قسمت ۰۵ چیزکست - کوکائین (بخش دوم: کلمبیا)
وقتی کلمهی مافیای مواد مخدر به گوشمون میخوره، چیزی که هممون بهش فکر میکنیم وجود یه پدرخواندهس. یک رییس که همه جلوش خم میشن و کل تجارت غیرقانونی مواد مخدر و کنترل میکنه. اما تو آمریکای دههی هشتاد، برخلاف کلمبیا مافیای کوکائین پدرخوانده نداشت. رییس بیرحم و قوی مافیای کوکائین توی آمریکا یه مادرخوانده بود.
سلام
به قسمت پنجم چیزکست خوش اومدین تو این پادکست من، ارشیا عطاری برای شما از تاریخ چیزها میگم. چیزایی که زمانی استفاده نمیکردیم، امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
قبل اینکه بخوایم بریم سراغ داستان، باید این و بگم که محتوای این قسمت هم مثل قسمت قبلی بخاطر خشونت و رفتار نامناسب مناسب بچهها نیست. پس اگر بچهای اطرافتونه، لطفا از هدفون استفاده کنید.
تو این قسمت بخش دوم از سه گانهی تاریخ کوکائین رو تعریف میکنیم. اگر قسمت اول نشنیدین، توصیه میکنم اول برید اون قسمت گوش بدید. اما اگه دوست دارین ماجرارو از همینجا شروع کنیم من یه مرور کوتاهی روی قسمت قبلی میکنم.
تو قسمت اول اومدیم گفتیم که کوکائین چیه؟ از کجا اومده؟ ریشههاش چی بودن؟ اصلا کی درستش کرده؟ بعد یکم اومدیم جلوتر نقشش تو تاریخ کوکاکولا رو بررسی کردیم؛ باز اومدیم جلوتر و رسیدیم به زمانی که کوکائین قانونی بوده و توی داروخانهها به فروش میرسیده، از اعتیاد آقای زیگموند فروید به کوکائین گفتیم، از دورانی تعریف کردیم که کوکائین به شکلهای مختلف مثل پودر و محلول و آبنبات خیلی قانونی مصرف میشده. بعد رسیدیم به زمانی که کوکائین غیرقانونی اعلام شد.
کوکائین که غیرقانونی اعلام شد، کارتلهای شیلی سر در آوردن. بعدش راجب کارتلهای شیلی صحبت کردیم و اینکه چجوری بازار کوکائین رو توی دستشون گرفته بودن. یه کم اومدیم جلوتر تو دههی هفتاد از حکومت آقای پینوشه گفتیم؛ بعدشم گفتیم که آقای پینوشه همهی قاچاقچیهای شیلی رو قلع و قمع کرد و تجارت کوکائین رسید به کلمبیا.
تو این قسمت قراره درمورد دورهای حرف بزنیم که کلمبیا شده بود مرکز کوکائین جهان. دورهی کوکائین از یه مادهی مخدر خیلی خیلی معمولی تبدیل شد به رایجترین، خطرناکترین، پولسازترین و خشونتبارترین مادهی مخدر دنیا. دورهای که واژهی کارتل مواد مخدر رو به معنای امروزی خودش جا انداخت و تجارت کوکائین رو تبدیل به یک امپراتوری کرد.
قبل از اینکه بخوایم بریم سراغ ماجرا یه نکتهی دیگهام باید بگم. اگر سریال نارکوس رو دیدین و فکر میکنید با دیدن اون سریال همه چیز رو راجع به این قضیه میدونید، باید بگم که اشتباه میکنید. چون ماجرای اصلی با چیزی که توی سریال نشون دادن فرق داره و به خاطر سینمایی کردنش یکم داستانو تغییر دادن. خب دیگه من خیلی پرحرفی نمیکنم خودتونو حاضر کنید که میخوایم بریم کلمبیا.
اینجای داستان میرسیم به مردی که شاید تاثیر گذارترین آدم تاریخ کوکائین و حتی کل مواد مخدره. کل درآمد کارتلهای شیلی که یکم پیش در موردشون گفتیم، در بهترین حالت، درآمد یک هفته این آدمه. کیو داریم میگیم؟ آقای پابلو امیلیو اسکوبار گاویریا.
پابلو اسکوبار بزرگترین قاچاقچی مواد مخدر دنیاست. نه که آدم بزرگواری باشهها، منظورمون ثروتش، قدرتش و میزان تاثیرش توی تاریخ جهانه. ثروت اسکوبار زمان اوجش سی میلیارد دلار بود که به پول الان میشه حدود شصت میلیارد دلار. اصلا اگه اسکوبار نبود ممکن بود کوکائین نتونه اینقدر بزرگ و مهم بشه. کوکائینی که تا اون موقع خیلی جدی گرفته نمیشد توسط کارتل مدلین اسکوبار رییسش بود، تبدیل شد به پرمصرفترین مادهی مخدر دنیا بعد از ماریجوانا.
اما اسکوبار یه ویژگی دیگه هم به کوکائین داد؛ اونم خشونت شدید و خطر بی حد و مرز بود. از اونجایی که کوکائین هم قیمت بالایی داشت، هم مخدر سنگینی نسبت به ماریجوانا بود طبعا خطر و خشونت زیادی هم داشت. ولی اسکوبار با بزرگ کردن بازار کوکائین و سیاست خشن خودش، تجارت کوکائین رو به خطرناکترین تجارت دراگ دنیا تبدیل کرد.
حالا بریم ببینیم چی شد که اینطوری شد و اسکوبار چیکار کرد با کوکائین؟ پابلو اسکوبار، توی حومهی شهر مدلینِ کلمبیا بزرگ میشه. توی یه دوره خشن تاریخ کلمبیا، که دو تا حزب سیاسی به جون همدیگه افتاده بودن و مدام جنگ و درگیری بود. صبح تا شب گروههای نظامی و شبه نظامی مختلف همدیگه رو تیکه پاره میکردند و این آقای اسکوبار کودکی شیرین خودشو وسط این بکشبکشها میگذروند.
توی دوران نوجوانیش مدرسه رو ول میکنه و میفته تو کار خلاف. اولین تجربهی نزدیک اسکوبار به قاچاق، این بود که خمیر کوکارو، از کوههای آند ببره به لابراتواری مدلین. کوههای آند هم یادمونه دیگه، مهد برگهای کوکا. خمیر کوکا هم چیزیه که بعد از کلی جنگولک بازی با برگ کوکا به دست میاد و باهاش کوکائین درست میکنند. خلاصه که اسکوبار خمیر کوکا از آند با ماشین میبرد مدلین. معروفه که توی راهم با پسرعموش گوستاو، که از اول دوست و همکارش بود مسابقه میذاشتن کی زودتر میرسه.
توی سن بیست و شیش سالگی، اسکوبار تصمیم میگیره که بجای یک جابجا کننده خودش بشه یه قاچاقچی؛ تولید کنه و بفرسته آمریکا. حالا چطوری وارد بازی میشه؟ همون سال میاد و به یک قاچاقچی بزرگ اون موقع مدلین، به اسم فابیو رِسترپو میگه که من برای چهارده کیلو کوکائین آوردم. میخری؟ اونم میگه اوکی. بنده خدا فکر میکرد اینم یه فروشندهی خرده پای خیابونیه دیگه. سه هفتهی بعد جنازهی رسترپو پیدا میشه و افراد غیر مستقیم میفهمن که از این به بعد واسه پابلو اسکوبار کارمیکنن.
از روزی که اسکوبار کارشو به عنوان قاچاقچی کوکائین شروع میکنه، یه سطحی از خشونت راه میندازه که تا اون موقع اصلا مرسوم نبوده. اسکوبار یه منطق خیلی ساده رو مطرح میکنه: نقره یا صلح. یعنی یا رشوه بگیر یا گلوله بخور. کل چیزی که اسکوبار از بچگی در مورد سازمانهای قانونی و پلیس یاد گرفته بود یه چیز بود. اینکه همشون قابل خرید بودن؛ که الحق در مورد کلمبیای اونموقع صحیحترین جمله بود. پس شروع کرد به خریدن پلیسا و قاضیا و هرکس که میتونست بخره.
هر کسی که احساس مسوولیت میکرد و حس انجام وظیفه غلیان میکرد و رشوه رو قبول نمیکرد، خودش و خانوادش و هفت جد و آبادش کشته میشدن. البته که رشوهای که میدادم کم نبودا. از حق نگذریم دست و دلبازم بود اسکوبار. اگه باهاش راه میومدی انقدر بهت پول میداد که قشنگ چشم و دل سیر شی.
متد اصلی قاچاق اسکوبار، جابهجایی کوکائین با هواپیما بود. یه سری هواپیمای کوچیک میگرفت و باهاشون کوکائین میفرستاد آمریکا. یه کم که گذشت سری تو سرها در آورد تصمیم گرفت یه اتحادیه تاسیس کنه. اتحادیه که میگم همون کارتل منظورمه. یعنی یه سری آدم کلهگندهای یه بیزینسی جمع شن برای سود جمعی به شکل موازی با همدیگه کار کنن. خلاصهش کاری به کار همدیگه نداشته باشن و قیمت ثابت نگه دارند نمونه غیر دراگی میشه اپک برای صنعت نفت.
حالا بریم سر داستان؛ اسکوبار میاد قاچاقچیهای دیگهی مدلین که اکثرا ماریجوانا قاچاق میکردن و جمع میکنه و متقاعدشون میکنه که سراغ کوکائین بیان و با همدیگه یه کارتل تشکیل بدن. در نتیجه همهی قاچاقچیهای مدلین میان و متحد میشن زیر پرچم کارتل مدلین. آقای اسکوبارم میشه رییسشون یا همون پاترون.
حالا اعضای اصلی و کلیدی این کارتل کیا بودن؟ اسکوبار، پسرعموش گوستاو، برادران اچاوا، رودریگز گاچا و کارلوس لدر. اینا هرکدوم واسهی خودشون تو بیرحمی و خشونت اسطورهای بودنا. پس ببینید دیگه ترکیبشون چی میشه. کارترل مدلین یکی از بیرحمترین و خشنترین کارتلهای تاریخه. یعنی رسما رد خونی که ریخته بودنو با خون پاک میکردند. فرقیام نداشت دشمن باشه، مرد باشه، زن باشه، بچه باشه؛ اگه واسه اینا دردسر داشت میکشتنش.
الان اواخر دههی هفتاد میلادیه. کارتل مدلین کوکائین و توی بازار گسترده و آمریکا معرفی کرده و آمریکاییها ماریجوانا رو ول کردن و چسبیدن به کوکائین. گل سرسبد هر مجلسشون کوکائینه. کارتل مدلین روز به روز هواپیماهای بیشتری میفرسته آمریکا، روز به روزم وضعشون بهتر میشه و تو پول دارن خرغلت میزنن.
چند سال بعد کارتل مدلین به حدی رشد میکنه که خود اسکوبار روزانه یک میلیون دلار درآمد شخصیش بوده. یه باغوحش پر از حیوونای نادر داشته، کلی خونه داشته، تا دلتونم بخواد هواپیما و هلیکوپتر داشته. از این همه دارایی چجوری باید محافظت میکرد؟ با ترس. اسکوبار میخواست همه ازش بترسن. تا دیگه کسی جرات نکنه کوچکترین نظر بدی به کار و زندگیش داشته باشه.
یه نمونهش و بذارین بگم براتون. توی یه مهمونی که داشته ظاهرا یکی از پیشخدمتها یه سری قاشق چنگال نقره بلند میکنه. اینم واسه اینکه به آدماش بگه سزایی کسی که از من دزدی کنه چیه تصمیم میگیره یه درس جدی به پیشخدمت بده. دستور میده دستای پیشخدمت رو میبندن میندازنش تو استخر؛ بعدشم کل مهمونا رو مجبور میکنه غرق شدنش رو تماشا کنند. وقتیم یارو داشت جون میداد کف آب، اسکوبار داد میزنه که این سزای کسی که از پابلو اسکوبار دزدی کنه.
این یک هزارم از زهر چشمهایی که با کشتن آدمها گرفتهام نیستا. این و گفتیم که در جریان باشین با کی طرفیم. از یه طرف چون اسکوبار و اعضای کارتل مدلین پولدار شده بودند، هدف گروههای چریکی مارکسیست کلمبیا هم شده بودند و واسه اینکه از خودشون جلوی اونا محافظت کنند، به تشکیل یک ارتش چریکی راستگرا کمک میکنن اونا میشن ارتش کارتل مدلین یارو فقط ارتش نداشت که اینم محقق شد.
اسکوبار و کارتل مدلین فقط از یه چیز میترسیدن: استرداد به آمریکا. اگر دولت کلمبیا به آمریکا این حق میداد که اسکوبار و کارتل مدلین ببرن تو آمریکا محاکمه کنند، کار همشون ساخته بود. اونجا دیگه از این خبرا نبود که قاضی و پلیس و دولت و بخرم. یه راست به شدیدترین شکل محاکمه میشدند. از اونجایی که اسکوبار به بزرگترین تبهکار دنیا بودن راضی نبود و بیشتر میخواست تصمیم میگیره وارد سیاست بشه.
از اونجایی که خودش از یه خانوادهی فقیر میومد، از وقتی که به این نوع و نوایی رسیده بود از کمک به فقرا دریغ نمیکرد. کلی مدرسه و خونه توی محل فقیرنشین ساخته بود، غذا داده بود به مردم گرسنه، کار بهشون داده بود. دولت کلمبیا نصف این کارا رو برای مردم بدبخت مدلین نکرده بود. پس معلومه که اسکوبار از دولت توی مدلین محبوبتر میشه. مردم مدلین عاشقش بودن، میپرستیدندش. بهش میگفتن رابین هود مدلین. اصن زیبایی و رونق مدلین بخاطر پولی بود که اسکوبار به مدلین اورده بود. حالا که میخواست سیاستمدار بشه این محبوبیتشم باعث موفقیتش میشد.
ته آمال و آرزوهاش این بود که یه روزی بشه رییس جمهور کلمبیا. پس با شعار رفع استرداد و گرفتن حق مردم فقیر از آدمای پولدار و بورژوای کلمبیا، وارد انتخابات کنگره کلمبیا شد و حتی برنده هم شد. خیلی شیک رفت و نشست توی کنگره و با ارتباطاتی که گرفت تونست سیاستمداری بیشتری رو هم بخره.
الان چه زمانیه؟ ۱۹۸۲. رونالد ریگان یک سالی که شده رییسجمهور آمریکا و داره سیاستهای خودش عملی میکنه. یکم بعد از اینکه اسکوبار وارد کنگره کلمبیا میشه، ریگان توی آمریکا اعلام میکنه که مواد مخدر مهمترین دشمن ملت و دولت آمریکاست و مبارزه با مواد مخدر و مهمترین کار فعلی دولتش اعلام میکنه. در نتیجه بودجهی DEA رو زیادتر میکنه و ارتش و گروههای ضربت تا دندون مسلح رو هم میفرسته دنبال همین کار.
چرا ریگان یهو انقد جدی شده بود سر قضیهی موادمخدر؟ اینجا باید با یک شخصیت جدید آشنا بشیم. پابلو اسکوبار خیلی قدرتمند بود ولی کسی که باعث شد پابلو اسکوبار، پابلو اسکوبار بشه کسی بود که خیلی از شماها شاید چیزی در موردش ندونید. تا حالا اسم بلکویدو به گوشتون خورده؟ اون بلکویدو اونجرز منظورم نیستا.بلک ویدوی واقعی رو میگم. خانم گریزلدا بلانکو، مادرخوانده تجارت کوکائین دنیا، ملقب به بلکویدو یا بیوهی سیاه.
قبل اینکه بریم سراغ ماجراهای اسکوبار، باید در مورد این بانوی پاکدامن بیشتر بدونید. گریزلدا بلانکو کسیه که دههی هفتاد و هشتاد کار توزیع کوکائین توی آمریکا انجام میداد. کارتل مدلین و کالی توی کلمبیا بود که واسه خودشون کسی بودن. جنس رو که میفرستادند آمریکا دیگه بقیهش دست بزرگترین توزیعکننده کوکائین آمریکا یعنی گریزلدا بلانکو بود.
این خانم بلانکو از دههی هفتاد توی نیویورک کار توزیع کوکائین انجام میداد. وقتی که دستگیرش کردن به جلسهی دادگاه نرفت و رفت میامی. هیچکسم جرات نداشت تو میامی بگیرتش. چرا؟ خب بزارین یکم از شخصیت ایشون براتون بگم.
گریزلدا بلانکو توی مدلین به دنیا میاد. یازده سالشه که اولین قتلش انجام میده. هر چی بزرگتر میشه، بیرحمتر و بیرحمتر میشه. اصلا انگار رحم و شفقت توی دیانای این زن وجود نداشته. کم کم وارد بازار کوکائین میشه و یکم بعد با شوهر دومش، به طور غیرقانونی میرن آمریکا. توی آمریکا میزنه شوهر رو میکشه و میشه مادرخوانده کوکائین آمریکا. طی دههی هفتاد و هشتاد میلادی انقدر آدم میکشه و دستور قتل میده که دیگه کسی جرات نمیکنه باهاش در بیفته. همین خشونت و بیرحمی هم هستش که باعث میشه باند گریزلدا بلانکو قدرتمند بشه؛ روز به روزم بازار کوکائین توی آمریکا بزرگتر بشه.
اسکوبار خیلی تولید میکرد. توی آمریکا تقاضا خیلی زیاد بود. ولی اگر بلانکو توزیع کوکائین توی آمریکارو دستش نمیگرفت و گسترشش نمیداد عمرا اسکوبار اینی که هست نمیشد. حالا چرا بهش میگفتن بلکویدو؟بلک ویدو یه عنکبوتیه که بعد از جفتگیری جفتش رو میکشه. گریزلدا بلانکو سه بار ازدواج میکنه و هر سه تا شوهرش رو با دست های خودش میکشه. از خشونت بیش از حدش همین و بگم که از اونجایی که بایسکشوال بود، یه بار چند تا زن بدکاره رو میاره تو مخفیگاهش و باهاشون رابطهی جنسی برقرار میکنه. بعدشم تک تکشون با شلیک گلوله اعدام میکنه؛ اینا رو میگم که به چه نتیجهای برسم؟ اینکه کوکائین اگر توی کلمبیا اونجوری خوب تولید شد توی آمریکا هم اینجوری خوب فروش رفت. کنترل بازار توی هر دو تا کشور با خشونت محض همراه بود.
سال ۱۹۸۵، گریزلدا بلانکو که چند وقتی بود شل اومده بود و میگیرنش و محکومش میکنند به ده سال حبس. ولی تو هیچ روزنامهای این قضیه چاپ نمیشه. چرا؟ چون کارهای بلانکو اون توی دههی هفتاد ترسناک و مادرخوانده میکرد توی سال ۱۹۸۵ با زمینهای که خود بلانکو ساخته بود دیگه هزاران هزار گریزلدا بلانکو وجود داشت و دستگیری یک زن میانسال حین بافتنی بافتن اونقدر ارزش خبری نداشت. خلاصه که فکر نکنید اگر کلمبیا وضعشون اون طوری بود، توی آمریکا گل و بلبل بود و مشکل فقط مصرف کوکائین بود. نگرانی دولت آمریکا بیشتر از زیاد شدن تعداد معتادا، خشونت شدیدی بود که به خاطر کوکائین تو آمریکا وجود داشت. به همین دلیل بود که رونالد ریگان، تصمیم گرفته بود جنگ با مواد مخدر شروع کنه و ریشهی کارتلهارو بزنه.
یکم بعد از اینکه ریگان جنگش با مواد مخدر شروع کرد ،مامورای DEAخودشونو به عنوان فروشندهی اتر جا میزنن و با اسکوبار معامله میکنند. اتر جزو اون موادی بود که واسه تهیهی کوکائین از برگ کوکا استفاده میشد. اینا هم تو محموله ردیاب کار میذارن و ردیاب میرسونتشون به یکی از بزرگترین لابراتوارهای جنگلی اسکوبار.
وزیر عدالت کلمبیا، آقای رودریگو لارا از آدمایی بود که همهی زورش رو میزد که اسکوبارو بزنه زمین. واسه همین یه پلیس کلونل رامیرز رو رییس اداره مبارزه با مواد مخدر کلمبیا. بعد پیدا شدن جای لابراتوار اسکوبار، DEAو رامیرز میریزن و کل لابراتوار میگیرن. حدود چهارده تن کوکاین میشه که ارزش اون موقع یک میلیارد دلار بوده. رکوردی بوده واسه اون زمان؛ این عملیات باعث میشه که آمریکاییها تازه اسم پابلو اسکوبار و کارتل مدلین بشنون.
کوکائینی که تا اون موقع جزو اولویتها DEA نبود بعد از این عملیات میشه اولویت اولشون. وقتی لابراتواری که گفتیم کشف شد اسکوبار به کلونل رامیرز پیام میده که اگه بیخیال شه و کاری به لابراتوار و جنس نداشته باشه، چندین میلیون دلار بهش میده این آقای رامیرز که میخواسته سر به تن اسکوبار نباشه میگه رشوت که نمیگیرم هیچی کل لابراتوارتم میسوزونم. در نتیجه کل لابرتوارهای که کشف شده بودن خاکستر میشن.
بعد این قضیه لابراتوار، اسکوبار که هنوز تو کنگره بوده شروع میکنه وزیر عدالت، یعنی همین آقای لارا کوبیدن. میگه آقا این اصن عروسک دست آمریکاییاس؛ برمیگرده تو کنگره به لارا میگه: آقای لارا! توام مزدوری. بعد هرچی از دهنش در میاد به لارا میگه. انقدر کولی بازی درمیاره، که سال ۱۹۸۴، لارا که دید اسکوبار قدر عافیت نمیدونه هرچی مدرک بر علیه اسکوبار داشته رو میکنه و به همه میگه که این اسکوبار چه آدمیه. همین قضیه باعث میشه اسکوبار بعد از دو سال نماینده کنگره بودن مجبور بشه استعفا بده.
از اینجا به بعد دیگه اسکوبار سیاست میذاره کنار با دولت کلمبیا سر جنگ میوفته. اولین هدفشم همون آقای رودریگو لارا وزیر عدالت بود. فقط چند روز بعد از استعفای اسکوبار، لارا سوار مرسدس بنز سفیدش میشه که بره خونش. چند متری جلو نرفته بود که یه موتورسیکلت دو تَرک که دوتا نوجوان سوارش بودن، نزدیک ماشینش میشه و تا به خودش بجنبه آدمکشهای اسکوبار به رگبار میبندندش. ترور آقای لارا مقامات کلمبیایی رو یه تکونی میده که به خودشون بیان و یه کاری کنند، وگرنه خیابونای کلمبیا تبدیل به میدون جنگ میشه.
خلاصه که دولت کلمبیا یه حرکت برق آسا میزنه و میریزه قرارگاه اصلی اسکوبار تصرف میکنه و واسه یه مدتی اینا رو از کار و کاسبی میندازه. البته که اسکوبار و بقیهی کلهگندههای مدلین موقع این حمله اصلا اونجا نبودن. قبل از این حمله و این داستانا زودتر جمع کرده بودن و رفته بودن نیکاراگوئه.
یک دولت انقلابی کمونیست تو نیکاراگوئه اومده بود سر کار و از اونجایی که فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا، با کارتل معامله میکرد و با دولت انقلابی نیکاراگوئه حشر و نشر داشت، اونم با آغوش باز روسای کارتل مدلین رو پذیرفته بودن. توی نیکاراگوئه اسکوبار و دوستاش داشتن کیف دنیا رو میکردن. با پول کلونی که به نیکاراگوئه میدادن هرچی میخواستن حاضر بود. عیشونوش به وفور، حمایت قانون تجارت در جریان. مدیونید اگه فک کنید اینا توی نیکاراگوئه کارشون رو متوقف کرده بودن. اتفاقا یه سری راه هوایی جدید انداختن و از طریق پاناما و کوبا و نیکاراگوئه به روانترین شکل ممکن قاچاق کوکائینشون در جریان بود.
کل این پروازها، توسط یک خلبان آمریکایی به اسم بری سیل رهبری میشد. اوضاع اعضای کارتل مدلین رو روال بود و پول رو پول میذاشتن و کسب و کارشون یه درصدم راکد نشده بود. چند وقت بعد آمریکاییها این خلبان رو میگیرن و وادارش میکنن باهاشون همکاری کنه. این میشه که توی یه بخشی از هواپیماش یه دوربین کار میذارن که از لحظهی تخلیهی بار نیکاراگوئه عکس بگیره.
سیل با ترس و لرز و بدبختی موقع تخلیه بار دو سه تا عکس میگیره. حالا از خوششانسی آمریکاییا بوده یا بدشانسی اسکوبار، اسکوبار و چندتا فرمانده نظامی نیکاراگوئه تو تصویر هستن و دارن به تخلیه محموله کمک میکنند. این عکسها که میرسه کاخ سفید دیگه گربه کُشون ریگان میشه. دوتا دشمن اصلیش، یعنی کمونیستها و اسکوبار باهم دستبهیکی کردن؛ پس چه راحت میشه جفتشون زد زمین.
همین عکسارو بهونه میکنن و فریاد فغان سر میدن که مردم غیور آمریکا، چه نشستین کا همچین تبهکاری داره با این کمونیستهای نیکاراگوئه همکاری میکنه و فریاد وا مصیبتها و وا ادام اسمیتها سر دادن. از اینورم این قضیه بهونه میشد که استرداد اعضای کارتل مدلین به آمریکا توی کلمبیا رو جدیتر بگیرند.
جدای از این تا قبل از این عکسها دولت آمریکا اونقدرم فشار نمیآورد به خودش واسه گرفتن اسکوبار. ولی بعد از اینکه فهمید اسکوبار داره با کمونیستهای نیکاراگوئه کار میکنه، دید خب اینطوری که کمونیستها پولدارتر و قویتر میشن؛ پس باید جلوی اسکوبار گرفت و اول از نیکاراگوئه کشیدش بیرون بعدم زدش زمین. با این وضعی که پیش اومده بود اسکوبار و دوستاش نمیتونستن تو نیکاراگوئه بمونن. باید برمیگشتن کلمبیا. ولی استردادو چیکار میکردن.
همون موقع کلی مدرک بر علیهشون وجود داشت و دیر یا زود دولت کلمبیا حکم استردادشون به آمریکا رو صادر میکرد. اگر فکر میکنید که اعضای کارتل مدلین نشستن تشکیل جلسه دادند و برای پیدا کردن استراتژی گفتگو کردن، خب معلومه تا الان اصلا به عرایض بنده گوش نمیدادین. اسکوبار یه گروه چریکی کمونیست تو کلمبیا رواجیر کرد و رسما کلمبیارو توی جنگ داخلی انداخت.
ارتش اسکوبار با هلیکوپتر و تانک اومدن وسط شهر. تمام قاضیهای دیوان عالی کلمبیا را گروگان گرفتند و کل ساختمان وزارت عدالت کلمبیا تسخیر کردن. هر کیم جلوشون وایسادو کشتن. بعدشم رفتن تمام مدارک مربوط به استرداد رو سوزوندن. حداقل صد نفر نظامی و غیرنظامی اون روز کشته شدند. بعد از اونم هر مقام قانونی که جلوشون وایستاد و رشوه نگرفت به وحشیانهترین شکل ممکن خو و خانوادش و هفت جد و آبادش کشته شدن.
اینجوری هم قضیهی استرداد کلا منتفی شد. همین که با زهر چشمی که گرفتن رسما اعلام کردن یا میذارین کارمونو بکنیم یا خودتون و خانوادتونو با هم میکشیم. کلا کارتل مدلین به گفتگو اعتقاد خاصی نداشتند.
الان سال ۱۹۸۸عه، یعنی سه سال بعد از حملهی چریکهای اسکوبار به وزارت عدالت. چند وقتیه که کرکِ کوکائین اختراع شده و رسیده دست مردم. اختراع کرک کوکائین، توی تاریخ کوکائین شاید مهمترین اتفاق باشه. این کرک کوکائین رو با کرک هرویین که توی ایران معروف اشتباه نگیریدا. اون یه چیزه، این یهچیز. البته که جفتشون کثافت محضه.
کرک کوکائین یه نوع بلوری از کوکائینه که خالص نیست و با دود کردن مصرف میکنن. اختراع کرک کوکائین، دو تا سود بزرگ واسه کارتلها داشت. اول اینکه با استفاده از یه ذره کوکائین کلی کرک درست میشد؛ با خرج کمتر سود بیشتر میکردن. بعدش قیمت کرک خیلی خیلی ارزانتر از کوکائین بود و آدمای متوسط و سطح پایین تو خیابونم میتونستن بخرنش. انقدرم اعتیاد آور بود که اولین خرید مشتری تبدیلش کنه به مشتری همیشگی. پس تقاضا خیلی بالاتر میرفت و اینجوری درآمد کارتل چندین برابر میشد.
معتادای کرک هم برای تامین اعتیادشون مجبور بودن خلافای دیگه کنن و همین باعث میشد جرم و جنایت توی شهرهای آمریکا زیادتر شن. نگرانی دولت آمریکا چندین برابر شده بود و به هر دری میزد که جلوی ورود و مصرف کوکائین و بگیره. همین موقعها نانسی همسر رونالد ریگان، یک کمپین راه میندازه به اسم Just Say No( فقط بگو نه). تا مصرف کرک کوکائین رو به کمک خود مصرفکننده کاهش بده.
توی کلمبیا، جنگ خونی اسکوبار و دولت تازه شروع شده بود. میکشت و میکشت تا دیگه کسی نمونه جلوش وایسه. همین موقعها یه آقای گالان نامی کاندید ریاست جمهوری کلمبیا میشه؛ که کلا برنامش از بین بردن کارتلها و برگرداندن امنیت به کلمبیا بود. این بنده خدا البته نمیدونست با کی طرفه. شایدم خیلی خوش بین بود که دولت هواش رو داره. هرچی که بود صبح تا شب میگفت آقا اگه من رییس جمهور بشم ریشهی این کارتلها رو میزنم. ولی طفلک قبل انتخابات ریشهی خودش زده شده و آدمای اسکوبار به رگبار بستنش.
حالا فکر نکنید DEA و پلیس های درستحسابی کلمبیا دست رو دست گذاشته بودنا. یه سازمانی بود به اسم داس. این مثل اف بی آی واسه کلمبیا بود؛ رییس این سازمان یک ژنرال مازا نامی بود که از وقتی اومده بود روی کار خواب و خوراک نداشت تا اسکوبار رو بگیره. چیکار کرده بود حالا؟ جدای از پیدا کردن لابراتوارهای اسکوبار و از بین بردنشون، یه گروه تجسس تشکیل داده بود که توش هفتصد تا نیروی بدسِ از جان گذشته، هر کار میکردند تا اسکوبارو بگیرن.
اسکوبار هرجا میرفت اینا دنبالش بودن واسش دردسر درست میکردن. واسه همین اسکوبار دستور میده مازا رو بکشن و چند روز بعد ماشین مازا با یه بمب کنترلی منفجر میشه. خود ژنرال مازا به شکل معجزهآسایی زنده میمونه. ولی از اونجایی که ماشین وسط خیابون بوده، کلی آدم بیگناه دیگهام کشته میشن.
اون آقای گالان که کاندید ریاست جمهوری شده بود رو یادتونه؟ بعد از ترور اون، رییس ستاد انتخاباتی به عنوان جانشینش کاندید انتخابات میشه و همون اهداف رو هم دنبال میکرده. البته که اندازهی گالان خوشبین نبود و یکم بیشتر مواظب خودش بود. اسم این آقای کاندیدا، سزار گاوریا بود. حالا فکر نکنید اسکوبار وایساده بود تا این رییس جمهور بشهها؛ به محض اعلام کاندیداتوریش، دستور قتلش از سمت اسکوبار صادر شد.
خبر میرسه گاوریا قراره سوار یک هواپیما بشه. اسکوبارم دستور میده توی هواپیما بمب بذارن. گاوریا قبل پرواز مشکوک میشه و سوار هواپیما نمیشه ولی آدمای اسکوبار که این نمیدونستن نقشه رو پیش میبرن و در نتیجه پرواز شمارهی دویست و سه آویانکا با صد و هفت تا مسافر روی هوا منفجر میشه، هیچکس زنده نمیمونه. صد و هفت تا آدم بیگناه، واسه کشتن کسی که اصلا تو اون پرواز نبوده، زنده زنده سوختن و مردن. کلمبیا ملغمهای از خون، انفجار و ترس بود.
سال ۱۹۹۰ سزار گاویریا، همون کاندید ریاست جمهوری که اسکوبار میخواست ترورش کنه؛ شد رییس جمهور کلمبیا. اسکوبار یکم بعدش گفت که حاضر بره زندان. ولی به شرطی که خودش زندان خودش بسازه. حالا چرا اسکوبار میخواست بره زندان؟ از سال ۱۹۸۵ تا ۱۹۹۰ یعنی سالهای درگیری اسکوبار با حکومت کلمبیا که باعث جنگ داخلی شده بود، اسکوبار مدام در حال فرار بود و مخفیگاه عوض میکرد.
گفتیم روسای دیگه کارتل مدلین کیا بودن؟ گوستاو پسرعموی اسکوبار، برادرای اوچاوا، رودریگز گاچا و کارلوس لدر. توی همین سالها برادرای اوچاوا، ینی سه تا از رییسهای اصلی کارتل مدلین، توسط DEAمحاصره میشن و دستگیر میشن. کارلوس لدر رییس دیگهی کارتل قبل اینا دستگیر میشه و میفرستنش آمریکا. بعدشم جای خونهی گاچا لو میره. مامورای داس و DEA هم حمله میکنن به خونشو بعد از کلی درگیری گاچا کشته میشه.
با مرگ گاچا اسکوبار میشه تنها رییس زندهی کارتل مدلین و همین باعث میشه احساس خطر بیشتری بکنه. این حجم از درگیری و تعقیب و گریز و نمیخواست. واسه همین گفت خودم و تحویل میدم و میرم زندان. ولی با شرایط خودم. شرایطش چی بود؟ یه زندان قرار بود بسازه که رسما یک هتل پنج ستاره بود. یه کاخ سلطنتی که فقط آدمای خودش توش بودن و نگهبانهاشم آدمای خودش بودن. تا شعاع بیست کیلومتری هم هیچ پلیسی نباید میومد. عملا انگار توی کاخش بود و تجارت میکرد و دردسرم نمیکشید.
مسلمه که گاویریا، رییس جمهور تازه نفس کلمبیا قبول نمیکرد این شرایط رو. اسکوبارم اومد و اعضای خانوادهی آدمای دولتی را گروگان گرفت. فشار روز به روز روی دولت زیادتر میشد. اسکوبار چنتا شرط گذاشته بود؛ اینکه باید خودش زندان خودش با شرایطی که گفتیم بسازه، استرداد کلا حذف بشه و ژنرال مازا برکنار بشه. همین قدر قانع.
یکم گذشت و دولت به درخواستش جواب نداد. اینم واسه اینکه نشون بده شوخی نداره یه شب میاد، یکی از گروگانها رو از توی جمع جدا میکنه، میشوندش روی زمین، بعدشم با شلیک یک تیر توی سرش اعدامش میکنه. با این وضعی که راه انداخته بود بالاخره گاوریا به شرایطش رضایت داد و اسکوبار رفت به زندان خود ساختش؛ زندان نبود که، هتل پنج ستاره بود.
اتاق بازی، زمین فوتبال، آشپزخونهی سلطنتی، دیسکو، رسما یه قصر بود و کل قصر با آدمای پابلو پر شده بود. چند نفر از زیر دستهای مورد اعتمادش رو گذاشته بود که وقتی اون تو زندانه، کارای بیرونو مدیریت کنن. هر هفته اینا تو قسمت بار یک کامیون میشستن و میومدن که از پابلو دستور بگیرند. این کامیون نه تنها زیردستههای پابلو، بلکه مشروب، غذا، زنای بدکاره و هرچیزی که واسهی خوشگذرونی پابلو اسکوبار لازم بود میآورد. حتی بازیکنهای تیم ملی کلمبیا میومدن تا توی زمین فوتبالش باهاش فوتبال بازی کنند.
عملا اسکوبار برنده شده بود و دولت باخته بود. اسکوبار از توی زندان کل تجارت کوکائینش رو کنترل میکرد. عظمت تشکیلات پابلو توی دوران زندانش چند برابر شد. عملا داشت همون کارایی که بیرون زندان میکرد رو میکرد، تازه دیگه کسی ام کاری به کارش نداشت و در امان بود. دو سه باری حتی اومده بود بیرون، رفته بود مدلین و یه مسابقه فوتبال تماشا کرده بود و برگشته بود زندان.
پابلو از تو زندان هرکسی کوچکترین تهدیدی براش بود حذف میکرد. دستور ترور و بمبگذاری میداد و رویهی همیشگی داشت. یه بار دو تا از کسایی که گذاشته بود کارهای بیرون مدیریت کنن دعوت میکنه زندان تا باهاشون حرف بزنه؛ حرف میزنن یا نه رو کسی نمیدونه ولی همون روز جفتشونو اعدام میکنه. خلاصه که عیش و نوش و تجارت و کشتار به راه بود و پابلو اسکوبار رو به ترقی.
اواسط سال ۱۹۹۲ بود که گاویریا، رییس جمهور کلمبیا تصمیم میگیره جلوی این وضعیت رو بگیره. به وضوح داشت میدید که وضع داره بدتر و بدتر میشه. پس یه تیم از ارتش میفرسته تا اسکوبار بگیرن و ببرن یه زندان واقعی. آخرشو بگم؛ آدمای اسکوبار با ارتش درگیر میشن و خودش با دوازده تا از بهترین آدمکشهاش، مثل آقاها از پشت زندان میره بیرون و ازطریق جنگل فرار میکنه. البته فرار واژهی مناسبی نیست. خیلی شیک داشت قدم میزد و هیچکس جرات نداشت بیاد بگیرتش.
بعد از این قضیه دیگه خون گاویریا به جوش اومده بود. پس با آمریکاییها تماس میگیره که ازشون کمک نظامی بگیره. آمریکا تو چه وضعیه؟ بوش پدر شده رییس جمهور و میخواد با گرفتن اسکوبار نشون بده رییس کیه. پس نیروهای دلتافُرس رو میفرسته تا به ارتش کلمبیا کمک کنند.
دلتافرس چیه؟ یکی از مهمترین نیروهای ویژه ارتش آمریکا که به طور تخصصی ضد تروریسم و گروگانگیری عمل میکنه. خلاصه که کار رو داده بودند دست کاردان. از اون طرفم سنترال اسپایک که کارش شنود کردن بود، از آمریکا فرستاده شد کلمبیا. با کمک این دوتا نیرو و گروه تجسس ارتش کلمبیا زدن رد اسکوبار ممکنتر بود.
بوش اعلام کرده بود اسکوبار، تهدید جدی برای امنیت ملی آمریکاست. در نتیجه نیروهای آمریکایی در صورت پیدا کردنش اجازه داشتن بکشنش. دیگه زندان و این حرفا در کار نبود. همه فقط میخواستن پابلو اسکوبار بمیره؛ نیروهای ارتش آمریکا، گروه تجسس و DEAشروع کردن به پیدا کردن و گرفتن آدمای پابلو. پابلو چیکار کرد دستور کشتن پلیسها رو داد. نه صرفا پلیسهایی که دنبالش بودن یا اصلا توی گروه تجسس بودن، هر پلیسی.
واسهی کشتن هر پلیس اسکوبار به آدماش جایزه میداد. هر روز توی کلمبیا تشیع جنازهی یه پلیس بود. همین موقعهاست که آفت اصلی میوفته به جون اسکوبار. یک گروهی درست میشه به اسم لوسپپس. اینا آدمایی بودن که پابلو اسکوبار یه جوری بهشون زخم زده بود و تشکیل شده بودند که به اسکوبار زخم بزنن. اعضاشم اکثرا خانوادههای کسانی بودند که توسط اسکوبار کشته شده بودند. این گروه هم شروع کرد هر کی که به اسکوبار مربوط بود رو کشتن.
حتی به خانواده خود اسکوبارم رحم نمیکردن. یه بمب توی آپارتمان که مال مادر اسکوبار بود منفجر کردن و کل ساختمون با خاک یکسان کردند. البته که مادرش توی اون ساختمون نبود ولی این کار خون اسکوبار به جوش آورد. هر کسی که آدم اسکوبار بود، هدف اینا بود. میخواست آدمکش باشه، وکیل باشه، حسابدار باشه، بانکدار باشه، هر کس.
از اون طرف کارتل کالی، که رقیب اسکوبار بود هم از این گروه لوسپپس حمایت میکرد. ACCUهمون ارتش شبه نظامی راست گرایی که واسه اسکوبار کار میکرد هم جزو لوسپپس شده بود و یه بلبشویی شده بود که اون سرش ناپیدا. تک تک آدمای اسکوبار داشتم تنهاش میذاشتن. حالا یا لوسپپس می کشتشون یا خودشون با دیدن وضعیت ترجیح میدادند دیگه واسش کار نکنن.
اسکوبار روز به روز تنهاتر و ضعیفتر میشد. مجبور شده بود واسه نجات خونوادش از دست لوسپپس بسپارتشون دست دولت کلمبیا. یعنی بین دو تا گروه که میخواستن بکشنش، ترجیح داده بود اونی که کمتر میخواست بکشتش از خونوادش محافظت کنه. قرار بود خونوادش برن آلمان تا در امان باشند؛ ولی دولت کلمبیا جلوی خروجشون گرفته بود و برده بودشون یه جای امن.
برای اسکوبار خانواده خط قرمز بود. هر کاری برای محافظت از زن و بچهها و مادرش میکرد. حتی قبلا وقتی با خونوادش در حال فرار بودند دو میلیون دلار و واسهی گرم کردن خونوادش تو جنگل آتیش زده بود. پس ببینید چقدر وضعش خرابشده بوده که دولت داشته از خونوادش محافظت میکرده. روز دوم دسامبر سال ۱۹۹۳ یعنی فردای روز تولد چهل و چهار سالگیش، اسکوبار صبح از خواب بیدار میشه، دست و روشو میشوره، برای خودش و تنها محافظی که براش باقی مونده بود ماکارونی درست میکنه و بعد از خوردن غذا زنگ میزنه به پسرش خوان پابلو.
که اون موقع هفده سالش بود به باباش میگه که بهش گفتن برای اینکه ازشون محافظت شه، باید مصاحبه کنه با مطبوعات. اسکوبارم میگه این کارو بکنه. پسرش میگه بیا با هم هماهنگ کنیم که چیا بگم. سوالات زیاده، یکم وقت میخواد وقت داری؟ اسکوبار هم میگه اوکی. اما شاید هیچ کدومشون نمیدونستن که همین موقع اعضای گروه تجسس کلمبیا داشتن این مکالمه گوش میدادند و از خداشون بود که اسکوبار، یه مکالمه طولانی داشته باشه تا بتونن ردش رو بزنن.
همینطوری که اسکوبار داشت واسه پسرش توضیح میداد که چی بگه و چی نگه، گروه تجسس ردش رو زدن و مثل مور و ملخ ریختن تو خونهای که توش بود. بعد یکم درگیری، لمون تنها محافظی که واسه اسکوبار مونده بود کشته میشه و اسکوبار میره رو پشتبوم خونه بغلی و به سمت پلیس شلیک میکنه. ولی وقتی یه چیزی داره تموم میشه تلاش واسه نگه داشتنش بیهوده ست. چند دقیقهای بیشتر طول نمیکشه که اولین تیر به اسکوبار میخوره و به همین سادگی پابلو امیلیو اسکوبار گاوریا، مردی که کوکائین از یه مادهی مخدر معمولی به پولسازترین دراگ دنیا تبدیل کرد و سطح جدیدی از خشونت به خیابون آورد؛ روی زمین افتاده بود و دیگه نفس نمیکشید.
مرگ اسکوبار جنبههای زیادی داشت. خیلیها رو خوشحال کرد؛ برای دولت کلمبیا یک پیروزی بزرگ بود. البته یه سریا میگفتن که گلولهای که به گوش اسکوبار خورده مشکوکه و احتمالا خودش قبل از اینکه تیری بهش بخوره خودش کشته تا به دست پلیس کشته نشه. ولی این بحثا دیگه هیچ اهمیتی نداشت اسکوبار مرده بود و دولت کلمبیا این رو یه پیروزی میدونست. ولی اکثر مردم مدلین جوری سر قبرش اشک ریختن، که انگار یه قدیس کشته شده.
حق هم داشتن؛ مردم فقیر مدلین با اسکوبار صاحب خونه و مدرسه و امکانات شده بودن. پول اسکوبار اقتصاد مدلین رو به جریان انداخته بود و رونق مدلین، بخاطد اسکوبار بود. کسی به این فکر نمیکرد که این آدم حداقل پنج هزار نفر کشته که خیلیاشونم بیگناه بودن. کسی به این فکر نمیکرد که اسکوبار کلمبیارو خطرناکترین کشور دنیا کرده بود. اونا فقط وضع خودشون میدیدند و با مقایسهی دوران قبل و بعد اسکوبار از مرگش خیلی ناراحت میشدند. آدمای زیادی توی پایین کشیدن اسکوبار نقش داشتن.
ارتش شبه نظامی ACCU لوسپپس، آدمای خودش؛ ولی توی همهی اینا یکی برد اصلی رو کرد. چی منظورمونه؟ کارتل کالی. کارتل کالی اصلیترین رقیب کارتل مدلین بود. همیشهی خدا این دوتا کارت سر منطقهای که توی آمریکا دستشون بود جنگ داشتن. کارتل مدلین میامی رو داشت، کارتل کالی نیویورک رو. این وسط لوسآنجلس موضوع دعوای این دو تا کارتل بود. واسهی همین قضیه دهه هشتاد میلادی خیابونای میامی و نیویورک میدون جنگ کارتلها بود.
روز به روز حملهها و ترورها زیادتر و زیادتر میشد. کارتل کالی از اونجایی که توی نیویورک فعالیت میکردند، مدل کارشونم مثل آدمای نیویورک شسته رفته و کتشلواری بود. بازار هدفشون میامی و آدمای سرخوش و خوش گذرون نبودن. اونا برای یه آدمایی کار میکردن که صبح تا شب توی والستریت جون میکندن و هر روز صبح با ریش تراشیده و کراوات سفر سر کارشون حاضر میشدن. خودشونم همینجوری بودن. سعی میکردن خیلی کثافتکاری و خونریزی نداشته باشن. به جاش هزار هزار تا وکیل داشت، که از هر دردسر قانونیای درشون میآورد.
به خودشون میگفتن جنتلمنهای کالی. دفترهای شیک، ماشینهای لوکس، کت شلوار ایتالیایی و کلکسیون دکمه سردست. بوی عطر و ادکلنشونم که مردرو زنده میکرد. انگار سه چهار تا بارنی استینسون کارتل کوکائین تشکیل دادن.
خلاصه که برخلاف اسکوبار که خیلی خاکی برخو میکرد با قضیه، اینا خیلی لوکس بودن. البته ظاهر خوشگلشون گولتون نزنه. رذالت از سر تا پاشو میریخت. گفتم که از خونریزی خوششون نمیومد، ولی وقتی لازم بود زهر چشم بگیرن به احدی رحم نداشتن. استراتژی بدون خونریزی شون بیشتر واسه این بود که حوصلهی دردسر نداشتن. یک دوجین وکیل داشتند که باعث میشد هیچ اتهامی بهشون نچسبه و هیچ مدرکی علیهشون نباشه. میگفتن ما بانکداریم؛ البته که بانک زیاد داشتن ولی شغلشون بانکداری نبود.
یه سری بیزنس دیگه مثل داروخانه زنجیرهای هم داشتند ولی در کل همهی اینا بیشتر از کاربرد اصلیشون واسه شستن پولای کوکائین بود. خلاصه که خیلی تر و تمیز به دوست و دشمن رحم نداشتند و با پنبه سر میبریدند.
خیلی روی کارتل کالی زوم نمیکنیم. چون کار جدیدی نکردن داشتن از میراث اسکوبار مرحوم استفاده میکردند. بازار کوکائین توسط اسکوبار بزرگ شده بود و اینا فقط داشتن ازش ارتزاق میکردند. خلاصش کنم، یه چند سالی گذشت و با کلی بدبختی بالاخره دولت کلمبیا به کمک DEAهمشون گرفت و انداخت تو زندان. اینجا بود که دیگه کار کوکائین توی کلمبیا تموم شد و باید رخت سفر میبست که بره یه جا دیگه. اما کجا؟
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۲۸ چیزکست- تاریخ کاغذ
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۱۴ چیزکست- قهوه (بخش دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۳۷.۵ چیزکست - حتی چیزیتر | تاریخ پنیرهای طبیعی