D-Day
هندسهمندی پسرکْ ،صفحه سبز مانیتور ،عمهٔیهودی ، بابای ندانمگرا و بعدتر دیوانه ، آن یکی بچه که نمرده بود، جوهری که کاغذ را آبی کرد، نگرانیِ دخترک. به این فکر میکند چه داستان روالی، مرگ این وسط چه میخواست؟ « بخشش » مسهل دل و رودهٔ جامعهٔ آدمیزادی است تو را و همگان را ببخشای.
( ( (صدای کوبیده شدن مشت به در) ) )ذهنش آهستهآهسته به یک مخروبه مبدل شد. یک فیلم به تنهایی این عمارت را ویران نمیساخت ، او از سوالهایی فرار میکرد از پاسخهایی ترسیدهبود که هیچ انسانی را به آن راه نمیداد و حالا بارشان باری ویرانش کرد. انگار از درک زندگیاش عاجز مانده بود و این میان هیچ کس صدایش را نمیشنید نه دیوار نه آدمهای بیرون نه کاغذها و کتابهایش.معلوم نبود دارد به چه زبانی دردش را بازگو میکند.
Is There Really A Mind ?
Is There Really A Mind ?
Is There Really A Mind ?
Is There Really A Mind ?
.
.
.
کمیبعد متن عوض شد، فکر میکرد که خدا اندازه اعتقادی که بهش دارد زور دارد، ازین هم خنده اش گرفت قهقهه میزد، با صورتی سرخ و فشاری شده از خدای کمزورش به زنده بودنش و به فکر میخندید به هنرمندی که مثل یک کاریکاتوریست هی افکار عجیب و غریب درونش میکشید و بعد با یکی ، دیگری را میکُشت میخندید.رد لاشهٔ این خوشی برایش دریچهای شده بود به هر حال نور و تازگی از آن وارد میشد اما نمیدانست از کجا شروع کند از کجا پی آنها را بگیرد. وقتی از تخت بلند شد گلویش انگار زخمی شده بود و کتابهایی که از کلمهای اضافه نوشتن و پاک کردن در آنها پرهیز میکرد پاره شده بودند دیوار نحیف اتاقش چند ردیف انحنای مَشتیِ ناشی از مشت داشت و یک دست خونی و فلج که نمیتوانست باهاش بنویسد و حالا باید افکار آندستش را روی کاغذ بریزد. به نظر خودش ویرانی های متفاوتی بودند، ارمغانی از جنگی که جانبازش بود و برای شروع یک راه جدید مناسب بودند .برای دور ریختن توجیهات و ملازماتِ بیفایده برای چیزهایی که سال ها داشت او را یه چیزی که نبود هدایت میکرد، برای چیزهایی که رفاقت با ایشان به ایستگاه آخر رسید ، میبایست از همراهان همیشگی اش خداحافظی کند چیزهای امنتری که رفقا پنهانش کرده بودند را امتحان کند شما فکر میکنید از چه شروع کرد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
به یاد آرزو هایی که می میرند، سکوتی می کنم به سنگینی ِ فریاد!!!
مطلبی دیگر از این انتشارات
همیشه شنیدنی ترینی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای آدم ها...