شب چهارصد و‌ پنجاه و نهم یا تراکتور

این روزها انقدر زمین و زمان روی دور تند است که، حتی، عکس‌های آینه‌ای روز، غروب، قهوه‌ی دم صبح، شکرگزاری آخر شب، سلفی در ماشین…هیچ کدام در موبایلم نیست. چه دارم؟ یک عکس از شماره‌ی اپیزود این سریال، برای توضیح گرافیک روی تصویر، برای ادیتوری که همین روزها قرار است پیدا کنم!

با اندمی دستمال کاغذی در قاب.

بگذار همانطور که این روزها روی دور تند مشق می‌نویسم، قصه بگویم.

این منم. ۱۲:۲۳ دوشنبه.

فقط می‌خوام بخوابم و جون بگیرم برای بازدید لوکیشن. هی هی. روزگارون قدیم، شاید ۷ سال پیش، دنبال جیگرکی می‌گشتیم، کشتارگاه تهرون.

الان ورق برگشته، دنبال پمپ بنزین‌ام، اورلاندو. اون روزها، علیرضا دستیارم بود. سوار هاش‌بک مشکیم، تو میدون بهمن قل می‌خوردیم. الان یه تویوتای قرمز عقابی یازده ساله دارم.

اون روزها اکبر آقا مدیر تولید بود، الان میچی.

هی روزگار. روابط کاری همون دینامیکه. الان که دارم می‌نویسم یادم میاد چقدر برام غیرممکن بود کارگردانی در امریکا. پیدا کردن کسانی که بهم اعتماد کنند. آه!

می‌گن آدم‌ها در آستانه‌ی تغییرات بزرگ، دچار اضطراب می‌شن. من بخش زیادیش رو‌ با ورزش کنترل می‌کنم. واسه همین می‌دوم هر شب تو‌ جیم. که قلبم آروم بگیره.

ببین، شهریار.

باید برات بگم سر فرصت چیا داره بهم می‌گذره. فشار زیادی روم هست. هیچ کدوم از کارها به تنهایی سخت نیستند. مثلن ایمیل ریجکشن به بازیگرهایی که انتخاب نشدند. رابطه‌ی روزمره با اونهایی که می‌خوامشون، ولی قرار نیست بلافاصله نقش رو دریافت کنند. توضیح وظایف، شغل‌ها و کارها واسه عوامل. مدام سوال دارند و من باید همه جواب‌ها رو بدونم‌ که اون‌ها بتونند چرخ‌دنده‌های فیلم رو بچرخونند.

آروم آروم دارم از لالوی این چرخ‌دنده‌ها در میام، فیلم‌ام داره روی دور می‌افته و من، شادترینم.

در عمل، اعجاز نهفته است.

می‌دونی چی می‌گم.

لوکیشن هماهنگ می‌کنیم، میچی قراردادها رو می‌بنده، رن ایمیل می‌زنه. کارول دستیار لباس می‌یابه. سارا دوربین رو‌ پیگیره. هیوستن اطلاعات مواد مخدر می‌فرسته. گابریلا هر روز مشق می‌نویسه و‌ کاراکتر کامل می‌کنه. جسیکا، لباس‌های میا رو‌ انتخاب کرد عکس فرستاد. آدری، نقش جدیدش رو‌ داره اتود می‌کنه. من باس به همه توجه بدم، وسطای روز دلم بغل می‌خواد.

همه سوال دارند. من جواب می‌دم. بهشون معما می‌دم، می‌رن حل می‌کنن باید برگه تصحیح کنم.

من عصرا دلم تو‌ رو‌ می‌خواد. اگه حواسم پرت لیست اسباب صحنه نشه.

کریس داره استیکرهای بطری آب رو‌‌ طراحی می‌کنه. من آتیشم. بادم.

من اندازه دوازده نفر دارم کار می‌کنم. نویسنده، تهیه‌کننده، کارگردان، انتخاب بازیگر. کنارش دانشجو‌ام هستم و دو تا پروژه دستمه.

نگفتم ناله کنم. گفتم بدونی چقدر جون داریم در حالت عادی خبر نداریم.

می‌دونی شهریار،

من آرزوی این فیلم رو‌ داشتم.

شهریار، من عاشق سینما هستم.

شهریار، من سینما رو‌ خیلی دوست دارم. از تو بیشتر گاهی.

شهریار، می‌دونم چقدر سخته‌، قصه‌گوت فیلم می‌سازه، قصه‌هات رو کم می‌گه، خودش کمرنگه.

شهریار، من خیلی خیلی خیلی، دلم برای یه شب آروم، که دوباره تو واسم قصه بگی تنگ شده.

شهریار، می‌دونستی سینما نمی‌ذاره معشوق دیگه‌ای داشته باشم؟ این چند ماه رو‌ مهربونی کن و مدارا.

بعدش واست غزل‌غزل شعر می‌گم، سبد سبد قصه می‌بافم.