داستان من از گام نهادن در سفر قهرمانی
جدایی، لازمۀ بلوغ است
در ابتدای سفر قهرمانی خویشم. این را آموختهام که جدایی، رمز بلوغ است. رهایی از بند ناف روانی با والد، رهایی از علقهها و چسبندگیهایی که اعتبار و هویتبخش من است اما از بیرون نه؛ بلکه از درون خویشتن.
آموختهام که ترس و مواجه شدن با آن، لازمه سفر است. زخم به نوعی آرکتایپ سفر است.
آموختهام که برای خروج از رحم مادر باید ترسید ولی انجامش داد. فرصتی برای نترسیدن در این دنیا وجود ندارد. مرد مرد کسی است که بترسد ولی انجامش دهد.
آموخته ام که آنیموس این بخش مردانه وجودم نیاز به تقویت و بیداری دارد. حتی اگر کولهباری از زخمها و عقدهها را با خود حمل میکنم باید بدانم که من، زخمی نیستم و تنها زخم خورده گذشتگانم. اما اکنون متوهم به زخم گذشتهای هستم که اکنون نیست. شفا در مواجه شدن با تصویر گذشته از زخمهاست و حتی اگر زخمی در کار باشد، نگاه کردن به خون زخم است که شفاست.
جدایی و پرورش جنگجویی، مواردی است که این روزها بیشتر به خود یادآوری میکنم...
مطلبی دیگر از این انتشارات
امسال برای من، سال پرورش جنگجوست
بر اساس علایق شما
برای اشکهای ماهی که در آب گم میشوند
بر اساس علایق شما
و رهایی (از بند کار!)