید؛ فارغ از نفرت انگیز بودن بسیاری از رفتارهای آقازادهها در چند سال اخیر، همین که کسی صرفا به دلیل اینکه فرزند یک مسئول است امتیازاتی دارد، فارغ از اخلاقی یا غیراخلاقی بودنش، برای ما نفرتانگیز است و آقازادهها در چندسال اخیر حتی از دزدها و قاچاقچیها و قاتلان هم شخصیتهای منفورتری در فرهنگ عامه ما هستند.
معادل خارجی این مفهوم هم «نپو بیبی» است که از لفظ نپوتیزم یا همان خویشاوندسالاری ریشه گرفته. در سالهای اخیر مخصوصا بسیاری به فرزندان بسیاری از بازیگران هالیوودی که خود بازیگر شدهاند؛ این برچسب زده شده که با خویشاندسالاری نقش گرفتهاند. بازیگری مثل اما رابرتز (برادزاده جولیا رابرتزر)، لیلی رز دپ (دختر جانی دپ)، داکوتا جانسون (فرزند دان جانسون و ملانی گریفیث)، مایا هاوک (دختر اوما تورمن و ایتن هاوک) و جیدن و ویلو اسمیت (دختر و پسر ویل اسمیت) نمونهای بارز از این افراد هستند که بخشی از اینترنت آنها را بیاستعدادهایی میخواند که تنها به دلیل روابط خویشاوندیشان به جایی در هالیوود رسیدهاند.
خودی و غیرخودی
به بیان بهتر این همان نگاه همیشگی چپ و راست به مفهوم شایستگی است. جریان راست سیاسی معمولا شایستگی را بهعنوان یک امر فردی تعریف میکند که افراد با شایستگی خود به آن میرسند. مثلا تیموتی شالامی بازیگر جوان محبوب این روزها با تلاشی خستگیناپذیر به مرد اول هالیوود بدل میشود. اما چپ سیستمی را معرفی میکند که شانس افراد خارج از سیستم در آن صفر است و همیشه این خودیها هستند که به جایی میرسند.
در مورد تیموتی هم اینکه مادر او رقصنده برادوی بوده، پدرش یک نویسنده آمریکایی-فرانسوی معروف و از همه مهمتر خواهرش یک بازیگر تلویزیونی، دلایل موفقیت او هستند. حقیقت احتمالا ترکیبی از این دو عامل است اما اینکه نقش کدام پررنگتر بوده، چیزی است که میتوان به انتخاب خود مخاطب و تمایلات سیاسیاش گذاشت.
سویه حاکمان قصه «خیزش و سقوط» نیز همین است. حاکمان این برنامه کمتر تلاش میکنند که کارگران را هل دهند تا شیفتهای بیشتری کار کنند و دائما از ترس جوایزی را به آنها میدهند. در یک اتفاق جالب توجه، یک زن هندی صاحب چندین مغازه در اپیزود اول، اصرار میکند که با مسئولیت او دو شیفت دیگر به کارگران کار سخت داده شود.
دو شیفتی که چندهزار پوند به بانک مسابقه اضافه میکند، اما این ریسک سبب شد او اولین حاکمی باشد که حذف میشود. سایر حاکمان صدالبته به این روایت استناد میکنند که او بیرحم است و احساسات و نظرات بقیه حاکمان و کارگرها را در نظر نمیگیرد. اما مخاطب حسی دارد که احتمالا این حذف برای ترسیدن از قدرت گرفتن این زن هندی ریسکپذیر است که دیگران را زیر سایه قدرت خود خواهد برد و برای همین سریعا از دستش خلاص میشوند!
در اپیزودهای بعدی این مسابقه، اتفاقات جالبتری میافتد که حتی سبب آسیب دیدن کل برنامه شد. مثلا بعد از گذر چند اپیزود، تمام زنان و اعضای رنگینپوست در میان حاکمان حذف شدند و مردان سفیدپوست از میان کارگران جایشان را گرفتند. طوری که بعد از چند اپیزود تمام طبقه حاکم سفیدپوست بودند و تنها یک زن در میان ۶ حاکم وجود داشت. مسئلهای که دستاویز چند رسانه بریتانیایی در انتقاد به برنامه شد.
اما یکی از بهترین نمودهای مسئله پرچالش نژاد و جنسیت در قدرت بود. مسئله این بود که آیا این افراد صرفا به دلیل نژاد و جنسیتشان حذف شدند و یا اینکه کیفیت بازیشان مناسب نبوده. بار دیگر چپ میگوید که این نژادپرستی یا جنسیتزدگی پنهان سیستماتیک است که در درون ما و سازمانهایمان هنوز وجود دارد. اما راست میگوید که صرفا بیکفایتی خود افراد است که سبب عدم رسیدنشان به قدرت بالا میشود. باز دو روایت که میخواهند یک پدیده را به نفع نگاه خود مصادره کنند.
شاید یکی دیگر از جالبترین فرازهای این مسابقه برنده آن باشد. در این بازی طبقاتی، خیلی زود اکثریت پیروز شد و در کمتر از شش اپیزود تمام حاکمان اصلی ابتدای بازی حذف شدند و حالا بخشی از طبقه کارگر بودند که حاکمان بازی به حساب میآمدند و اینجا آغاز خیزش شخصیتی به نام ادی بود. ادی مردی بود که بیشتر عمر خود را در مزرعه گذرانده بود و در هنگام ورود به بازی هم خیالی برای خیزش به قدرت نداشت. او با اجازه حاکمان به تولید نان در میان کارگران پرداخت و هر روز نان تازه به آنها میداد تا مقداری از رنجششان را کم کند.
پس از خیزشش به قدرت هم ادی تنها کسی بود که تن به لابیگری و تبدیل شدن به تیمی نداد و حتی به خاطر لابیگری رای به خروج یک نفر داد، با اینکه رای او به نفع ادی بود. این اخلاقگرایی خاص ادی در نهایت او را به برنده مسابقه بدل کرد. کسی که به جای تن دادن به دوگانه چپ و راست در بیرون مسیر ایستاد و اصول اخلاقی ساده پیش گرفت که هر دو طرف نمیتوانستند به سادگی به مخالفت با آن بپردازند.
اینها و هزاران سناریوی پیشآمده دیگر، از لجبازی حاکمان با هم که به از دست دادن ۱۰هزار پوند منجر شد، تا پیرمردی که دائما میخواست بالا برود اما رای کافی نمیآورد، تا انواع خنجر زدنها از پشت به هم، چه در میان کارگرها و چه حاکمان سبب جذابیت «خیزش و سقوط» شده است. ما در زمانه گذار مهمی زندگی میکنیم. همیشه زندگی ثروتمندان و اشراف فاصله معناداری با فقرا در تاریخ داشته که حتی بسیار اختلافش از این روزها بیشتر بوده.
اما در هیچ جایی از تاریخ طبقه ضعیف تا این حد توانایی رساندن صدایش را در رسانههای مستقل خودش نداشته. چپ و راست سیاسی حالا در جنگی روزانه در دنیای رسانهای خود دائما تلاش دارند خود را مظلوم قصه نشان دهند. غافل از اینکه بازی بزرگتری وجود دارد که این دو تنها مهرههایی در آن هستند. همانطور که اگر «خیزش و سقوط» را هم تماشا کنید، خیلی زود متوجه میشوید دست بزرگتری در کار است: خالقان این ریلیتی شو. قدرتمند اصلی آنها بودند که این سیستم را طراحی کردهاند و شما را پای تلویزیون به تماشای آن میکشانند.
همچنین بخوانید:
جهان به روایت خطرناکترین مرد دنیا!
درباره «بلکبری» کمدی-درام تحسینشده مت جانسون
درباره دو سریال کمدی مهم «بری» و «تد لاسو»
خلاصه کتاب ساخته شده برای چسبیدن!
ارتباط فرانسوی: چرا فرانسویها هر از گاهی به خیابان میآیند؟
با روسها چه کنیم؟/ مروری بر تاریخ خیانتهای خونین و ظلمهای دیرین روسیه
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه چیز درباره «تفکر خلاق» + ۴ نمونه، ۵ نوع و ۷ راهکار
مطلبی دیگر از این انتشارات
«خودت باش» توصیهٔ مزخرفی است، چه دختر باشی چه پسر
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی هژبر یزدانی