قسمت ۰۶ چیزکست - کوکائین (بخش سوم: سرزمین تاکو و تکیلا)
سلام
به قسمت ششم چیزکست خوش اومدین. تو این پادکست من ارشیا عطاری، برای شما از تاریخ چیزها میگم. چیزهایی که زمانی استفاده نمیکردیم، امروز استفاده میکنیم و شاید در آینده هم ازشون استفاده بکنیم.
قبل از اینکه بریم سر داستانمون، باید تاکید کنم که محتوای این قسمت هم مثل دو قسمت قبلی به خاطر خشونت و رفتار نامناسب مناسب بچهها نیست. پس اگر بچهای اطرافتونه، لطفا از هدفون استفاده کنید.
این قسمت بخش سوم و پایانی سهگانهی کوکائینه. اگه دو قسمت قبلی نشنیدین، پیشنهاد میکنم واسه اینکه ماجرا دستتون بیاد و متوجه رفرنسهایی که تو این قسمت میدیم بشین، اول برید دو قسمت قبلی رو گوش کنید. حالا اگه حوصله ندارین برین قسمت قبلی رو گوش بدین یا گوش دادین الان یادتون رفته، من یه مرور کوتاهی میکنم.
توی قسمت اول داستان از گیاه کوکا که منبع کوکائینه، شروع کردیم. گفتیم که مهد برگهای رشتهکوههای آند توی آمریکای جنوبی بوده و از سنت مصرف کوکا، بین مردم بومی آند گفتیم. گفتیم که چه تاثیرات دارویی داشته و مردم آند چرا صبح تا شب کوکائین به بدن میزدن. بعدش گفتیم که توی قرن شونزده، امپراتوری اسپانیا حمله کرد به کشورهای آمریکای جنوبی و امپراطوری اینکا رو شکست داد و کشورهای پرو، اکوادور، بولیوی، آرژانتین، شیلی و کلمبیا روگرفت دستش. بعدشم که انگار برگ کوکا ارث باباشه، شروع کرد باهاشون تجارت کردن.
رسیدیم قرن نوزده و یه دانشمند بدبخت و بد شانس اومد کوکائین خالص رو از گیاه کوکا کشید بیرون. بعدشم کوکائین یه مدت به عنوان دارو و یه مدت به عنوان انرژیدهنده توی داروخونهها فروش میرفت. از پودر بگیر تا آبنبات و محلول کوکائین توی بازار به طور قانونی، فروخته میشد. این وسط مسطها هم یه آقای فرانسوی اومد و شراب کوکا درست کرد. که اونم توش کوکائین داشت. بعدشم یه بدشانس آمریکایی به اسم پم برتون اومد و خواست همون شرابو درست کنه، ولی خورد به ممنوعیت الکل توی آمریکا.
این شد که جای الکل رو با سودا عوض کرد و کوکاکولارو ساخت کوکاکولا که توش پروکایین بود سال 1906، کوکائین غیرقانونی اعلام شد و کارتلهای شیلی هم قبول زحمت کردن و تولید و توزیع کوکائین رو گرفتن دستشون. بعدشم تو دههی هفتاد میلادی پینوشه اومد و جد و آباد کارتلهای شیلی رو آورد جلوی چشمشون. تجارت کوکائین منتقل شده کلمبیا.
تو قسمت دوم از دورانی گفتیم که کلمبیا مرکز کوکائین جهان شد و تجارت کوکائین به یک امپراتوری تبدیل شد. از نقش آدمایی مثل پابلو اسکوبار و کارتل مدلین گفتیم، از بلک ویدو گفتیم که مادرخوانده تجارت کوکائین تو دههی هشتاد بود، بعد از این هم رسیدیم به کارتل کالی و از بیزینس شیک کوکائین جنتلمن کالی صحبت کردیم. قسمت دوم اونجایی تموم شد، که اعضای کارتر کالی دستگیر شدن و کوکائین کمکم رخت سفر بست که یه وطن جدید پیدا کنه.
توی این اپیزود، قراره از این وطن جدید کوکائین، که از دههی هشتاد تا امروز تجارت کوپینو به اسم خودش زده صحبت بکنیم قراره از دورانی بگیم که توی دههی هشتاد شروع شده و هنوز که هنوز تموم نشده پس خودتون حاضر کنید که میخوایم بریم به سرزمین ماریاچی و تاکو و تکیلا، مکزیک.
داستان توی قسمت قبل توی دههی نود تموم شد. ولی این قسمت رو از جایی که قسمت قبل تموم شد، شروع نمیکنیم. باید برگردیم به دههی هشتاد. تو اواسط دهه هشتاد، اسکوبار اینا توی اوج کارشونن و دارن کوکائین رو از راه کاراییب، میفرستن آمریکا. همه چی داره خوب پیش میره تا اینکه آمریکا، جنگش با مواد مخدر رو خیلی جدی شروع میکنه. اگه قسمت قبل رو گوش دادین، باید یادتون باشه که سر همکاری اسکوبار با دولت های کمونیستی آمریکای مرکزی، دولت ایالات متحده الم شنگه راه انداخت و بعدم جدی جدی افتاد دنبال اسکوبار.
یکی از نتایج این قضایا، این بود که راه کاراییب، مجرای اصلی قاچاق کوکائین بسته شد. درنتیجه کارتلهای کلمبیا موندن کوکائین رو از چه راهی بفرستن. جواب چی بود؟ مکزیک. مکزیک رسما چسبیده بود به جنوب آمریکا و هر روز هزار تا آدم و ماشین و هواپیما، بین این دو تا کشور تو رفت و آمد بودن. پس وقتی راه کاراییب بسته شد و کلمبیاییها نمیتونستن از اون راه کوکائین بفرستن فلوریدا، مکزیکی که تا اون موقع آپشن درجه دو حساب میشد؛ شد مسیر اصلی قاچاق کوکائین.
توی خود مکزیک چه خبر بود حالا؟ چند سال قبل از این جریان یعنی تو دههی هفتاد، دولت مکزیک یه برنامهی مبارزه با مواد مخدر رو اجرا میکنه تا به قاچاقچیان هرویین و ماریجوانا ضربه بزنه. تو همین راستا ارتش مکزیک میره و به مزارع ماریجوانای منطقهی سینالوآ حمله میکنه و بعد از دستگیری کشاورزا و یه سری از قاچاقچیان، مزرعهها رو میسوزونه. همین قضیه دست قاچاقچیهای سینالوآ رو میذاره تو پوست گردو.
یکی از کلهگندههای ماریجوانا توی سینالوآ، یه آقایی بود به اسم پدرو آبیلس. میاد چندتا از آدماش رو به عنوان نماینده میفرسته که برن شهر گوادالاخارا و شرایط رو بررسی کنن، که اگه بشه تجارت آبیلس از سینالوآ منتقل بشه به گوادالاخارا. گوادالاخارا نسبت به سینالوآ، هم مدرنتر بود، هم پول بیشتری توش در رفت و آمد بود. حالا بین اینایی که میرن گوادالاخارا، سه نفر مربوط به داستان ما میشن. اسم دوتاشونو اول میگم که فقط توی ذهنتون باشه. رافایل کارو کوینترو، معروف به رافا و ارنستو فونستا کارلو، معروف به دونیتو. ما از این به بعد این دو تا رو رافا و دونیتو صدا میکنیم.
اما نفر سوم یک مامور سابق پلیس محلی، لاغر و نحیف، چرب زبون و به شدت باهوش. اسم این یکی رو خیلی خوب باید یادتون بمونه. آقای میگل آنخل فیلیکس گایاردو. گایاردو مثل قاچاقچیهای دیگه صرفا یه خلافکار نبود. توی سینالوآ به دنیا اومده بود، دبیرستان رو تموم کرده بود، توی کالج بیزینس خونده بود، بعدشم استخدام پلیس محلی شده بود. بعد از چند سال خدمت به عنوان پلیس محلی هم، شده بود محافظ فرماندار سینالوآ. اما از همون اول کار گایاردو پلیس بودن نبود.
گایاردو از همون اول که پلیس شد، دید بله؛ پلیس مکزیک چه چیز فاسدیه. بعدشم که شد بادیگارد فرماندار دید ای بابا، سیاستمدارای مکزیکام که فاسد اند. پس از این وضعیت استفاده کرده و با ارتباط هایی که گرفت، شد یک رابط بین قاچاقچیهایی مثل آویلس و آدمای دولتی. کارهای مربوط به خریدن پلیسا و سیاستمدارا گردن گایاردو بود. رافا و دونیتو که یه کم پیش گفتیم با گایاردو اومده بودن گوادالاخارا، سالهای سال واسه آویلس کار کرده بودن و اسم و رسمی داشتند. ولی برخلاف اعتبارشون، مغز اقتصادی و مدیریتی نداشتن. شاید گایاردو مثل اونا اعتبار و اسم و رسم نداشت؛ ولی یه مغز اقتصادی و یه زبان چرب و نرم داشت، که کلید موفقیت این عملیات انتقال بود.
گایاردو کسی بود که با جسارت زیاد، اومده بود تا گوادالاخارا بکنه مرکز جدید تشکیلات ماریجوانا که توش کار میکرد. طرحش این بود که بره به منطقههای مهم مکزیک، روسای تشکیلات اون مناطق جمع کنه یه اتحادیه بسازه. یک سازمان کامل، که قاچاق ماریجوانا توی مکزیک رو تبدیل به یه مونوپولی کنه. یه همزیستی مسالمت آمیز قاچاقچیا با همدیگه، برای رسیدن به سود مشترک. سادهتر بگم، با طرحی که گایاردو داشت اتحادیهی مواد مخدر مکزیک میشد عین یه هلدینگ بزرگ، که سازمانهای مختلف و سلسله مراتب اداری داره. و تشکیل شده از چندین سازمان کوچکتر.
هر کدوم از این سازمانها، در جای خودشون قدرت دارند و برای رسیدن به سود جمعی با بقیهی سازمان همکاری و همزیستی میکنند. وقتی اکثر قاچاقچیهای بزرگ عضو این اتحادیه بشن، دیگه کسی جنسش رو زیر قیمت وارد بازار نمیکنه و بازار بقیه بهم نمیریزه. همه با هم روی یه قیمت توافق میکنن و دیگه کسی زیر اون قیمت کار نمیکنه. اینجوری اکثر بازار توی دستشون میگیرن و قاچاقچیان خرده پا هم اگر بخوان زیر قیمت کار کنن، نتیجهای نمیگیره. حالا شما توی ذهنتون ممکنه بگین که، خب اینکه بدیهیه. کار خاصی قرار نبود بکنه. که خب بهتره یکم در مورد تجارت مواد مخدر توی مکزیک براتون بیشتر توضیح بدم.
تا قبل از این سیستمی برای تجارت مواد مخدر وجود نداشت. هر کدوم از مناطق اصلی مکزیک دست یه تشکیلات مواد بود و مدام اینا در منطقههای مختلف با همدیگه جنگ داشتن. تازه سلسله مراتبی هم وجود نداشت. هرکی حیوانتر بود و بیشتر آدم میکشت، میشد رییس. یه جنگل خر تو خری بود که اون سرش ناپیدا. یه مشت قاچاقچی بیرحم و بیمنطق صبح تا شب داشتن همدیگرو جر میدادن. طبیعیه که وقتی نه سیستمی وجود داره نه نظمی، سود آنچنانی هم در نمیاد.
طرحی که گایاردو داشت، برپا کردن یک سیستم اقتصادی بود که همه چیز و منظم درست کنه. البته که تا اراده کرد طرحش عملی نشد. کاری که گایاردو میخواست بکنه، مثل این بود که به بربرها بخواد غذا خوردن با کارد و چنگال یاد بده. سالهای سال بود کارتلهای مناظق مختلف با هم میجنگیدن. روزی نبود که اینا آدمای همدیگرو توش اعدام نکنن. کینهای که روساشون از همدیگه داشتن، به این راحتی رفع نمیشد. جد و آباد گایاردو اومد جلو چشمش تا به اینا بفهمونه چرا باید متحد بشن. بعد از کلی عرق ریختن و جون کندن و چربزبانی کردن، گایاردو تونست اکثرشونو قانع کنه.
تو این مدت که با روسای تشکیلات مختلف مذاکره میکرد، دلشون به دست آورد و کلی اعتبار خرید برای خودش. خیلیاشون اصن به گایاردو میگفتن آقا ما به آبیلس اعتماد نداریم. ولی اگه خودت رهبری دستت بگیری هستیم. مسلما وقتی گایاردو همچین اعتباری رو به دست آورده بود، نمیخواست اتحادیهای که این همه برای تشکیلش جون کندرو دو دستی تقدیم رییسش، آبیلس کنه و خودش دوباره به پادوی سابق. بعدشم ممکن بود آبیلس از اعتباری که گایاردو بدست آورده بود بترسه و به طرفة العینی سرش رو زیر آب کنه.
پس قبل از تاسیس رسمی اتحادیه باید یه فکری برای آبیلس میکرد. درست وقتی گایاردو توی بهترین و بدترین شرایط بود، دونیتو براش ترتیب آبیلس رو داد و توی سال 1978، آویلس، به دستور دونیتو، به ضرب گلوله کشته شد. با مرگ آبیلس، گایاردو تشکیلات رو گرفت دستش. سال 1980 بعد از حاضرکردن تمام زیرساختهای لازم و با قانع کردن همهی قاچاقچیهای کلهگنده، گایاردو اتحادیهای که گفتیم و راه میندازه و خودش میشه رییسش. اسم این اتحادیه چی بود؟ کارتل گوادالاخارا.
کارتل گوادالاخارا، اولین کارتل مواد مخدری بود که با یک سیستم اقتصادی چیده شده بود و دقیقا به عنوان یک اتحادیه کار میکرد. همهی اینا هم به خاطر سیاستهای گایاردو بود. گایاردو بلد بود هرکسی رو چجوری قانع کنه که نه سیخ بسوزه نه کباب. کلی بانک و هتل و مرکز تجاریام واسه شستن پولهای کارتل خریده بود و با رشوههای سنگینی که داده بود، مثل یک تاجر موفق داشت کارتل گوادالاخارا میچرخوند. چندتا دفتر شیک به عنوان دفتر مرکزی کارتل حاضر کرده بود و مثل آقاها میرفت و میومد. خلاصه که سازمانی به هم زده بود که نه پلیس مکزیک، نه دولت مکزیک، نمیتونستن هیچ کاری بر علیهش بکنن.
هر چقدر خودش آدم باهوش و با سیاستی بود؛ بقیهی روسای کارتل، یکی از یکی کلهشقتر و احمقتر بودن. اصلا سیاست سرشون نمیشد. تا سال اول همه چی تحت کنترل بودا. ولی بعد از اون گایاردو صبح تا شب داشت اینا رو از همدیگه جدا میکرد که همدیگرو تیکه پاره نکنن. اصلیترین مناطق تحت کنترل کارتل گوادالاخارا، سینالوآ، تیخوآنا و خوآرز بودن. خیلی کاری با اینا نداریم فعلا، اسماشون فقط توی ذهنتون باشه. کارتل گوادالاخارا کارش ماریجوانا بود. وضع قابل قبولی هم بهم زده بودند. بخاطر صلح بین قاچاقچیان مناطق مختلف جنگ بین کارتلها تموم شده بود و این قضیه یه آرامش نسبی به مکزیک داده بود.
البته فکر نکنید با صلح کردن اینا همه چی گل و بلبل شده بودا؛ درسته که به خاطر صلح بین کارتلها خیابانهای مکزیک دیگه میدون جنگ نبود. درسته که آدم بیگناه تو درگیریهای بین کارتلها کشته نمیشدند، ولی اعضای کارتل گوادالاخارا، هرکسی سد راهشون بود و به بدترین شکل شکنجه میدادند و میکشتند. دشمنی با این کارتل، مرگ خیلی خیلی بدی به همراه داشت. مردن با گلوله بهترین پیامدش بود. کلی از دشمناشون رو با شکنجه زجرکش کرده بودند. دست و پاشون و بریده بودند تا از خونریزی بمیرن. تو بشکههای اسید انداخته بودنشون. کارتل گوادالاخارا مخوفترین سازمانی بود که مکزیک تا اون موقع به خودش دیده بود.
اما خب بین قاچاقچیان صلح برقرار شده بود و همین موضوع یکم از آمار جرم و جنایت و مرگ آدمای بیگناه کم میکرد. حالا چرا میگیم آدمای بیگناه؟ چون وقتی دوتا قاچاقچی به جون همدیگه میوفتن، صحنهی جنگشون وسط شهره. توی تیراندازی و انفجارهایی که اینا واسه کشتن همدیگه ترتیب میدن، کلی آدم معمولی که از شانس بدشون توی اون محل بودنم کشته میشن. پس صلح بین اینا نه تنها به نفع تجارتشان بود، بلکه به نفع کل جامعهی مکزیک بود. همهی قاچاقچیها به خاطر صلح و رشد تجارتشون، خودشونو مدیون گایاردو میدونستن.
به خاطر اینکه گایاردو مغز متفکر این کارتل بود و رهبریشم با اون بود، بهش میگفتن ال پادرینو. ال پادرینو توی زبان اسپانیایی همون پدرخوانده خودمونه. اینطوری شد که توی کمتر از ده سال، مامور لاغرمردنی پلیس محلی، با سازماندهی تجارت ماریجوانا تبدیل شد به پدرخوانده کارتل گوادالاخارا.
اواسط دههی هشتاد، آمریکا سر قضیهی همکاری اسکوبار با دولتهای کمونیستی آمریکای مرکزی ننه من غریبم بازی درمیاره و جدی جدی میوفته دنبال بستن راههای قاچاق کوکائین. همین میشه که راه کاراییب، که کارتلهای کلمبیا ازش برای قاچاق کوکائین به آمریکا استفاده میکردند بسته میشه. کارتلهای کوکائین کلمبیا،ینی کارتل مدلین به رهبری پابلو اسکوبار و کارتل کالی به رهبری برادران رودریگز، کلی از محمولههای کوکائینشون میمونه تو انبار و نمیتونن جابهجا کنن.
گایاردو از این قضیه باخبر میشه، با یکی دو تا رابط خودشو وصل میکنه به این دو تا کارتل. بهشون میگه من براتون جابجا میکنم کوکائینتونو. میگن آقا خیلی زیادهها، دویست سیصد کیلو نیستا، چندین تن کوکائینه. گایاردوام میگه آقا یچیز میدونم که دارم میگم میتونم دیگه. شما بسپرین به من، غمتون نباشه. معلومه کسی که اینطوری میگه، پشتش به یه جا گرمه. پشت گایاردو به کجا گرم بود؟ آقای آمادو کاریلو فواِنتس، معروف به ارباب آسمانها.
آمادو خواهرزادهی دونیتو بود و به واسطهی دونیتو معرفی شده بود به گایاردو. خودش خلبان بود و از روز اول تمام عملیاتهای هوایی کارتل گوادالاخارا به عهدهی اون گذاشته شده بود. کارتل گوادالاخارا هرچی میخواست جابهجا کنه میرفت سراغ آمادو. حدود دویست سیصد تا هواپیمای بویینگ 747 پرایوت داشت و رهبری تمام عملیاتهای جابجایی هوایی کارتل رو به تمیزترین شکل ممکن انجام میداد. گایاردو هم بعد از قانع کردن روسای کارتلهای کلمبیایی، اولین عملیات جابجایی کوکائین کارتل گوادالاخارا استارت میزنه و رهبریش رو هم میده به آمادو.
یه مدت اینجوری پیش رفت و کلمبیاییها خیلی راضی بودن از کارتل گوادالاخارا. این مدت گایاردو با بررسی که روی بازار کوکائین انجام داد متوجه شد که چقدر این بازار مهم، پولساز و در عین حال خطرناکه. برای همین یه جلسه با همهی روسای کارتل گوادالاخارا گذاشت و بهشون گفت که تصمیم داره کارتل، از تجارت ماریجوانا فاصله بگیره و وارد تجارت کوکائین بشه. بهشون گفت که چقدر پول بیشتری قرار گیرشون بیاد و چقدر جابجایی کوکائین از ماریجوانا راحتتره. تو این جلسه خیلی از بابت خطری که کوکائین با خودش میاورد نگران بودند و به خاطر همین با گایاردو مخالفت کردن.
تو همین بحبوحه که گایاردو داشت زور میزد بقیه رو قانع کنه که وارد تجارت کوکائین بشن، یه طرف دیگه شهر گوادالاخارا، یه مامور دیایای، بعد از چندین ماه عرق ریختن، به یه نتایجی میرسه و تصمیم میگیره که سرنوشت خودش، دیایای و کارتل گوادالاخارا رو تغییر میده.
کیکی کامارنا، مامور ویژهی اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا یا همون دی ای ای از وقتی وارد مکزیک شده بود داشت به هر دری میزد که کارتل گوادالاخارا رو بزنه زمین. به یه شکل خستگی ناپذیری صبح تا شب داشت جون میکند تا به یه نتایجی برسه. چرا میگیم جون میکند؟ چون با سیستم فاسد پلیس و دولت مکزیک، فقط اون خلافکاری دستگیر میشد که رشوه کمتری داده باشه و دوستای گلمون توی کارتل گوادالاخارا دیوانهوار به همه رشوه داده بودند. پس یه مامور درستکار آمریکایی تویه خارج از خاک آمریکا، بین یه دسته پلیس و سیاستمدار فاسد، هر کار کنه به بنبست میخوره.
اما کیکی تسلیم نشده بود و بعد از کلی زحمت، تونسته بود محل یکی از بزرگترین مزارع ماریجوانای کارتل گوادالاخارا رو پیداکنه. بعد از اینکه مدارک و نتایج تحقیقاتش رو به آمریکا فرستاد، دولت آمریکا یک گله ارتشی و مامور دیایای فرستاد و به دولت مکزیک ابلاغ کرد که باید باهاشون همکاری کنن. اینطوری شد که ارتش دو کشور و پلیسای دیایای، مثل مور و ملخ ریختن تو مزرعهی اصلی کارتل گوادالاخارا و هر چی بود و آتش زدن. هزار هکتار زمین پر از گیاه ماریجوانا توی این عملیات سوزونده شد. هزار هکتار! فکر کنم مردمی که اون دور و اطراف زندگی میکردن تا دو سه روز شنگول بودن و نمیدونستن داستان چیه.
کارتل گوادالاخارا از این ضرر بزرگ انقدر زورش گرفت که تصمیم گرفتن از باعث و بانیش انتقام بگیرن. ولی قبلا اینکه بریم سراغ انتقامشون، باید یه نگاه به وضعیت کوکائین دست این کارتر بندازیم. گفتیم که کارتر گوادالاخارا چند وقتی بود داشت برای کارتهای کلمبیا کوکائین جابهجا میکرد. پولی که دست کارتل گوادالاخارا میمود، صرفا مزد جابه جا کردنشون بود و عملا نقشی توی خود جریان کوکائین نداشتن. تا اینکه گایاردو به روسای هر دو کارتل مدلین و کالی اعلام میکنه که از این به بعد به جای مزد برای جابجایی کوکائین، پنجاه درصد هر محمولهی کوکائین رو برای خودش برمیداره. اینطوری کارتل گوادالاخارا از هر محمولهی کوکائینی که از کلمبیا میومد، چندین تن کوکائین داشت که خودش بفروشه.
با این حرکت هوشمندانه کارتل گوادالاخارا به شدت پولدار و قدرتمند شد. توپ تکونشون نمیداد. از پایین تا بالای مکزیک خریده بودن. از پلیس خرده پای محلی تا سیاسیون کلهگنده. مکزیک شده بود مجرای ورود کوکائین به آمریکا و کارتل گوادالاخارا هم دیگه شده بود جزیی از بازار. وقتی درآمد از دولت کشورت بیشتر باشه، تویی که حکومت میکنی. اما فواره هرچی بالاتر میره محکمتر زمین میخوره. این حجم از قدرت و ثروت و ارتباطات با سیاسیون، روسای کارتلرو هار کرده بود. انقدر به خودشون قره شده بودن، که دیگه تصمیماشون عقلانی نبود. همین شد که اینا تصمیم گرفتن انتقام اون مزرعهی سوخته رو از مامور آمریکایی بگیرن که جاشو پیداکردن.
هفتم فوریه سال 1985، کیکی کامارنا، مامور ویژهی دیایای داشت میرفت که سوار ماشینش بشه که به قرار نهاری که با همسرش داشت برسه. توی همین موقع چندتا مامور از یک سازمان پلیسی مکزیک که وایه گایاردو کار میکردن، نزدیک ماشینش میشن. وقتی کیکی میخواست در ماشینش رو باز کنه، تو روز روشن کیسه میکشن سرشو، میندازنش تو ماشین خودشونو میبرنش. از وقتی که کیکی گم میشه، دیایای میوفته دنبال پیدا کردنش. ولی نمیدونستن که کارتل گوادالاخارا، احمقانهترین کاری که میتونست بکنه رو تو همون یکی دو روز اول انجام داد.
جنازهی کیکی کامارنا، بعد از چند هفته پیدا شد. معلوم بود تو همون روزهای اول زیر شکنجه کشته شده. هدف کارتل جدا از انتقامگیری از کیکی، این بود که به وسیلهی این آمار بقیهی کسایی که دنبالشونن در بیارن. چون با ورودشون به بازار کوکائین باید محافظتشون رو چندین برابر میکردن. چون کوکائین با کسی شوخی نداشت. هم پولش زیاد بود، هم خطرش. از یه طرف باید از درآمد نجومی که داشتن پیدا میکردن محافظت میکردن، از یه طرفم اگه یکی از محمولههای اسکوبار به وسیله پلیسها توقیف میشد، اسکوبار سر به تنه گایاردو و آدماش نمیذاشت.
اما کیکی لام تا کام حرف نزد. اینام هرچی از شکنجه کردن بلد بودن روش پیاده کردن. جنازهی کیکی نشون میداد که اعضای بدنش بریده شده بود و خونریزی شدید داشت. سوختگی با اسید روی تمام بدنش دیده میشد و دست و پا و جمجمهاش رو با دریل سوراخ کردن. توی کالبدشکافی معلوم شد واسه اینکه بیشتر زنده بمونه و زجر بکشه، بهش آدرنالین تزریق میکردند و به هوش که میومد باز شکنجش میکردن. بعد از چند روزم کیکی کامارنایی که هیچ حرفی نزده بود، با تزریق آدرنالین دیگه به هوش نیومد و زیر شکنجهی کارتل گوادالاخارا کشته شد.
توی تمام این مدت شکنجه، گایاردو دستور داده بود توی اتاق میکروفون کار بذارن و همه چیز ضبط بشه. تا اگه بر علیه سیاستمداری حرفی زده شد، بعدا مدرک داشته باشن. اما بیشتر از مدرک علیه سیاست مدارا، این فریاد و ناله کیکی بود که شنیده میشد. کشتن یک مامور آمریکایی، بزرگترین اشتباهی بود که کارتل گوادالاخارا مرتکب شد. خبر که به کاخ سفید رسید، دولتمردان با سران ارتش یه جلسه گذاشتن، گفتن آب دستتونه بذارین زمین بریزین سر این کارتل گوادالاخارا پدرشونو در بیارین که بفهمن رییس کیه.
از اون طرفم تو مکزیک، مامورای دیایای چهار تا آدم حسابی تو پلیس مکزیک پیدا میکنن که کارتل گوادلاخارا نتونسته بود بخرتشون و جون سالمم به در برده بودند. این شد که ارتش آمریکا از اونور سر ریخت سر اینا؛ دیایای و پلیس مکزیک هم از اینور. بعد از یکم درگیری، رافا و دونیتو به جرم کشتن کیکی دستگیر میشن و فرستاده میشن زندان. اما هیچ کدوم بر علیه گایاردو حرف نمیزنن. خود گایاردو هم از اونجایی که کلی آتو از سیاستمداران مکزیکی داشت به کمک همونا در میره.
بعد این دستگیریها، دیگه کارتل گوادالاخارا با هتلهاش و بانکاش نمیتونست وجهه قانونی به خودش بده و روساش راست راست بگردن. واسه همین گایاردو یک جلسه تشکیل داد و اعلام کرد که باید از این به بعد چرا خاموش کار کنن. یکم به این وضع پیش میره تا این که تو سال 1989، گایاردو هم دستگیر میشه و کارتل گوادالاخارا یتیم میشه. گایاردو میدونست که اگه خودش بالا سر اینا نباشه و اوضاع رو مدیریت نکنه کارتل زمین میخوره. برای همین وقتی که دستگیر میشه تصمیم میگیره برای حفظ تجارت کوکائینشون، کارتل گوادالاخارا رو به قلمروهای مختلف تجزیه کنه و برای هر قلمرو روسایی بذاره که دیایای کمتر میشناسنتشون و دنبالشون نیست.
با این تصمیم کارتل گوادالاخارا تجزیه شد به کارتل خوانا، کارتل خوارز، کارتل گلف و کارتل سینالوآ. حالا رییسای جدید کیا بودن؟ تیخوانا رسید به برادران آرلانوفلیکس، خوارز رسید به فامیلهای دونیتو. ماتاموروس، که بعدا شد کارتل گلف رسید به خوان گارسیا آبرگو. اسمای این رییسا اصلا مهم نیستا. برای اینکه یادتون بمونه اصلا به خودتون فشار نیارین. اصل کاری کسایی هستن که منطقهی سینالوا بهشون رسید. رهبرای کارتل سینالوآ دو نفر بودند که اون موقع شاید نقش خیلی مهمی نداشتن، ولی به مرور زمان اونا بودن که بازیو دستشون گرفتن. این دو نفر کیا بودن؟ یه قاچاقچی با تجربه و با اعتبار، به اسم دون اسماعیل و یه جوون تازهنفس به اسم خواکین گوزمان لویرا، معروف به ال چاپو.
از سال 1989 که گایاردو دستگیر میشه تا کمتر از یک سال این کارتلهای جدید با هم تو صلح بودند. ولی وقتی کوکائین روز به روز پول بیشتری در میاره و گایاردویی نباشه که صلح برقرار کنه و اینا ر از هم جدا کنه؛ از چهارتا قاچاقچی وحشی چه انتظاری میشه داشت. جوری افتادن به جون همدیگه که اون سرش ناپیدا. جنگ اصلی بین تیخوانا و سینالوا بود. از همون دورانی که گایاردو بود هم این دوتا منطقه با هم مشکل داشتن.
همیشه سر سهم بازار به خون همدیگه تشنه بودن. تیخوانا منطقهی مرزی مکزیک به آمریکا را داشت و سینالوآ مزارع وسربازای بیشتری داشت. با پولی که کوکائین و هرویین به این مناطق آورده بودن، جنگ قدرتی به راه افتاده بود که آتش بس توش معنایی نداشت. درگیری انقد شدید بود که خود روسای کارتل در امان نبودند. یه موردش رو بهتون بگم. هکتور پالما یکی از رییسهای کارتل سینالوآ بود. روسای کارتر تیخوانا یه نفر رو میفرستن که به همسر هکتور پالما نزدیک بشه. یکم بعد که این خانم به این یارو اعتماد میکنه، یارو بهش میگه بیا فرار کنیم و از این درگیریهای کارتلها خلاص شیم. این خانمم بچههاشو برمیداره و با این یارو فرار میکنه؛ میرن یه هتلی توی ونزویلا.
اونجا یارو گلو این خانم میبره و بچههاشم از روی پل میندازه تو دریا. سر بریدهی خانم رو هم میفرستن برای شوهرش هکتور پالما. ما شاید داریم ساده تعریف میکنیم اینو؛ ولی واقعا وحشتناک این حجم از خشونت. وقتی اینا به خانوادهی همدیگه رحم نمیکردند و با این وضع فجیع زن و بچه کسی که تا سال قبلش دوستشون بودو میکشن، دیگه حالا شما تصور کنید کشت و کشتارهای توی خیابون و انفجار و بمبگذاریها و اعدام اعضای کارتل دشمن چقدر بوده.
تو این سالهای جنگ، خشونت کارتل تیخوانا یکم بیشتر از سینالوا بود. در واقع اعضای سینالوا همون اول هم نمیخواستن وارد جنگ بشن. ولی بعد از اینکه حملههای تیخوانا رو دیدن اونا هم هار شدن و افتادن به جون کارتل رقیب. کارتل سینالوا توسط دون اسماعیل، هکتور پالما و ال چاپو کنترل میشد. دون اسماعیل و هکتور پالما از همون اول جزو سران کارتل گوادالاخارا بودند. ولی ال چاپو پدر خودشو درآورده بود تا به اون مقام برسه. ال چاپو از بچگی وارد تشکیلات آویلس شده بود. بعدشم که گایاردو کارتل گوادالاخارا رو راه انداخته بود، وارد این کارتل شده بود و از همون اول گایاردو مثل یه مربی واسهی ال چاپو بود.
ال چاپو همیشه یه عضو موثر تو منطقهی سینالوآ بود؛ ولی جز رییسا نبود. تو همون اواخر دههی هشتاد، ال چاپو ایده استفاده از تونل برای جابهجایی کوکائین رو اجرا میکنه. یعنی یه خونه اینور مرز میخریدن و یه خونه اونور مرز. بعد از زیر این خونه تونل میزدن به اون خونه. اینجوری عملیات جابجایی کوکائین دور از چشم ماموران مرزی از زیر زمین انجام میشد. به مرور زمان قاچاق از راه تونل به امضای ال چاپو و بعدا کارتل سینالوا تبدیل شد و توی بحث جابجایی الچاپو یه جورایی رقیب آمادو به حساب میومد. آمادو رو یادتونه دیگه؟ همون که عملیاتهای هوایی و کنترل میکرد و کلی هواپیما داشت.
ال چاپو انقدر تو کارتل گوادالاخارا عرق میریزه، که وقتی گایاردو روگرفتن، گایاردو اونو هم رییس یه منطقهای میکنه. اینطوری میشه که ال چاپو بعد از کلی دویدن، میشه جزو روسای کارتل سینالوآ. ولی اعضای کارت تیخوانا که رقیب سینالوآ بود، الچاپو رو به چشم یه بچه دهاتی میدیدن که در حد یه پادوعه و لیاقت رییس شدن نداره. این قضیه باعث میشد هم کارتل تیخوانا با ال چاپو مشکل داشته باشه، هم چاپو به خاطر این تحقیرها بخواد اونا رو زمین بزنه. بعد از اینکه زن و بچهی پالمارو کشتن که قضیه شخصی شده و چاپو رسما رهبری جنگ با تیخوانارو گرفت دستش. از اونور تیخوانا آدمای سینالوا رو میکشت و از این ور ال چاپو به تیخوانا حمله میکرد.
یه مدتی این وضعیت ادامه داشت تا اینکه آدمای تیخوانا با دولت گاوبندی میکنند و با یه تیر دو نشون میزنن. یه کاردینالی بود که این داشت برای دولت مکزیک دردسر درست میکرد. دولت میخواست اینو حذفش کنه. کارتل تیخوانا هم میخواست ال چاپو رو بکشه. طی برنامهای که میریزن، قرار میشه صحنه جوری باشه که انگار آدمای کارتل تیخوانا اومدن الچاپو رو بکشن، این وسط یکی دو تا تیر به کاردینال خورده و اونم مرده. از شانس اینا کاردینال میمیره ولی ال چاپو جون سالم به در میبره. اینام دست پیش میگیرن که پس نگفتن، میگن کاردینالرو ال چاپو کشته. ال چاپو بعد این قضیه تا یه مدت فراری بود و بعدشم سال 1993 توی گواتمالا میگیرنش. از اونجا هم میفرستنش به زندان فوق امنیتی توی مکزیک که رسما شکنجهگاه بود.
تو این مدتی که چاپو فراری بود و بعدشم افتاد زندان، دون اسماعیل کارتل سینالوآ میچرخوند و سعی میکرد با اعتباری که داشت شرایط مساعد نگه داره. از اونور روسای کارتل تیخوانا تجارتشونو جلو میبردن و سود کلان کوکائین رو به جیب میزدن. انقدر پول درآورده بودند که رسما ارتش راه انداخته بودن واسه خودشون. صبح تا شب تو منطقه با نفربر جنگی گشت میزدند و مردم شهرهای این مناطق هم مثل چی ازشون میترسیدن. کارتل تیخوانا کمکم تبدیل شد به یکی از مخوفترین کارتلهای اون دوران. هر چی پول بیشتری از کوکائین درمیاوردن، خشونت بیشتری از خودشون نشون میدادن.
حالا که ال چاپو زندانه و تیخوانا قدرتمند و سینالوا محافظهکار، بریم ببینیم بقیه مناطق چه خبره. کارتل گولف مشغول تجارت خودش بود و فعلا کاری به اینا نداشت. تو کارتل خوارز اما یه خبرایی بود. آمادو که گفتیم مسول عملیاتهای هوایی بود بعد از تجزیه کارتل گوادالاخارا تا یه مدتی شخص دوم کارتل خوارز بود. بعد چند وقت هم رییسشو میکشه و خودش کل کارتل خوارز رو میگیره دستش. این وسط که تیخوانا و سینالوا افتاده بودن به جون هم؛ خوارز به رهبری آمادو داشت مثل کره کوکائین و ماریجوانا میفرستاد آمریکا.
از اونجایی که سهم زیادی از بازار دست خوارز بود و عملیاتهای هوایی هم زیرنظر آمادو که رییس خوارز بود انجام میشد، یه جورایی آماده شده بود رهبر کل تجارت کوکائین مکزیک. از وقتی که گایاردو دستگیر شده بود، یه سری از سیاستمداران قدرتمند مکزیک و روسای دیایای با آمادو مذاکره کرده بودن و قرار گذاشته بودند که دولت امنیت تشکیلات آمادو رو تامین کنه؛ آمادو ام از اونور با نفوذی که داشت کارتلهای دیگرو کنترل کنه که جنگی بینشون راه نیوفته.
از وقتی ال چاپو دستگیر شد یه درگیریهایی بین سینالوا و تیخوانا بود، ولی اسماعیل رهبر سینالوا ترجیح میداد وقتی توان نظامی ضعیفی دارند تو صلح نگه دارن همه چیو. اسماعیل به آمادو اعلام کرده بود که آقا ما صلح طلبیم و باهات راه میایم. تیخوانا هم کرمایی میریختن، ولی در کل جنگ شدت زیادی نداشت. کارتل گلف هم کلا با اینا و جنگشون کاری نداشت و فکر تجارت خودش بود. الان چه سالیه؟ 1997. روسای کارتل تیخوانا که طی این سالها پولدار و قدرتمند شدن، حالا دیگه خدا رو بنده نیستن و شروع میکنن کردن به بقیهی کارتلها.
بعد از دو سه تا حملهی شدید مسلحانه که به آمادو میشه و آمادو جون سالم به در میبره؛ آمادو تصمیم میگیره بره جراحی پلاستیک کنه تا صورتش رو تغییر بده. صحیح و سالم با پای خودش میره میخوابه رو تخت بیمارستان، جنازشو با برانکارد میارن بیرون. یعنی یارو یه عمر عالم و آدم و کشت و کلی آدم خواستن بکشنش جون سالم به در برد، آخرش زیر عمل جراحی پلاستیک مرد.چیه این تقدیر؟
از لحاظ زمانی تازه الان رسیدیم به جاییکه اپیزود قبلی تموم شد. یعنی الان کارتل کالی توی کلمبیا از بین رفته و تجارت کوکائین بیصاحب شده. وقتی وضعیت کوکائین تو کلمبیا اینجوری شد، کارتلهای مکزیک از شرایط استفاده کردن و کمکم بازارو از کلمبیاییها گرفتن. از همین موقعها، سیستم دیگه جوری شد که کلمبیاییها فقط تولید میکردند و مکزیکیها کار قاچاق رو انجام میدادن. اینجوری عملا انگار کلمبیا فقط یه مزرعه واسه کارتلهای مکزیک بود و قدرت توی بازار کوکائین دست مکزیکیها بود.
پس درک میکنید که وقتی کارتلهای مکزیک همچنین فرصت طلایی گیرشون اومده، تا پولدارترین و قدرتمندترین کارتلهای تاریخ بشن، پتانسیل این رو دارن که یه جنگ دیگه راه بندازن تا روی جنازهی کارتل رقیب، امپراتوری بنا کنند. دولت مکزیک که این میدونست مطمین بود که جنگ کارتها به نفعش نیست. پس باید سریعتر یه متحد دیگه پیدا میکردن تا جایگزین آمادوی مرحوم بشه. بعد از یکم بالا پایین کردن اطلاعات، سیاستمدارها و دیایای رفتن سراغ کارتل تیخوانا.
همون قراری که با آمادو داشتن رو باهاشون گذاشتن. گفتن آقا ما ازتون محافظت میکنیم، شما ام آدم باشین صلح برقرار کنید؛ یه پولی هم به ما بدید. آقا مگه این وحشیانهی تیخوانا حرف سرشون میشد. جنگی راه انداختن که بیا و ببین. دولت که دید کنترل داره از دستش خارج میشه، رفت سراغ دون اسماعیل رهبر کارتل سینالوآ. اسماعیل گفت آقا من بدون ال چاپو کاری نمیتونم از پیش ببرم. سرتونو درد نیارم! سال 2001 یه سری از دولت مردای مکزیک برنامهی فرار واسه ال چاپو ترتیب دادن و به راحتی آب خوردن از زندان فراریش دادن.
الچاپو که آزاد شد، داستان فرق کرد. اوتوریته این آدم انقد زیاد بود که میتونست گایاردوی بعدی باشه. از وقتی آزادشد سران کارتل تیخوانا مثل موش چپیدن توی خونههای امننشون. میدونستن این شوخی نداره با کسی. اومده تیکه پارشون کنه. ال چاپو اومد و یه جلسه گذاشت با رییسای کارتلهای مختلف بجز تیخوانا. یعنی کدوم کارتلها؟ گلف و خوارز و متحداش. گفت بیاین یه اتحادیه تشکیل بدیم مثل دوران گایاردو؛ هممون با هم تیخوانارو شکست بدیم، بعدشم بین همدیگه صلح برقرار کنیم و تقسیم کنیم. اوناام گفتن آقا ما حوصلهی دردسر نداریم. هر وقت کارتل تیخوانا رو شکست دادی، بیا و ما باهات اتحادیه تشکیل بدیم. ال چاپو هم گفت وایسین تماشا کنید.
رهبری کارتل تیخوانا با دو تا برادر بود. بنخامین و رامون؛ از همون اول بنخامین مدیریت میکرد، رامون بخش نظامی رو دستش داشت. هر کسی توسط کارتل تیخوانا کشته شده بود، بنخامین دستورشو داده بود، رامون اجرا کرده بود. ال چاپو اومد و به سیاستمدارای متحدش گفت شما اینا رو میخواین، منم اینا رو میخوام. من بهتون تحویلشون میدم، بعدشم کارتلهارو برقرار میکنم؛ یه معاملهی برد برد. بعد اینکه با سیاستمدارا دست به یکی کرد، طی یک عملیات برنامهریزی شده اول رامونو کشت بعدشم جای بنخامین رو پیدا کرد و تحویل دولت داد. ارتش و پلیس مکزیکم ریختو و بنخامینو کتبسته بردن.
بعد از این جریان الچاپو اومد و به عنوان رهبر کارتل سینالوآ، اتحادیهی مدنظرش رو راه انداخت. اما از اونجایی که کارتل گلف عضو این اتحادیه نشده بود، دوباره یه جنگ دیگه راه افتاد. تو این گیرودار درگیری کارتل سینالوا و گلف، کارتل خوارزم با ال چاپو به مشکل خورد و شد متحد کارتل گلف. جنگی که راه افتاد یه جنگ عادی نبود. یه طرف کارتل سینالوآ و متحدان دولتیش بودن؛ یه طرفم کارتل گلف و خوارز. خود کارتل گلف اصلا یه نیروی نظامی داشت به اسم لوس زتاس که رسما یه ارتش بودن. کل مناطق دست کارتل گلف توسط لوس زتاس محافظت میشد.
اصلا پلیس و ارتش مکزیک جرات نمیکرد از ترس لوس زتاس پاشو بذاره اونجا. رسما یک سازمان نظامی وحشی بودند که از بدترین شکنجهها تا اعدامهای دسته جمعی روی دشمناشون اعمال میکردن. حالا فکر نکنید اعضای کارتل سینالوا فرشته بودنا، اونام تو کشتار و شکنجه و اعدام دشمنشون ید طولایی داشتن. نتیجهی جنگ این دو تا قطب قاچاق کوکائین مکزیک، شده بود چندین سال ناامنی مطلق. صبح تا شب یکی از این دوتا داشتن آدمای کارتل رقیب میکشتن و شکنجه میدادند. مردم شهرهای مختلف دیگه به دیدن تیکههای دست و پا و سرهای بریده شده عادت کرده بودند.
شهرها پر از جنازههایی شده بود که از پلهای هوایی آویزانشون کرده بودن. انقدر این جنگ جدی بود که لوس زتاس راه اتفاده بود توی شهر سرباز جمع میکرد. آدمای معمولی میدزدیدن میگفتن یا میشین سرباز ما یا همینجا میکشیمتون. چقدر بچه و نوجوون زورکی شدن سرباز اینا و توی جنگا کشته شدن خدا میدونه. بعد این کشت کشتار فقط هم به آدمای کارتل رقیب محدود نمیشدا. مثلا یه شب سربازای لوس زتاس میریختن توی رستوران توی سینالوا، همهی آدمای عادی رو به رگبار میبستن. اونایی هم که زنده مانده بودند رو به عنوان برده میبردن. بعد کارتل سینالوآ به تلافی این حمله میومد به یه کلاب تو منطقهی دست لوس زتاس حمله میکرد و مردم عادی توی اون کلاب رو میکشت.
این چیزی که داریم میگیم خیلی وقت پیش نیستا، همین ده دوازده سال پیشه. حالا داریم متوجه میشیم چرا به کوکائین میگفتیم خطرناکترین مادهی دنیا. پولی که کوکائین با خودش آورده بود قاچاقچیها رو روز به روز قدرتمندترو حریصتر کرده بود. تا قبل اینم جنگ بین کارتلها بود، قاچاق مواد مخدر خطرناک بود، ولی کوکائین بود که با پولی که آورد دعوای قدرت بین قاچاقچیا رو شدیدتر کرد. قاچاقچیهایی که تا اون موقع یه پول خوبی در میآوردن و توی دنیای خودشون بودن به واسطهی کوکائین سر از مجلهی فوربز درآوردن و اسمشون به عنوان ثروتمندترین آدمای دنیا رفت توی لیست.
کوکائین بود که این امپراطوری رو برای این آدما ساخت و اونا برای گسترش این امپراطوری مجبور بودند لشکرکشی کنن. جنگ بین کارتل سینالوآ و گلف و خوارز تا سال 2009 طول کشید. انقدر کشتن و کشتن که دولت دید این وضعیت به نفعش نیست. یگان ویژه نیروی دریایی مکزیکو فرستاد تا به کار سینالوا کمک کنن. اینطوری شد که کارتر گلف و خوارز شکست خوردن، ال چاپو مناطق اونا رو هم گرفت دستش. حالا دیگه اون پسر فقیر کشاورزی که چندین سال پادوی گایاردو بود و آرزو داشت به رییس یه بخش کوچیکی از کارتل گوادالاخارا، شده بودرهبر کارتل سینالوآ؛ قویترین کارتل مواد مخدر مکزیک. ال چاپو دیگه واقعا قدرتمندترین مرد مکزیک شده بود.
کارتل سینالوآ به رهبری ال چاپو، اکثر مناطق مهم مکزیک رو توی دستش داشت. کوکائین و هرویینی قاچاق میکردند که بیا و ببین. چند وقتی اوضاع خیلی خوب بود. صلح برقرار بود و اینا داشتن پول در میاوردن. از اون ورم دولت دیایای با کنترلی که روی این تجارت اعمال کرده بود هم امنیت زیادتر کرده بود، هم ورود کوکائین به آمریکارو یکم کنترل کرده بودن. بعدشم ال چاپو هر از چندگاهی یه محمولهرو به اینا لو میداد که اینا بگن خودشون ضبط کردن تا بین مردم برای خودشون اعتبار بخرن. جدای از اینا ال چاپو در مورد کارتلهای رقیبش به دیایای اطلاعات میداد تا بتونن دستگیرشون کنن. ال چاپو جدای از آمریکا با کشورهای اروپایی و آسیایی هم وارد معامله شده بود و به اونجاها هم جنس میفرستاد. البته کارتل سینالوا تنها کارتل مکزیک نبود.
از سال 2010 کارتلهای مکزیک دوباره دو قطب شده بودن. لوس زتاس که ارتش کارتل گلف بود، از کارتل گلف جدا شده بود و با کلی خون و خونریزی یه سری مناطق رو گرفته بود دستش و کارتل خودشو راه انداخته بود. خوارزم خودشو متحد لوس زتاس معرفی کرده بود و اونا یه طرف داشتن کارمیکردن. کارتل گلف هم که دیگه لوس زتاس رو نداشت متحد سینالوآ بود. یه کارتل دیگه هم به اسم نسل جدید کارتل خالیسکو بوجود اومده بود و اونا هم یه تحرکاتی داشتند و از سال 2010 که به وجود اومده بودن، متحد سینالوا بودن.
خلاضه که یه ظرف شده لوس زتاس وخوارز، یه طرفم سینالوا وگلف و خالیسکو. ولی هیچکدوم از اعضای این دو تا دسته قدرتشون اندازهی کارتل سینالوآ نبود. جدای از همهی اینا کارتل سینالوا یه چیزی داشت که بقیهی کارتلها نداشتن. یا حداقل کم داشتن. اون چی بود؟ حمایت مردم. مردم ساکن منطقهی سینالوا و حتی بقیه مناطق، الچاپو مثل یه خدا میپرستیدند. به چه دلیل؟ چون همونطور که پابلو اسکوبار رونق به شهر مدلین آورده بود، الچاپو هم رونق رو به سینالوا آورده بود. جدای از پولی که توسط ال چاپو توی این منطقه به گردش افتاده بود، کمکهایی که ال چاپو به مردم فقیر میکرد اونو خیلی محبوب کرده بود.
خیلی از مردم به ال چاپو از دولتشون بیشتر اعتماد داشتند. چرا؟ چون دولت واسشون هیچ کار نکرده بود. ال چاپو براشون برق آورده بود، آب تمیز آورده بود، گازکشی آورده بود، کلی از مناطق محروم منطقه سینالوا ال چاپو آباد کرده بود. مدرسه ساخته بود، بیمارستان ساخته بود، غذا رسونده بود به فقرا؛ انقدر بهشون کمک کرده بود که مردم رسما الچاپو رو شهردار خودشون میدونستن. فرماندار و شهردار و دولت و هیچکدوم اینا براشون اهمیتی نداشت. شاید یکی از دلایل که خیلیها الچاپو در کنار پابلو اسکوبار میذارن و با هم مقایسشون میکنن، همین کاراش باشه.
با این کاری که کرده بود خواسته یا ناخواسته کلی از مردمو عاشق خودش کرده بود. یه بچه رو تصور کنید که توی اونجا به دنیا میاد. چششو باز میکنه میبینه هیچی ندارن. یکم میگذره میبینه برق کشی شده، یکم میگذره میبینه آب تمیز دارن، یکم میگذره میبینی یه سری آدم هر روز میان بهشون غذا میدن؛ وقتی میپرسن اینا از کجا اومده؟ یه جواب میگیره؛ اینا از طرف دون خوآکینه. خواکین هم که همون ال چاپوعه. شاید یکی از دلایلی که تعداد خیلی زیادی آهنگ دربارهی ال چاپو خونده شده هم همین باشه. البته این بحث آهنگ خوندن برای روسای کارتلها چیز جدیدی نیست اصلا.
یه سبک موسیقی وجود داره که در مورد همین قضیه است. از همون دههی هفتاد که گایاردو اینا داشتن کار میکردن یه سبک موسیقی به وجود اومده بود به اسم نارکو کوریدو. نارکو کوریدو به آهنگایی گفته میشد، که در مورد روسای کارتلها بود و یجورایی داشتن مجیز اونا رو میگفتن. از همون اول هم خوانندههایی که این آهنگهارو میخوندن یا از کارتلها پولی میگرفتن یا یه امتیازی میگرفتند. سبک اورجینال موزیک نارکو کوریدو، موزیک آکاردیونی مکزیکیه. ولی در سی چهل سال اخیر سبکهای دیگهای هم بودن که توی زمینهی نارکو کوریدو کار کردن. شعر این آهنگا هم معمولا در مورد روسای کارتلهاس و یا دارن مجیزشونو میگن یا دارن از دستاورد هاشون حرف میزنن.
ال چاپو یکی از کساییه که خیلی اهنگ نارکو کوریدو در موردش خونده شده. از یه طرف دیگه هم یه سری از این موزیسینها، نه پولی گرفتن نه امتیازی خواستن. خودشون چون به ال چاپو علاقه داشتن این آهنگها رو خوندن. حالا واسه اینکه یه دید کلی از این جور آهنگها داشته باشید، من یه بخشی از یه شعری که در مورد الچاپو خونده شده رو براتون میخونم.
مردمش تحسینش میکنن چون یک کهنه سرباز سختکوشه. چون با وجود این که یه زندگی شاهانه داره خیلی فروتنه. هر چیزی که داره، لیاقتشو داره. دشمنهای الچاپو حواستون به خودتون باشه. سر و صدای زیادی نکنید. اگر پا روی دم این دوستمون بذارید، خیلی عصبانی میشه. اگه دوست دارین زنده بمونین، احترام بذارین و توجه کنید. اون همیشه با آدماش و پولش از ما حمایت کرده. یه ماشین قدرتمند که همچنان داره کار میکنه. از حمایت اون که مثل یک زره جنگی بوده، مچکریم. کسی که داریم در موردش حرف میزنیم خواکین گوزمان لویراس.
خواکین گوزمان لویرا هم اسم کامل ال چاپوعه دیگه. محتوای بقیهی آهنگهای نارکو کوریدو هم یچی تو این مایههاس. حالا یا در مورد ال چاپو یا درمورد بقیه. درآمد ال چاپو توی این مدت انقد زیاد شد، که مجلهی فورت اسمشو به عنوان هفتصد و یکمین ثروتمند جهان با یک میلیارد دلار ثروت معرفی کرد. این انقدر خرذوق شده که داد یه کت براش بسازن. یه هفصد و یک خوشگلم حک کنن روش.
چند سالی به همین منوال گذشت. تا اینکه رییسای دیایای گفتن نکنه این ال چاپو پسفردا واسمون شاخ بشه. مخصوصا که چندبار که بهش گفته بودن یه سری کارها رو انجام بده، این قلدر بازی درآورده بود و گفته بود نمیکنم و شما هم هیچ کاری نمیتونید بکنید. از طرفی هم رسانهها هی داشتن فشار میآوردند. میگفتن آقا چیکار کردین این همه سال. دو تا کشور آمریکا و مکزیک رو همدیگه تونستن یه زندانی فراری رو بگیرین؟ اینطوری شد که بعد از یکم بالا و پایین و تعقیب و گریز تو سال 2014 الچاپو دستگیر شد.
خبر دستگیری ال چاپو، تیتر اول رسانهها شده بود و دیایای و دولت مکزیک کلی داشتن باهاش پز میدادن. اما این دستگیری چند وقتی بیشتر طول نکشید. ال چاپو رو برده بودن به همون زندان امنیتی که گفتیم عین شکنجهگاه بود. بعد از یک سال موندن توی اون زندان، توی سال 2015 ال چاپو از راه تونل طولانی که کارتل سینالوا زیر زندان زده بودند، فرار میکنه. در مورد فرارش البته دو تا روایت وجود داره؛ یه سری میگن خود اعضای کارتل سینالوا با رشوههای سنگین فراریش دادن، یه سری میگن فرار ال چاپو مثه فرارش توی سال 2001 یه بازی سیاسی دیگه بوده و پای دولت مکزیک وسط بوده.
خلاصه که فرار ال چاپو از زندان انقدر افسانهای میشه که همه ازش حرف میزنن و فیلم مستند و سریال ازش ساخته میشه. ال چاپو بعد از فرار یکم بیرون میگرده و به سازمانش سر و سامون میده. بعدشم تصمیم میگیره از کشور خارج بشه و خودش و کم و گور کنه که یه زندگی بی دغدغه رو شروع کنه. همین میشه که قدرتو بین پسراش و شرکاش تقسیم میکنه و آماده میشه که از کشور خارج بشه. اما دولت مکزیک و دیایای که این بار جدی جدی میخواستن بگیرنش از ال چاپو سریعتر عمل میکنند و با دولتهای خارجی هماهنگ میکنن که اگه این اومد بگیرنش.
خلاصه بعد از کلی تعقیب و گریز بالاخره تو سال 2016 ال چاپو بالاخره دستگیر میشه و این دفعه با آبروریزی که دولت مکزیک سر فرار قبلیش به بار آورده بود، آمریکا اصرار میکنه که ال چاپو استرداد شه. و همین اتفاق هم میوفته؛ الان که داریم این تعریف میکنیم یعنی سال 2020، الچاپو توی زندان فوق امنیتی توی نیویورکه و به حبس ابد محکوم شده. اما مگه اون تاج و تخت میتونه بدون پادشاه بمونه؟!
بعد از دستگیری ال چاپو، کارتل سینالوآ با رهبری اسماعیل و پسرهای ال چاپو به کار خودش ادامه داد و سیر رو به پیشرفتی هم داشت. البته که بدون رهبری ال چاپو توی عملیاتهای نظامی ضعیف بودن و کارتلهای رقیبب بهشون صدمه زدن. ولی همچنان کارتل سینالوآ جز کارتلهای مهم به حساب میاد. امروزه نود درصد کوکائینی که به آمریکا وارد میشه از راه مکزیک میاد. مهم نیست سینالوا وارد میکنه یا خوارز. مهم اینه که همیشه یکی هست که وارد کنه. از دهه نود که کارترکالی زمینخورد، دیگه قدرت از دست کلمبیاییها رفت و قاچاق کوکائین افتاد دست مکزیکیها. از اون موقع تا الان کلمبیاییها صبح تا شب دارن کوکائین تولید میکنن و میدن به مکزیکیها؛ مکزیکیها هم کار توزیع و فروش رو انجام میدن.
این داستان پایان دقیقی نداره. چون وضعیت تولید و عرضهی کوکائین از زمان اسکوبار تا الان فرقی نکرده، فقط آدماش عوض شدن. دولتها و دیایای مدام یا دارن مزرعهها رو از بین میبرند یا دارن یکی میگیرند و با دستگیریش اعتبار میخرن. اما هر چقدر اینا قاچاقچیها رو دستگیر کنن، کلی آدم دیگه عین قارچ سبز میشن. چرا؟ چون دولتها حواسشون به مهمترین فاکتور نیست. مهمترین فاکتور مصرف کوکائین، نه تولیدکنندههان نه قاچاقچیا. بلکه مصرفکنندههان. تا زمانی که تقاضا وجود داشته باشه، عرضه انجام میشه. در حال حاضر به جز کارتلهای اصلی مکزیک که ازشون حرف زدیم، کلی کارتل خرده پا و تازهکار ریز و درشت هم وجود داره.
یه الچاپو رو گرفتن؛ با بقیشون میخوان چیکار کنن. تازه با دستگیری یه فردی مثل ال چاپو، چه تغییری توی اون کارتل ایجاد میشه جز اینکه یکی دیگه به جای ال چاپو میشه رهبر اون کارتل؟! آیندهی کوکائین مثل رنگ پودرش روشنه. چون تا وقتی دولتها به جای کار کردن روی مصرفکنندهی کوکائین، دنبال اعتبار خریدن واسه خودشون باشن، تا وقتی به جای فرهنگ سازی و کم کردن تعداد مصرفکنندهها کل هم و غمشون این باشه که با یک قاچاقچی کلهگنده دستگیر کردن عکس یادگاری بگیرن، وضعیت همینی که هست باقی میمونه مصرف کوکائین روز به روز بیشتر شیوع پیدا میکنه.
زیاد شدن مصرف کوکائین نه تنها به مصرفکننده ضرر میزنه، بلکه زمینهی جنگهای خونی آینده میشه. جنگهایی به ترسناکی همینایی که توی این قسمت تعریف کردیم. جنگهای بین کارتلها. داستانی که ما از کوکائین توی مکزیک تعریف میکنیم اینجا تموم میشه؛ اما پروندهی کوکائین توی مکزیک، همچنان بازه. چند سالی هست که دیگه تجارت کوکائین فقط دست یکی دوتا کارتل نیست. حتی دیگه فقط دست مکزیک نیست. تقاضا که رفته بالا، بستر عرضه هم گستردهتر و گستردهتر شده و دیگه تعداد کارتلهای کوکائین از شمارش خارج شده.
کسی نمیدونه آیندهی کوکائین چه شکلی میشه. شاید بشر یهو دست از مصرف برداره. شاید مثه قرن نوزده قانونی بشه و توی داروخانهها به عنوان دارو بفروشنش، شاید همین رویه رو بره جلو. هر چی که هست آیندهی کوکائین توی دست مصرفکنندههاست.
بقیه قسمتهای پادکست چیزکست را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۸ چیزکست- فست فود (بخش دوم: کشلقمه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۰۸.۵ چیزکست- مافیا
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت ۲۹ چیزکست- تاریخ رادیو