عاشق کار، شیفتۀ کارآفرینی و معتاد خروجی - https://linktr.ee/khortalab
قسمت دوم - کولی دیجیتالی | مسیر ۲ | ازمیر به چشمه
بورسا، بورسا، بورساااااااا
ایستانبول، ایستانبول، ایستانبوووووووووول
دنیزلی، دنیزلی، دنیزلییییییییییی
اگر تجربهای از ترمینالهای مسافربری اتوبوس خودمان دارید، میتوانید تصور کنید اسامی شهرهای بالا را با چه لحنی در ترمینال داد میزنند. حدود ظهر روز شنبه، دوم مرداد، به اتوگار رسیدم و با یک صحنه کاملا آشنا (مشابه ترمینالهای خودمان) مواجه شدم. پرسان پرسان و با زبان desperateso، تعاونی! مربوطه را پیدا کردم و نهایتاً با ارائه HES Code و مبلغ ۴۰ لیر، بلیط به مقصد چشمه را خریدم. متوجه شدم که ساعت مشخص حرکت وجود ندارد و فروشنده گفت باید منتظر بمانم تا تمام بلیطها فروخته شوند. خوشبختانه به دلیل تعطیلات سراسری عید قربان، این مهم در عرض کمتر از نیم ساعت اتفاق افتاد و نهایتاً به سمت چشمه راه افتادیم. مسافران اکثراً جوان بودند و از ظاهرشان میشد حدس زد که از وضع مالی مناسبتری برخوردارند.
هوا گرم بود اما آسمان آبی بسیار خوشرنگ بود که همراه با لکههای سفید ابرهای توپر حکایت از روز خوبی داشت. اتوبوس نسبتاً تمیز بود و کولر قابل قبولی داشت. (پلی لیست هم که برقرار بود ?).
تولید ما و پروژههای شش هفتهای استارت خورده بودند و این سایکل برای ما حساس بود. در مورد موضوعی با مارتین در راه صحبت کردم و همینطور لایو لوکیشن را برایش فرستادم تا بداند در کدام مسیر سیر میکنم. میدانم که اهل سفر و عکاسی است و احتمالا خوشحال میشود.
ایده خوبی مطرح شد که نام Huddle 15 برای آن گذاشتیم. برای جلوگیری از جلسات طولانی و مفصل، قرار گذاشتیم برای رفع ابهامات، جلسات کوتاه ۱۵ دقیقهای داشته باشیم. مستندات از قبل به اشتراک گذاشته شده باشند و بعد نهایتاً تا ۱۵ دقیقه رفع ابهام کنیم. مستندش را آماده کردیم و برای ذینفعان ارسال شد.
تجربه خوبی از کولی بودن بود. مسیر خوب، موزیک خوب (سبک اژهای) و یک جمعبندی خوب. زنده باد چشمه!!!
در بین راه تماماً جاده را میدیدم. سعی داشتم تفاوتهای طبیعی و جادهای را لمس کنم. با ایران که بیشترین سفرها را داشتهام و همچنین با مناطق متفاوتی در زمین که تجربه قبلی داشتم. تفاوت ملموسی در پوشش گیاهی یا نوع درختها با ایران ندیدم. در خیلی از جهات شبیه هستیم ظاهراً. جاده هموار و قشنگی بود. مخصوصا تا قسمت قابل توجهی از مسیر، دریاچه هم دیده میشد.
شهری در مسیر و در نزدیکی چشمه بود که بسیار قشنگ به نظر میرسید و شاید اگر عمری باقی ماند روزی به آنجا بروم. اسم شهر آلاچاتی (Alaçatı) هست.
خانههای زیبا و محیط بسیار آرام و چشمنواز داشت. متاسفانه تصمیم گرفتم تا پیاده نشوم.چون با خودم فکر کردم که زمان کمی دارم و احتمالا اینقدر درگیر دیدن شهر میشوم که فرصت دیدن چشمه را از دست خواهم داد.
از چشمه چه میدانستم
در قسمتی از مسیر که طبیعت خیلی دندانگیری نداشت، شروع به خواندن در مورد شهر کردم. ظاهراً چشمه یک شهر حساس به لحاظ جغرافیایی و دریانوردی محسوب میشده است. اگر به نقشه آن در ابتدای این پست دقت کنید، به یکی از جزایر معروف یونان بسیار نزدیک است. به دلیل نزدیکی نسبی به ازمیر و کوش آداسی، نقطه حساسی محسوب میشده است. در زمان عثمانی، برای محافظت از این نقطه حساس، قلعه بسیار مستحکمی ساخته شده است که هنوز باپرجاست و ظاهراً این منطقه به منطقه کاملاْ نظامی تبدیل شده است. روستاها و شهرهای بسیار تاریخی در اطراف چشمه وجود دارند. از جمله شهر ION و در شمال چشمه و شهر قدیمی Erythral که در شرق چشمه است. کلی مجسمه و بناهای قدیمی در اثر اکتشافات باستانشناسی هم از زیر خاک در آمده بودند.
کشف جالب من هم این بود که آن جزیره نزدیک از کشور یونان کییوس (انگلیسی Chios و یونانی Χίος) نام دارد که در فاصله حدودا ۱۷ کیلومتری چشمه قرار گرفته است و جز آثار یونسکو به ثبت رسیده است. جالبتر اینکه که یک خط تاکسی قایقی بین این دو نقطه هست و همه توریستها و بدون تشریفات ویزا میتوانند از این جزیره زیبا دیدن کنند (متاسفانه به دلیل شرایط سختگیرانه متاثر از کرونا، این سفرها قطع شده بودند ?)
روح شهر و نواحی
به ایستگاه شهر چشمه رسیدیدم. پیاده شدم و منظره بسیار چشمنوازی دیدم. یک خیابان عریض و سنگفرش با رستورانهای بسیار زیبا و فروشگاههایی که برای فروش اجناس مختلف از لباس گرفته تا یادگاری به طریقه بسیار زیبا خودنمایی میکردند. خودرویی در این خیابان تردد نداشت و آرامش کامل حاکم بود.
تعداد افرادی که ماسک زده بودن بسیار کم بودند. شاید دلیل آن این بود که تا آن روز، بیش از ۷۰ درصد از جمعیت بالای ۱۸ سال ترکیه، هر دو نوبت واکسن خود را تزریق کرده بودند و توریستها هم احتمالاً همینطور (یا اینکه با ریسک ابتلا مشکلی نداشتند).
شروع به پرسه زدن کردم. سبکبار بودم و گشت و گذار لذتبخش بود. سعی میکردم به موضوعات کاری فکر نکنم. کمی سخت بود اما درصد پیروزیم زیاد بود. مغز ما نیاز به استراحت دارد و باید بتوانیم آن را کنترل کنیم. من اعتقاد دارم قدرت یک انسان این نیست که در مورد هرچه خواست فکر کند. قدرت یک انسان این است که اگر خواست در مورد یک موضوع یا بعضی وقتها در مورد هیچ چیز فکر نکند. یک بار امتحان کنید. خیلی کار سختی است!!!
عجب شهری قشنگی است این چشمه. به نظرم همه شهرها و مخصوصاً شهرهای توریستی حداقل دو لایه دارند. یک لایه پوستی است که برای توریستها طراحی شده است. سرشار از خوبی و قشنگی و رستوران و کافه و بار و انتقال حس خوب و صدالبته با صرف هزینههای توریستی. لایه دوم زیباییهای عمیقتری است که شهر را شکل دادهاند. روابط آدمها با هم، حسی که به یکدیگر منتقل میکنند. چطور کاسبی میکنند؟ چقدر ذاتا شادند؟ زندگی را آسان میگیرند یا سخت؟ چقدر آرامش درونی دارند؟ چقدر به افراد مسنتر احترام میگذارند؟ با کودکان خود چگونه رفتار میکنند؟ اوقات فراغت خودشان را چگونه میگذرانند؟ در ذهنشان چه میگذرد. دغدغههایشان چیست؟ و همه اینها روح شهر را میسازند. شک نکنید که من از لایه اول لذت میبرم اما بسیار سریع و ناخودآگاه، سراغ لایه دوم میروم. برای اینکه به این مهم برسم، باید با آدمها ارتباط بگیرم. این اساس رفتار من در سفر را شکل میدهد. ولو با زبان Desperateso.
بناهایی مثل قلعه نظامی و کلیسا برای مسیحیانی که در زمان عثمانی در این شهر زندگی میکردند چشمنوازی میکردند.
پس از قلعه، ورودی Marina را دیدم. Marina اساساً یک کلمه اسپانیایی است (Mar به معنی دریا) و Marina به بندر تفریحی یا محوطه بندری گفته میشود که برای قایقهای کوچک و تفریحی طراحی شده است. صاحبان قایقهای کوچک و تفریحی خصوصی یا عمومی، با پرداخت هزینههای آبونمان ماهانه و نوع خدمتی که میخواهند، امکاناتی نظیر پهلوگیری (همان توقف موقت)، لنگراندازی (پارکینگ) و تخلیه فاضلاب قایق، آب آشامیدنی، برق(با کنتور مجزا) و امثالهم را در مارینا دریافت میکنند.
مارینای چشمه شگفتانگیز بود. یکی از بهترین ماریناهایی که دیدهام. بسیار زیبا و سازماندهی شده و اینکه به موازات دریا و مارینا، یک محوطه بسیار زیبا طراحی شده است که پر از رستورانها، کافهها، بارها، پابها و فستفودهای بینالمللی و محلی بود. فیلمی که به صورت آماتوری گرفتهام را میتوانید در اینجا (یوتیوب) ببینید.
تفاوت مارینا با بندر این است که مارینا برای قایقهای کوچک و با تعداد کم مسافر ساخته شده است و برای پهلوگیری کشتی و قایقهای بزرگ و انتقال کالا و مسافر در حجم زیاد کاربرد ندارد.
یادم آمد که خیلی لیر ترکیه ندارم و باید دلار را تبدیل کنم. با پرس و جو به صرافی رسیدم و متوجه شدم نرخ تبدیل آن بسیار غیر منصفانه است و تنها صرافی منطقه هم هست. اوووپس !!! باید تصمیم میگرفتم. با نرخ غیرمنصفانه تبدیل کنم و خودم را راحت کنم یا اینکه بروم و راه پیدا کنم؟ معلوم هست که یه آدم استارتآپی چه میکند. تبدیل نکردم. ناسلامتی کولی هستم و قدر پولم را باید بدانم. روز دوم سفر هست و گشاد دستی و سهلانگاری باعث میشود تا احتمالاً در روزهای آخر در پارک بخوابم یا برای سیر شدن روزی یک سیمیت به قیمت ۲ لیر بخورم ?.
بیرون زدم. داشتم فکر میکردم چه کنم که یادم آمد فروشگاههای زنجیرهای، اسکناس دلار هم قبول میکنند. وارد یکی از آنها شدم و سوال پرسیدم. جواب مثبت بود. نرخ تبدیل را پرسیدم و نرخ آن تقریباً برابر با نرخ رسمی بود. حالا موضوع این بود. باید چیزی میخریدم. با خودم فکر کردم مابهالتفاوت نرخ صرافی نامنصف و این فروشگاه، بودجه خرید من است. به طبقات مختلف فروشگاه رفتم و نهایتاً به یک شلوارک خوشگل و بسیار راحت رسیدم که در حد همان بودجه بود. شلوارک را خریدم، اسکناسم را تبدیل کردم بقیه پولم را گرفتم و خوشحال و شادان در آمدم. اسم شلوارک را no to unfairness (به خلاصه NTU) گذاشتم. خیلی شلوار ردیفی است و هر وقت میپوشم حس خوبی دارم.
پرسهها و استراحت ادامه پیدا کرد تا اینکه غروب شد. شهر چشمه غروب بسیار بسیار زیبایی دارد. دریای اژه یک انرژی عجیبی دارد. رنگ آب، نوع موجهای کوچکی که شکل میگیرند انرژی خاصی را منتقل میکند.
مردم میآمدند و میرفتند. خانوادههای مسن، خانوادههای جوان و کودکانشان، زوجهای جوان و عاشق. در نگاه همه یک حس آرامش یا شادی درونی وجود داشت. البته نقش بارها هم به نظرم بیتاثیر نبود. کم کم صدای موسیقی در رستورانهای کنار بندر شنیده میشد و مسافران کم کم در میزهای خوب جا خوش میکردند.
تصمیم گرفتم بنشینم و غروب خورشید در چشمه را تا انتها نگاه کنم. یک صندلی عمومی در بندرگاه پیدا کردم و در کنار یک پدربزرگ که با نوه خود در حال بازی بود و کمک کرده بود تا فرزند و عروسش بدون گرفتاری رسیدگی به بچه، تفریحی کنند، نشستم.
کلی عکس خوب گرفتم و غروب را تماشا کردم. حدود ساعت ۹ شب بود که تصمیم گرفتم به سمت ایستگاه اتوبوس بروم و راهی ازمیر شوم. از کوچه پس کوچههای سنگی چشمه عبور کردم و به خودم گفتم درست است که این آخرین بار است که این مناظر را میبینم ولی به خودم قول میدهم تا حتما یک بار دیگر هم بیایم.
به میدان اصلی که ایستگاه اتوبوس در آن بود رسیدم و از فردی در آن نزدیکی پرسیدم که اتوبوس بعدی به سمت ازمیر کی میرسد؟ وی یک نگاه عاقل اندر سفیه به من انداختند و فرمودند: Yarın sabah که همانا به معنای فردا صبح است!!! جان؟!؟!؟ فردا صبح؟!؟!
کلی فکر اومد سراغم. واقعاً شب باید چشمه بمانم؟ من که جا برای ماندن ندارم !!! اتاقی که هتل ازمیر دارم چه میشود؟!؟! کجا بمانم؟!؟! این ساعت شب از کجا هتل گیر بیاورم؟!؟!
همچین دست از پا دراز و مغموم، به سمت چشمه برگشتم. ظاهراً آخرین باری نبود که خیابانهای سنگفرش و زیبای چشمه را دیده بودم!!! وارد کوچهای شدم. تابلوی یک گیم نت را دیدم که کنسول بازی را ساعتی اجاره میداد. چون در تیممان تا دلتان بخواهد بچههای کنسول باز داریم، از تابلوی آن عکس گرفتم و براشون فرستادم و گفتم که به یادشون هستم. حتی در لحظات دلهره آور و بلاتکلیف!!!
در انتهای کوچه، یک فضای باز و وسیع وجود داشت که درختان زیادی در تاریکی به چشم می خوردند. خیره به درختان نگاه میکردم و ناخودآگاه به سمت انتهای کوچه رفتم. متوجه شدم از درختان میوه آویزان است. در چند متری انتهای کوچه که نزدیک میشدم دیدم که یک میوه از درخت افتاد. ناخودآگاه به سمتش رفتم و آن را برداشتم. لیمو بود. از این لیمو درشتها که قد سیب هستند. به پوست آن دست کشیدم و بویش کردم. معطرترین لیمویی بود که دیده بودم و بو کرده بودمش. بارها و بارها آن را بو کردم و رایحه آن در مغزم پیچید. به طور ناخودآگاه یاد نیوتن افتادم و کشف جاذبه با مشاهده افتادن یک سیب. از خودم پرسیدم کشف تو چیست؟ و به خودم جواب دادم که کشفی نداری اما با این عدم قطعیت بساز. شب را در چشمه سر کن و از بی جا و مکانی نترس.
بوکینگ را چک کردم و در مسیرم به چند هتل سر زدم که یا جا نداشتند یا قیمتهایی برای یک شب میگفتند که به جیب یک کولی نمیخورد.
تصمیم را گرفتم. شب را در کنار دریای اژه و در مارینا تا صبح سر میکنم و با این عدم قطعیت کنار میآیم. شاید در روزگار جوانی بارها این تجربه را داشتم ولی سالها بود آن را تجربه نکرده بودم. ابتدا تصمیم گرفتم شام ترکی بخورم و بعد جایی برای سر کردن یک شب پیدا کنم. همین کار را کردم و سپس به مارینا رفتم. صدای امواج، بوی دریا و صدای مرغان دریایی که از روی سقف یک قایق به سقف قایق دیگری میرفتند را میدیدم و همه اینها آرامش زایدالوصفی به من میداد.
گوشهای از یک رستوران در مارینا که تخت و تشکچه داشت و میتوانستم در آن دراز بکشم را انتخاب کردم و با گوش دادن به این صداها تا ساعت ۶ صبح استراحت کردم و چرت زدم. ساعت شش صبح بیدار شدم و هوای بسیار تمیز و فرح بخش دریا را استشمام کردم.
خودم را جمع و جور کردم. دستشویی عمومی پیدا کردم و پس از شستشوی دست و صورت و مرتب کردن خودم، از تنها سوپرمارکت سحرخیز چشمه که در حال شستشوی جلوی مغازهاش بود یک آب معدنی و چای خریدم و به سمت ایستگاه اتوبوس رفتم. مسافر دیگری در ایستگاه بود که از من سوال پرسید و وقتی به او گفتم که ترکی بلد نیستم با کلمات پایه پرسید بلیط دارم؟ طبیعتا به او گفتم خیر. به من گفت که پس چطور میخواهم سوار شوم؟ گفتم به راننده میگویم و پول نقد میدهم. خندید و گفت آرکاداش. اینجوری نمیشه. الان تعطیلات عیده و اتوبوس پره. اگه بلیطت رو آنلاین نخریده باشی نمیتونی سوار شی!!! با موبایل وارد اپلیکیشن اتوبوس شد و صندلیهای کاملا پر اتوبوس را نشانم داد و به صورت تمام و کمال بهم ثابت کرد که عمراً اگه بتونی سوار بشی. حالا این رو کجای دلم بگذارم؟
سپس با یک نگاه قهرمانانه به من گفت که نگران نباش. اتوبوس که آمد، به راننده میگویم یک جوری کارت را راه بیاندازد. متوجه شدم احتمالاً راه دارد تا یه جورایی سوار شوم. منتظر ماندیم. حدود بیست دقیقه بعد، اولین اتوبوس رسید و همسفرم به ترکی وضعیت «این بنده حقیر یابانجی سراپا تقصیر» را به راننده توضیح داد و راننده نگاهی به من انداخت و گفت صندلی خالی دارد و به کوله پشتیام اشاره کرده که بده تا در قسمت بار بگذارم. خلاصه سوار شدیم و کرایه را پرداخت کردم و راهی ازمیر شدیم. حدود یک ساعت بعد در حدود ۹:۳۰ صبح به ازمیر رسیدیم و راهی هتل شدم. هیچ وقت به این اندازه از رسیدن به حمام و سپس رختخواب راحت و تمیز، خوشحال نشده بودم. چک آوت من ساعت ۱۲ ظهر بود از مسئول پذیرش پرسیدم که آیا امکان این هست که دیرتر چک اوت کنم؟ و او نگاه به سیستمش انداخت و با مهربانی گفت بله، مشکلی نیست و میتوانم تا ساعت ۳ بمانم. بسیار خوشحال شدم. دوش گرفتم و به رختخواب خزیدم. یادآوری خاطرات هیجان انگیز و مرور بازدید از یک شهر بسیار زیبا و شکرگزاری از اینکه رختخواب نرمی برای خوابیدم دارم مرا به خواب برد.
اگر دوست دارید شروع سفر را بخوانید (از این لینک استفاده کنید)
اگر دوست دارید سفر قبلی را بخوانید (از این لینک استفاده کنید)
اگر به موسیقی علاقه دارید و دوست دارید پلی لیست سفر را بشنوید (از این لینک استفاده کنید)
اگر علاقه دارید تا عکسها و استوریهای سفر را ببینید (از این لینک استفاده کنید)
مطلبی دیگر از این انتشارات
سوراخ خرگوش (Rabbit Hole) چیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت اول - کولی دیجیتالی | مسیر ۱ | تهران به ازمیر
مطلبی دیگر از این انتشارات
قسمت صفر - این مسیر است که اهمیت دارد!