کتابِ اتاق شماره 6

ادبیات روس
ادبیات روس
سعادت واقعی بدون تنهایی ممکن نیست.

آنچه ما در زندگی به عنوان پیمودن پیش می‌گیریم می‌تواند یک مسیر باشد، یک سکو و یا شاید یک انتخاب که باید تا آخر عمر تاوان انتخاب کردنش را بدهیم، پس باید ریشه‌ها را رها کنیم و خود را به آنچه در آیینه می‌بینیم عادت ندهیم.

از سوختن و از نو شدن نهراسیم و سنبل دوباره روییدن برای دیگران باشیم. اگر خود را مَشعلی در نظر بگیریم، نور و امنیت را هدیه دهیم،‌ گرمابخش باشیم و اگر خود را تنها دیدیم، ایستادگی را پیشه کنیم. تنهایی ما دلیل بر اشتباه بودن مسیر ما نیست و در حقیقت تنهایی چیزی جز شکوه و سعادت نیست؛ انسانی باشکوه است که اگر خودش را در لباسی فاخر و باشکوه دید، هیچ تفاوتی با دیدن خودش در لباس یک بیمار روانی احساس نکند. انسانی به سعادت رسیده که ریشه‌های افکارش را در لای به لای کتاب‌ها بتوان مشاهده کرد، بتوان آن تفکر را پس از گذشته‌ سال‌ها فراموشی دوباره از نو و بدرستی ریز کرد و بر روی جنبه‌های آن با دیگری صحبت و بررسی کرد.

اگر من هم در اتاق شماره 6 باشم، اگر تو نیز مرا دیوانه پنداری و اگر تمام مردم شهر مرا به فراموشی بسپارند، باز افکار من زنده هستند و این همان حس زیبای جاودانگی‌ست. تو می‌توانی در غیبت با افکارت با باور‌هایت در قلب آدمیان جاودانه باشی و این همان عنصری‌ست که بشر از آن با نام اکسیر جاودانگی یاد می‌کند.

روزی خواهد رسید که تو با دستانت بر افکار من چیره می‌شوی، روزی خواهد رسید که دست‌های تو با قلم ذهنت تمام داشته‌های مرا خط خطی می‌کند و از من چیزی جز چند تکه کاغذ پوچ و بی‌معنا باقی نمی‌ماند اما، تمام آنچه تو ویران کرده‌ای، روزی درمی‌یابی که کامل‌کننده افکار توست و به بخشی از وجود تو تبدیل شده است.

در حقیقت دست ویرانه‌های تو همان مزرعه‌ی افکار توست با این تفاوت که از خاک ویرانه من جان گرفته و در زمین من ریشه دوانده.

این نوشته بعد از خواندن کتاب "اتاق شماره‌ی 6" اثر آنتون چخوف به نگارش درآمد.
از این پس شاید کتاب‌هایی که خواندم را به این شکل معرفی کنم.

در پناه خدایی که می‌پرستید.

سیدصدرا مبینی‌پور
1403/01/02