نقد مناظره بیژن عبدالکریمی و مجید توکلی

در یک طرف مناظره مجید توکلی را می بینیم که یک نمونه تیپیک از نسل کنونی روشنفکران ایرانی است. توکلی مانند سایر هم تیپ های خود به بازگو کردن سلسله ای از مشکلات و معضلات اظهر من الشمس در ایران می پردازد که طبیعتا هر شنونده و مخاطبی با شنیدن این موارد در موضع موافق با دیدگاه او قرار خواهد گرفت. اما آنجا که صحبت از ریشه این مشکلات و علت العلل این مصائب مطرح می شود، مجید توکلی دقیقا مانند سایر روشنفکران سطحی نگر آدرس غلط داده و حقایق را وارونه روایت می کند.

مجید توکلی با وفاداری به خط روشنفکری غربگرای تجدد طلب، ادعا می کند حکومت جمهوری اسلامی یک حکومت «تمامیت خواه مدرن» است که در همه شئون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی فعال مایشاء بوده و اجازه تنفس به جامعه مدنی بیچاره ایرانی نمیدهد. به بیان ساده یعنی در ایران یک دولت بزرگ متمرکز و تمامیت خواه و مقتدر، و یک جامعه مدنی کوچک و ضعیف و ناتوان داریم.

لیکن واقعیت دقیقا معکوس این مطلب است. ریشه اصلی تمامی مشکلات کنونی در ایران فقدان تمرکز در مراکز قدرت است. قدرت در ایران کاملا پخش و پراکنده است. به اندازه ای پخش و پراکنده که حتی خود مجید توکلی هم اذعان دارد انواع مافیاها و باندها با منافع متضاد روی منابع رانتی چنبره زده و فارغ از یک نگاه کلان و جامع ملی مشغول غارت و چپاول منابع و ثروت های کشور هستند.

مشکل در ایران دولت بزرگ و جامعه مدنی کوچک نیست. مشکل اصلی ایران وجود یک دولت بسیار کوچک و ناتوان و فشل و بی مصرف است که چون هیچ کار مفیدی از دستش بر نمی آید، لاجرم همان جثه کوچک و نحیفش هم به یک سربار بی مصرف بدل گردیده.

از سوی دیگر آنچه امثال مجید توکلی «جامعه مدنی» نامیده و از اندیشیدن به آن آب از لب و لوچه شان سرازیر می شود در حقیقت واقعیت کنونی در عرصه قدرت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در ایران است. لیکن با یک قید بسیار مهم که سطح ادراک امثال مجید توکلی که علاقه زیادی به مدل فانتزی «مردم» در برابر «مسئولین» دارند هرگز قادر به فهم آن نیستند. و آن اینکه جامعه ایران واگرا است.

یعنی بر خلاف آن جوامع غربی که مجید توکلی با حسرت به آن نگریسته و آرمانشهرشان می پندارند، در ایران طبقات و اقشار اجتماعی منافعی متقارن و سازگار و همراستا و همگرا ندارند. بلکه تضاد منافعی که خود ماحصل توسعه نامتقارن است عامل تنش دایمی و اصطکاک مداوم در سطوح مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی می گردد.

لذا اتفاقا فقدان یک دولت بزرگ و مقتدر با نگاهی جامع و راهبردهایی هدفمند و عقلانی در تمامی عرصه ها، یعنی همان چیزی که مجید توکلی آن را «تمامیت خواه مدرن» می نامد، ریشه اصلی مشکلات کشور ماست.



از سوی دیگر بیژن عبدالکریمی اگر چه دیدگاهی بسیار پخته تر و واقع گرایانه از نفر مقابل خود دارد، لیکن او هم همانطور که خود معترف است در سطح مباحث سلبی و نفی نگاه شعار زده و خام اندیشانه رایج میان قشر روشنفکر و عوام و خواص سطحی نگر باقی مانده و قادر به تشخیص راه حل ایجابی نیست.

یعنی عبدالکریمی هم نهایتا اسیر نگاه های دگم روشنفکرانه ای است که اقتدارگرایی را «بد» و دموکراسی را «خوب» تفسیر می کنند. عبدالکریمی می داند مشکل از ساختار حکومت کنونی نیست، بلکه ساختار حکومت کنونی خود منبعث از مشکل اصلی است. عبدالکریمی حتی می داند که شبه مدرنیته ناقص الخلقه ای که از دو سه قرن پیش در ایران زاده شده ریشه بحران های کنونی کشور ماست. اما نگاه او هم نهایتا بردی فراتر از چارچوب های اخلاقی و دگماتیک روشنفکرانه نداشته و قادر به تشخیص راه حل نیست.

هر چند، لااقل تا همین حد باید به او تبریک گفت که تسلیم جو دیکتاتوری فکری مافیای روشنفکری نشده و حاضر به تکرار اشتباهات چهل و چهار سال قبل خود نگردیده است.