ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
ماجرای پیر پشه!
در روزگاران اخیر ، پیر پشه ای که عمری ده روزه داشت ،جلسه ای گذاشته بود و همه پسرپشه ها و دختر پشه ها(مدرسه های دخترپشه ها و پسرپشه ها به دلیل عمر کوتاه مختلط برگزار میشود!) را دور خود جمع کرده بود تا نکاتی چند از روش زندگی کردن به آنها بیاموزد.
سروصدای پشه های چند ساعته بلند بود و پیرپشه با ویز ویزی آنها را به سکوت دعوت کرد و بعد با این جمله هشداری توجه آنها را جلب کرد تا به صحبتهایش گوش کنند.
گفت: فرزندان و آشنایان من ، بدانید و آگاه باشید که اگر به سخنانم گوش فرا ندهید حقیقتا دنیا برای شما حتی به دو روز هم نمیرسد.
پس اندکی دهان فرو بندید و گوش باز کنید و بشنوید آنچه به صلاحتان است.
پشه های نوطفل کمی جا خوردند و پش پش کردند که ، ای دل غافل ،
عمر کوتاه و بدن نحیف ، این چه سوداست ای پیر شریف!
پیرپشه گفت ، بدانید که روزیِ شما از خون شریف ترین مخلوقات بدست می آید ، و درست است که عمرمان کوتاه است ، اما به جای آن بهره ما از دنیا نسبت به جثه مان کم نیست.پس ناشکری به کنار گذارید چرا که ما وقتمان فشرده است و فرصتی برای ناشکری و غصه و افسردگی نداریم!
پشه ها سکوت کردند و جز اندکی بازیگوش بقیه سراپا گوش شدند.
پیر گفت:
اولا بدانید که ما بدنام هستیم در بین بشر ، چرا که ما همه اندوخته ای که بدن هفتاد کیلویی می خورد و آن را تبدیل به خون میکند را میخوریم ، و انسانها روی خون و خونریزی حساس هستند!
البته بشر خون همنوع خویش را چندان ارج نمیدهد و حیف که فرصت نیست وگرنه همان اندک که از تاریخ این موجود شنیده ام را برایتان میگفتم ، همینقدر بگویم که هفت روز پیش پیرپشه ای برای ما گفت که خونریزی یک روز بشر بیش از میلیارها سال نوری است که ما خون بخوریم! و من که الان پیر شده ام هنوز نتوانسته ام معنی این جمله بفهمم! همینقدر میدانم که رقمها خیلی بالاست!
دوم بدانید که ما فقط خون میخوریم ولی با خودمان نمیبریم، یعنی اهل این نیستیم که خون را در شیشه بریزیم! و با خود برای فرداها ببریم!
شبی داشتم خون میخوردم که شنیدم صاحب خون میگفت ، "بابا گندت بزنند چقدر خون مردم رو در شیشه میکنی!"
نمیدانم قضیه چیست ، آخر جایی هم هست که به آن سازمان انتقال خون میگویند ، نمیدانم منظور او این بود یا نه ، خیلی دلم میخواست میتوانستم بروم و این سازمان را ببینم ولی افسوس که ما با بادی به فنا میرویم.
سوم آنکه هر چقدر هم که گرسنه اید در روز به کسی حمله نکنید ، که عمرتان بسیار کوتاه میشود ، چرا که خون شوخی نیست و اصولا خون به خون شستن درست نیست(این را هم شنیده ام قشنگ بود حفظ کردم)
چهارم اینکه از آزار و اذیت بپرهیزید ، نیش بزنید ولی فقط برای سیر شدن ، بوده اند کسانی که با من بدنیا آمدند و روز اول با شیطنت و سر به سرگذاشتن و نیشهای آزار دهنده جان خود به جان آفرین تسلیم کرده اند!
پنجم اینکه ، وقتی خون خوردید جایی دنج بیابید و فقط استراحت کنید ، حریص نباشید ، ما با یه قطره خون سیر میشویم!!!
ششم آنکه اگر عمر طولانی میخواهید با نوزادان کار نداشته باشید ، هرچند خونشان لذیذ است ،(یکبار توفیق داشتم و مکیدم).به همان خون آدم بزرگها بسنده کنید هرچند تلخ و بعضا شیرین نیست.
و هفتم آنکه بپرهیزید از دسته جمعی زندگی کردن و حمله کردن ، که خاندانهای زیادی همین گونه منقرض شده اند!
خب وقت کم است ، بروید به زندگیتان برسید ، در مورد ازدواج و بچه ، اگر تا سه روز دیگر زنده بودید ، یک کلاس فشرده برایتان میگذارم ، یا خواهند گذاشت.
راستی این آدمها یه چیزی را زیاد میگویند اینکه "خون دل خوردیم" نمیدانم قضیه چیست ، ظاهرا خون دل خوشایند آدمی نیست ، اگر کسی از شما به این پی برد و فهمید به مزارم بیاید و برایم بگوید ، همینقدر میدانم که آدمهایی که خون دل میخورند ، خونشان غمی بر دل میگذارد که تا حضم کامل خون اثرش پا برجاست.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ما رو دور ننداز! (نامه ای از یک کتاب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت زندگی ما...
مطلبی دیگر از این انتشارات
قصه ی شمع و کبریت