مقدمه:
آقای محسنی یا دستانداز در مقدمه متنی که با موضوع اعتراض نوشته، یه سری سوالات مطرح کرده که به نظرم، هر کسی پیش از اینکه بخواد اعتراضی کنه، بهتره که در موردشون فکر کرده باشه.
سعی میکنم به یه سری سوالات جواب بدم.
انسان در انزوا به سر نمیبره. ما همیشه درون رابطه هستیم. زمانی اعتراض میکنیم (یا باید اعتراض کنیم) که اوضاع باب میل ما نباشه، یعنی نارضایتی وجود داشته باشه. البته درستترش اینه که بگم ما زمانی حقِّ اعتراض داریم که اوضاع مطابق عقل نباشه. چون زمانیکه اوضاع معقول نباشه، حداقل یه نفر هست که اوضاع باب میلش نباشه، یعنی نارضایتی هست. میشه این طور گفت: زمانیکه در یک رابطه نارضایتی هست، این نارضایتی حاکی از اینه که یه جای کار درست نیست.
این عدمِ موافقت میانِ اوضاعی که هست (یعنی، واقعیت) و عقل (یعنی، حقیقت یا چیزی که درسته)، نارضایتی به وجود میاره و این نارضایتی به فرد حقّ میده که اعتراض کنه.
اما اینجوری نیست که معترض همیشه محقّ باشه. سوال بعدی اینه که
اعتراضات رو میشه به دو دوسته بحقّ و نابحقّ تقسیم کرد. در اولی، معترض به دنبال برقراری عدالته، در دومی، معترض به دنبال زیادهخواهیهاشه. در هر دو مورد، عنصر نارضایتی وجود داره؛ فرد معترض از یه چیز ناراضیه. اما در اولی، یکی به حقِّ معترض تجاوز کرده و حالا معترض خواستار اینه که عدالت برقرار بشه، یعنی امور در جای خودشون قرار بگیرند و از طرف دیگه، متجاوز مجازات بشه؛ در دومی، معترض به حقِّ خودش قانع نیست و خواستار بیشتره، حتی اگه این بیشتر با تجاوز به حقوق دیگران حاصل بشه.
اما مسأله اینه که در هر دو مورد، فرد معترض معتقده که بین واقعیت و حقیقت تطابق وجود نداره. معترض به دلیل این نارضایتی به خودش حقّ میده که اعتراض کنه.
پس اینطور نیست که هر زمان هر کس اعتراض داشت، بر حقّ باشه. چرا اعتراضات نابحقّ داریم؟ با وجود اینکه تنها یه حقیقت وجود داره، اما هر انسانی بنا به تجارب جزئی خودش تصوّری از حقیقت داره. این تصوّر ممکنه با حقیقت اختلاف داشته باشه. اعتراض نابحقّ زمانی رخ میده که معترض شناخت اشتباهی از حقیقت داشته باشه.
پس، زمانیکه قصد اعتراض داریم، اول باید ببینیم اصلا حقِّ اعتراض داریم یا نه.
اما اعتراض همیشه اعتراض یکی از طرفهای رابطه به طرف یا طرفهای دیگر رابطه است. حالا سوال سوم اینه:
قبل از اینکه به این سوال جواب بدیم، در مورد این فکر کنیم که چرا در یک رابطه، اوضاع نابسامان میشه؟ نابسامانی اوضاع بالاخره یه علت داره. این علت میتونه از خارج اثر بگذاره یا اینکه از داخل عمل کنه.
اگه مقصّرِ خرابی اوضاع صد در صد از خارج باشه، اعتراض بیمعنیه. طرفهای رابطه بهتره به جای اینکه پاچه هم رو بگیرند، با هم همکاری کنند و عامل خارجی رو بیاثر بسازند.
اما اگه مقصّر از داخل باشه، طرفی که مسئولیتی در قبال وضعیت نداره، حقّ داره به طرف دیگه اعتراض کنه. البته زمانهایی هست که همه در قبال اوضاع مسئولاند. در این صورت، مسأله اصلی نه اعتراض به دیگری که خودانتقادیه. یعنی، بهتره به جای اینکه این انگشت اتهام رو به سمت اون بگیره و اون به سمت این، بپذیرند که هر دو نقش دارند و از خود انتقاد کنند.
این قسمت سخت ماجراست. مشکل اینه که اینجوری نیست که یه طرف صد در صد مقصّر باشه، طرف دیگه بیتقصیر. با یه مثال توضیح میدم: ماجرای فروریختن ساختمان در آبادان. مقصّر کیه؟
متأسفانه بخش زیادی از ایرانیها یه دوگانه کاذب دارند به اسم حکومت و مردم. بهطور کلی، یه تصویر وجود داره از مردم نجیب و خوبی که تحت ظلم یه حکومت مطلقا شرّ زندگی میکنند. خیلی از ایرانیها خیال میکنند در هر ماجرایی تمام مسئولیت بر عهده حکومته.
این اشتباهه. اگه درست به ماجرای آبادان نگاه کنیم میبینیم که این تصوّر اشتباهه. چه افرادی مقصّران فروریختن اون ساختمان هستند؟ مالک و سازنده؟ شهردار؟ مهندس ناظر؟ معمار؟ کارگرانی که ساختمان رو ساختند؟ کارمندان عادی شهرداری؟
حقیقت اینه که همه مقصّراند. نه فقط اینها که خیلیهای دیگه هم مقصّراند. مهندسی که وظیفه داره بر ایمنی ساختمان نظارت داشته باشه، مقصّره. اما این فرد یه آدم عادی از جامعه است، نماینده حکومت که نیست. این آدم عادی مقصّره، چون احتمالا به دلیل منافع شخصی بیشتر، ترجیح داده وظیفهاش رو نادیده بگیره. این فرد وجدان کاری نداره. اما والدین این فرد هم مقصّراند، چون خود اونها هم وظیفهاشون رو درست انجام ندادند. والدین وظیفه داشتند فرزندی تربیت کنند که وظیفهاش رو درست انجام بده. همچنین، معلمهای این فرد و کلا نظام تربیتی مقصّراند. اساتید دانشگاهی این فرد مقصّراند، چون قبل از هر چیز باید بهش یاد میدادند، کار مهندس ناظر با جان مردم در ارتباطه و نباید در برابر وسوسه پول از وظیفهاش غفلت کنه. استاد وظیفه داشت این مهندس رو سر این مسأله امتحان میکرد، نه بر سر اطلاعات علمیاش. اطلاعات علمی مهمه، اما مهمتر از اون، این وجدانه.
مسأله اینه که این بیوجدانی فراگیره. این مهندس بیوجدانه، چون اطرافیانش همه بیوجدان بودند [البته بگم، اینجا بیوجدان صرفا به معنای کسیه که وجدان کاری نداره و وظیفه براش مهم نیست]. شهردار بیوجدانه، کارمندهایی که در جریان پرونده این ساختمان بودند، همینطور و ...
دوگانه مردم نجیب و بیچاره و در برابرش حکومت ظالم اشتباهه. اگه این مهندس بیوجدانه، حکومت از وظیفه خودش غفلت کرده. اما این دلیل نمیشه که مهندس و به تبعش مردم بیتقصیر باشند. مسلما مواردی هست که مقصّر فقط و فقط حکومته، اما، حداقل در مورد حادثه آبادان، کار درست خودانتقادیه.
اما از طرف دیگه، این دوگانه از یه حقیقت هم برخوردار هست؛ این طور نیست که تماما کاذب باشه. مسأله اینه که در هر نهادی (جامعه، خانواده، مدرسه و ...) قدرت بهنحو برابر توزیع نمیشه. در هر لحظه، یه عده هستند که از قدرت بیشتری برخورداراند. قدرت مسئولیت میاره. پس، کسی که قدرت بیشتری داره، مسئولیت بیشتری در قبال وضعیت داره. پس، حکومت و کلا کسی که از یه مسئولیتی در جامعه برخوداره، تقصیر بیشتری در پدیدآمدن وضعیت نابسامان داره.
پس، کسی حقّ داره اعتراض کنه که در سلسلهمراتب قدرت در جایگاه پایینتری قرار داشته باشه. بیمعنیه کسی که در جایگاه مسئولیت قرار داره، بخواد اعتراض کنه. چون این فرد در جایگاه تصمیمگیری قرار داره، یعنی قادره با یه تصمیم تغییر ایجاد کنه. کسی باید اعتراض کنه که از قدرت برخوردار نیست. چون اعتراض تنها روشیه که این آدم میتونه از طریقش تغییری ایجاد کنه. در نتیجه، همیشه این مردم هستند که باید معترض مسئولان باشند. مسئولان حقّ ندارند از مردم ناراضی باشند.
اما برسیم به سوال بعدی
این سوال همراه با یه سوال دیگه است:
در صورت اول، روش اعتراض رو نمیشه از قبل تعیین کرد. شرایط تعیین میکنه که اعتراض به چه صورت باشه. به نظرم دو عامل وجود داره: یکی اینکه اصلا خود موضوع چیه، دوم، طرف مقابل چطور برخورد میکنه.
طرف مقابل که همیشه طرف مسئوله، ممکنه به دو نحو با اعتراض برخورد کنه: روش انسانی و روش حیوانی. در روش اول، مسئول بهنحو معقول و منطقی برخورد میکنه: شورا میکنه. به حرف معترض گوش میده و سعی میکنه بفهمه معترض دقیقا از چی ناراضیه، یعنی از منظر معترض به قضایا نگاه میکنه. اما در روش دوم، نه تنها به معترض گوش نمیده، بلکه از قدرت و زور یا فریب و نیرنگ برای سرکوب اعتراض استفاده میکنه.
افلاطون میگه فیلسوف باید پادشاه باشه. معنی این حرف صرفا اینه که فردِ مسئول باید از یه منظرِ کلی به مسائل نگاه کنه، نه منظر جزئی. به عبارت دیگه، در هر مسألهای صلاح کل رو در نظر بگیره، نه جزء.
بهطور کلی، فرقی نداره اعتراض بحقّ باشه یا نه، مسئول اگه عاقل باشه، باید کانالهایی فراهم کنه تا معترض اعتراض خودش رو بیان کنه. مساله اینه که هر اعتراضی ریشه در یه نارضایتی داره. اگه جلوی بیان اعتراض گرفته بشه، این نارضایتی تبدیل به خشم میشه و خشم بالاخره یه جا بیرون میزنه. پس، بهتره که مسئول تا قبل از اینکه معترض به رفتار خشونتآمیز رو بیاره، خودش مثل آدم برخورد کنه و به حرف معترض گوش بده. اگه اعتراض بحقّ بود، به صلاحِ همه است که مسئول با یه تصمیم درست و معقول نارضایتی معترض رو برطرف کنه. اما اگه اعتراض نابحقّ بود، مسئول وظیفه داره اول، از طریق بحث و جدل، جلوی زیادهخواهی فرد زیادهخواه بایسته. در صورتیکه قانع نشد، مسئول وظیفه داره مسأله رو همگانی کنه، یعنی قضاوت در مورد مسأله رو اگه ممکن باشه به نظام قضایی واگذار کنه و اگه ممکن نباشه به نظرِ عموم (صداوسیما مکان خوبیه تا طرفین مسأله رو کامل تبیین و با هم جدل کنند). اما اگه زیادهخواه باز هم قانع نشد و به سعی کرد به خشونت رو بیاره، مسئول وظیفه داره مثل خودش باهاش برخورد کنه: سرکوب اینجا مجازه (این جواب سوال پنجمه).
اما اگه مسئول عاقل نباشه، وضعیت پیچیده میشه. مسئولی که عاقل نیست، صلاح جزء رو در نظر داره. این مسئول به هیچ صراطی مستقیم نیست. با کسی که فقط به فکر منافع جزئی خودش یا یه گروه، قشر یا طبقه خاصه، نمیشه با منطق صحبت کرد. قبلاً گفته شد که اعتراض بحقّ اعتراضیه که فرد خواستار برقراری عدالته یا رفع تجاوزیه که صورت گرفته. تجاوز همیشه تجاوز یه جزء به جزء دیگه است. مسئولی که جزئی فکر میکنه، نباید نباید در جایگاه مسئولیت قرار داشته باشه. اما وقتی هست، چه کار میشه کرد؟
به نظرم اینجا نمیشه بهطور قطع گفت چه کار باید کرد. دو روش کلی وجود داره: روش صلحآمیز و روش خشونتبار. صلحآمیز مثل اعتصاب و نافرمانی مدنی و یا حتی اقدام قانونی علیه مسئول. خشونتبار هم مثل ترور و ایجاد هرج و مرج و از همه مهمتر، جنگ. بسته به موضوع و شرایط، باید سنجید و روش درست رو پیدا کرد.
البته من بشخصه معتقدم روش خشونتبار، حداقل، در دوران ما و در چارچوب ملی، اثرگذار نیست، یعنی قادر به تغییر نیست. در چارچوب ملی، تا جایی که ممکنه باید از این روش اجتناب کرد. چون به ضرر هر دو طرفه و به سودِ دشمن. اما در چارچوب بینالملل، روش خشونتبار لازمه و چاشنی هر اعتراضه. اصلا بدون خشونت، امکان نداره در سطح بینالملل تغییری ایجاد کرد (به نظرم رفتار جمهوری اسلامی در منطقه و در سطح جهان، یه اعتراض خشونتباره به بیعدالتی و ظلمِ ایالات متحده، دولتی که خودش خودش رو مسئول جهان اعلام کرده، و نوچههاش، علیالخصوص، اسرائیل).
پ.ن: چیز بیشتری در مورد اعتراض به ذهنم نمیرسه، اما خوبه که بعدا در متن جداگانه به یه مورد مشخّص بپردازم: اعتراضات علیه اجبار قانونی حجاب.