مهدی کرامتی در دال مثل داستان ۱ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه داستان | محمودخان پدرم که بال درآورد و رفت ... شاید رئالیسم جادویی ...
مهدی کرامتی در دال مثل داستان ۱ ماه پیش - خواندن ۸ دقیقه داستان | آلزایمر وقتی آلزایمر داری هیچی دیگه نمی فهمی، حالیت نیست؟!
'Salarovski' در دال مثل داستان ۴ ماه پیش - خواندن ۲۱ دقیقه داستان | برادرِ مرگ در آن لحظه هیچکاری نمیتوانستم بکنم. دقیقاً هیچکاری. حتی پلک هم به س...
'Salarovski' در دال مثل داستان ۵ ماه پیش - خواندن ۱۳ دقیقه داستان | انگشتهای بلوری، سیگارهای چوبی دستاش بود. اولین چیزی که ازش دیدم؛ وقتی که واستاده بودم وسط اتوبوس و م...
Dast Andaz در دال مثل داستان ۶ ماه پیش - خواندن ۵ دقیقه دختری که خیابان را بند آورد! 🛑🚦 به نظر من دنبال شوهر میگردد. بهش بگویید من حاضرم بگیرمش!
رضا قاسمی در دال مثل داستان ۶ ماه پیش - خواندن ۴ دقیقه که را هست از سِرِّ ذرت خبر؟ ساعت از دو بامداد گذشتهبود. حرارت تابستان از در و پنجره و تمام سوراخ...
Sushiyant در دال مثل داستان ۶ ماه پیش - خواندن ۱۴ دقیقه مرگ آقای کریمی یک پایان کوتاه برای یک داستان چهل و دوساله