۵۰ سال دیر(تر)

عکس از ناسا
عکس از ناسا

امروز (روز انتشار این نوشته) پنجاهمین سالگرد «قدمی کوچک برای یک مرد و گامی بزرگ برای بشریت است.» پدرم (که البته معمولا خیلی کم با هم صحبت می‌کنیم،) خاطرات تماشای قدم زدن نیل آرمسترانگ و باز (ادوین) آلدرین بر سطح ماه را از پشت شیشه‌ی مغازه‌ی تلویزیون فروشی و در ۱۲ سالگی هنوز به یاد دارد. البته دلیل علاقه‌ی من به فضا از نوجوانی پیچیده‌تر از این‌ها بود. وقتی یاد گرفتم با چشم بسته نقشه‌ی زمین را از حفظ بکشم هدف بعدی کشیدن نقشه‌ی آسمان بود. انتشارات گیتا‌شناسی هم یکی دو کتاب ترجمه‌شده راجع به نجوم داشت. به خودم که آمدم اتاقم پر از پوسترهای فضایی بود. درست است که اجسام ماراتن مسیه سوژه‌های خوبی برای پوستر هستند ولی برای یک پسر ۱۲-۱۳ ساله و در اوج بلوغ هویتی و جنسی، صحنه‌ی بلند شدن شاتل دیسکاوری از سکوی ۳۸‌آ، مرکز فضایی کِنِدی در کِیپ کاناورال فلوریدا چیز دیگری بود. در کنار مشتی اطلاعات پرجزییات و به دردنخور، آرزوی سفر به فضا تنها یادگار باقی‌مانده از این دوره‌ی نوجوانیم است.

وقتی ۱۲ سالم بود، ۱۹۶۹ برایم هیچ معنایی نداشت. حتی نمی‌فهمیدم یعنی چقدر عقب‌تر از امروز یا معاصر چه چیزهایی. الآن بهتر می‌دانم. ۱۹۶۹ یعنی شش سال بعد از ترور کندی (که فشار اصلی ماموریت‌های جمینی و آپولو از او شروع شد)، یک سال بعد از «۲۰۰۱: یک اودیسه‌ی فضایی» (بله! فیلم کوبریک یک سال قدیمی‌تر از فرود روی ماه است)، چهار سال قبل از واترگیت، و یازده سال قبل از ریگان. ۲۰ جولای ۱۹۶۹ بین این اتفاقات معنی پیدا می‌کند. به اضافه‌ی هیپی‌هایی که علیه جنگ در ویتنام تظاهرات می‌کردند و ال.اس.دی می‌زدند و راک گوش می‌دادند. بیشترشان حتی اگر به فضا (به آن معنا که مقصود این نوشته‌است) هم علاقه‌ی خاصی نداشتند، در همان حوالی جولای و آگوست ۱۹۶۹ آهنگ بی‌نظیر «شگفتی فضا» از دیوید بویی را شنیدند که می‌گفت:

«از برج کنترل به «میجر‌ تام» قرص‌های پروتئینت رو بردار

و کلاه ایمنیت رو سر کن

از برج کنترل به «میجر‌ تام»

شمارش معکوس شروع شده

موتورها روشن

احتراق رو چک کن

دست حق به همراهت

از برج کنترل به «میجر‌ تام»

رکورد زدی واقعا

خبرنگارا می‌پرسن چه لباسی به تن کردی؟

حالا وقتشه از کپسول بیای بیرون اگه می‌تونی!

از «میجر تام» به برج کنترل

من دارم از در رد می‌شم

و در عجیب‌ترین وضعیت در فضا غوطه‌ورم

و ستاره‌ها خیلی متفاوتند امروز

اینجا من تو‌ یه قوطی کنسرو نشستم

دور از جهان

کره زمین آبیه و من کاری از دستم ساخته نیست

با اینکه صدهاهزار کیلومتر سفر کردم، هنوز احساس می‌کنم ثابت سر جامم

و سفینه‌ی من خودش راه رو‌بلده

به زنم بگید عاشقشم، خودش می‌دونه

از برج کنترل به «میجر‌ تام»

مدار تو کار نمی‌کنه

یه چیزی از کار افتاده

میشنوی صدام رو «میجر‌ تام»؟

اینجا من تو‌ یه قوطی کنسرو نشستم

دور از ماه

کره زمین آبیه و من کاری از دستم ساخته نیست.»

و از این شعر که ترجمه‌اش مستقیما از ویکی‌پدیای فارسی اومده عجیب‌تر موزیک ویدیوی آهنگ:

https://youtu.be/tRMZ_5WYmCg



چرا دارم از این چیزهایی که شبیه حرف‌های گیک‌هاست صحبت می‌کنم؟ چون این گیک‌ها تاثیر زیادی در تحقق پروژه‌ی آپولو داشتند. در کشاکش روابط خصمانه‌ی شوروی و آمریکا، همین‌ها موفق شدند مردم آمریکا را راضی کنند که سفر به ماه ایده‌ی خوبی است. وضعیتی را تصور کنید که بعد از یک جنگ وحشتناک و ویرانی گسترده‌ی جهانی قرار دارد. چطور ممکن است بپذیرید حتی یک پنی از جیب مالیات‌دهنده برای فرستادن آدم به کره‌ی ماه، گرفتن عکس یادگاری، و جمع کردن چند تکه سنگ خرج شود؟ به نظر ما احمقانه می‌رسد. تنها راه فهمیدنش این است که شما هم یکی از احمق‌ها باشید؛ احمق‌هایی که پول جمع می‌کردند و به دیدن فیلم کوبریک (و بقیه‌ی فیلم‌های فضایی) می‌رفتند و صفحه‌ی بویی را می‌خریدند. فرض کنید امروز یک آهنگ در مورد سفر فضایی به بازار بیاید. چند نفر رغبت گوش‌دادن به نسخه‌ی مجانیش روی ساندکلاد را خواهند داشت؟ فضا و فضانوردی سال‌هاست که لبه‌ی تیز و برنده‌اش را برای عموم از دست داده‌است.

همه‌ی این‌ها را گفتم تا برسیم به بحث شیرین ۵۰ سال دیر! عنوان این نوشته باید به این صورت می‌بود که معنا بدهد:

Fifty Years Late(r)

پوزش من را بپذیرید که در ترجمه‌ی فارسی معنایش تقلیل پیدا کرد. البته امیدوارم از دیدن انگلیسی‌اش منظورم را متوجه شده‌باشید. ما از اواخر دهه‌ی شصت (میلادی) تا الآن ۵۰ سال در جبهه‌ی سفرهای فضایی از چیزی که باید باشیم عقب افتادیم. وقتی برای اولین بار فیلم ۲۰۰۱ کوبریک را دیدم حوالی سال ۲۰۰۱ بود. تصورم این بود که پیشرفت تکنولوژی در فیلم، تخیلی از یک حالِ دیگر یا یک دنیای موازی است. دلیل این فکر این بود که فیلم ۲۰۰۱ در پیشرفت تکنولوژی هیچ شباهتی به سال ۲۰۰۱ نداشت و من هم بی‌خبر بودم که فیلم ساخت ۱۹۶۸ است. چیزهایی که در فیلم ۲۰۰۱ می‌بینید (به جز چند مورد عموماً بی‌ربط به سفرهای فضایی) حتی امروز هم بیش از ۵۰ سال با ما فاصله دارند؛ یک ایستگاه فضایی دوار در مدار زمین،‌ فضانوردی خصوصی، کلنی‌ها و تجهیزات آزمایشگاهی روی سطح ماه، سفر فضانورد به سیاره‌ی مشتری (یا زحل بسته به اینکه از کوبریک بپرسید یا کلارک) با فضاپیمای اتمی، و...

https://youtu.be/0ZoSYsNADtY

دلیل این موضوع چیست؟ چرا ۵۰ سال بعد از ۱۹۶۹ ما هنوز خواب و رویای خیلی از این‌ها را می‌بینیم و صدالبته چرا برای بقیه‌ی افراد دغدغه‌ی فضا خزعبل محض به حساب می‌آید؟

پِست (PEST)

زمانی که همه درگیر ساخت راکت‌های سریع‌تر، لباس‌های کاربردی‌تر، و سیستم‌های ناوبری دقیق‌تر بودند، دنیا کم کم داشت تغییر می‌کرد. جادوی فضا دیگر آن افسانه‌ی مسحور‌کننده‌ی دهه‌ی شصت (میلادی) نبود. ۱۰ سال بعد آدم‌ها درگیر انتخاب کردن رانلد ریگان و مارگارت تاچر بودند. در آینده‌پژوهی، ما موتورهای تغییر، یعنی چیزی‌هایی که توانایی دارند در سیستم‌های ما تغییر ایجاد کنند را در چهار دسته‌ی کلی می‌گنجانیم: سیاسی (Political)، اقتصادی (‌Economic)، اجتماعی (Social)، و تکنولوژیکی (Technological). برای این‌که فراموش نکنیم (یا شاید از سر تنبلی) بهشان به اختصار می‌گوییم پِست.

پِست به روشنی به ما نشان می‌دهد که چرا در دهه‌های بعد از فرود روی ماه، سفرهای فضایی رو به افول گذاشت. چند ماموریت حادثه‌ساز و در صدر آن‌ها انفجار شاتل چلنجر باعث شد که اکتشافات فضایی در اذهان عمومی به سفر و پروژه‌ای تبدیل شود که آدمیزاد می‌تواند در آن بمیرد. حالا فضا و فضانوردی معادل گشت‌ و گذار در غرب وحشی بود. این موضوع حتی در سینمای علمی-تخیلی هم جای خود را باز کرد. شاهکارهای ریدلی اسکات (اِیلین و بلیدرانر) در مقایسه با فیلم کوبریک، هر دو به جنبه‌ی تاریک‌تری از سفر به فضا اشاره می‌کنند. (استخراج معدن با کارگران در فضا و جنگ و نزاع بر سر مستعمرات آف-ورلد.) به لحاظ اجتماعی، ذهن محافظه‌کاری که قرار است چندین دهه بر جهان حکم‌فرما شود، کمی زودتر در میان عموم مردم پدیدار می‌شود. توجیح هزینه‌های یک سفر فضایی در کشوری که فقر کمترین مشکلش است کار خیلی سختی خواهد‌بود.

هزینه‌ی کل برنامه‌ی آپولو (تنظیم شده با تورم برای ۲۰۱۹) بیش از ۱۷۷ میلیارد دلار (در برخی منابع تا ۲۶۴ میلیارد) بوده‌است. البته که مقایسه‌ی این عدد با اعداد دیگری که در مقیاس بودجه‌های ملی مرسوم است نشان می‌دهد که این خرج‌کرد آنقدر که پیرامون آن تبلیغ می‌شود، مضر نبوده‌است. بودجه‌ی ناسا که زمانی تا ۴ درصد از بودجه‌ی آمریکا بود حالا در زیر صفرهای پشت اعشارش دست و پا می‌زند. با این وجود، مردم منطقاً مایل بودند که از نیروی عمومی موجود در جامعه برای پیشبرد گفتمان برابری‌خواه نژادی استفاده کنند. برخی ترجیح می‌دادند که در نبردِ تعداد کلاهک‌های هسته از شوروی عقب نباشند. ابله‌ترها البته ترجیح می‌دادند فکر کنند که آمریکا هیچ وقت به ماه نرفته‌است. بعد از ماموریت‌های آپولو و تثبیت پیشتازی آمریکا در نبرد فضا، یکی از مهم‌ترین دلایل برای ادامه‌ی شروع طوفانی و برق‌آسای عصر فضا هم از دست رفت.

اصلا آیا سفر فضایی چیز خوبی است؟

واقعا جواب این سوال چیست؟ این جز دفعاتی است که جواب دست من یا کس دیگری نیست.

به طور سنتی،ترقی‌خواه‌ها (پروگرسیو‌ها) بیشتر به اکتشافات و گسترده‌کردن مرز‌های شناخت و تسلط انسان‌ بر محیط تمایل داشته‌اند و در برابر، محافظه‌کارها علاقه به محافظه‌کاری در این زمینه داشته‌اند. پیشنهاد می‌کنم ایده‌های «چپ» و «راست» که در ذهن دارید را دور بریزید. سعی کنید برنی سندرز، دانلد ترامپ، میچ مک‌کانل، و نیل دِ گراس تایسن را در یک اتاق کنفرانس فرض کنید. (فرض محال که محال نیست. البته بخشی از این تصورات که در ادامه می‌آید برداشت من از تفکرات احتمالی این افراد است.) از هر چیزی که صحبت کنید خط و مرز جدا‌کننده روشن است؛ لیبرال‌ها و محافظه‌کارها مثل ماسه و قلوه‌سنگ که در الک باشند از هم جدا می‌شوند. معمولا در عمده‌ی مباحث هم همین اتفاق می‌افتد ولی بحث اکتشافات فضایی جداست. نیل برای سه نفر دیگر یک لکچر مفصل ارائه خواهد داد که چرا اکتشافات فضایی چیز مهمی برای گونه‌ی انسان و تمدن ماست و چرا فکر می‌کند که موج فضانوردی تجاری گام پیش رو خواهد بود. میچ برای بقیه از فتوحات کنگره در کاهش مالیات (بخوانید اعطای معافیت به میلیاردرها) خواهد گفت و این در تضاد مشخص با ریخت و پاش‌های ناسا است. برنی برای دیگران توضیح خواهد داد که اولویت‌های بالاتری مانند بیمه‌ی عمومی، تحصیلات رایگان، افزایش پایه‌ی حقوق، و... وجود دارد که می‌بایست اول به آن‌ها رسیدگی شود. در آخرین پرده از این اعجاب،‌ دانلد ایده‌ی استفاده‌ی نظامی از فضا و «نیروی فضایی» را مطرح خواهد کرد.تنها کسی که در اتاق کنفرانس از او دفاع خواهد کرد نیل است. عجب وضعیت زیبایی!

زاده‌ی بحث کنونی در سیاست آمریکا، نوع جدیدی از چپ است که تمایلی به بلند‌پروازی ندارد. رابطه‌ی این چپ جدید با «رویا» دیگر شبیه رابطه‌ی کندی نیست که با شور و هیجان اعلام می‌کند «تا پایان این دهه (دهه‌ی ۶۰ میلادی) انسان به ماه خواهیم فرستاد.» دلیلش هم نسبتا قابل فهم است؛ در نظر آمریکایی لیبرال، ترقی (پروگرس) دیگر در ذات خود تقدسی ندارد. چپ جدید می‌تواند ساعت‌ها سیاست‌های استعماری، ناعدالتی نژادی، جنسیتی، محیط زیستی، و... را که ثمره‌ی ترقی می‌داند، نقد کند. تا حدود زیادی هم حق دارد. همین الآن هم بوی خصوصی‌سازی فضا به شدت به مشام می‌رسد. ما در دورانی به سر می‌بریم که ترقی‌خواهان خواستار حفاظت از محیط‌زیست و محافظه‌کاران خواستار افزایش بهره‌برداری از منابع هستند.

خود من (نگارنده‌ی متن) احتمالا بیش از هر جریان سیاسی متعلق به همین چپ جدیدم. (کما اینکه نقد کردنش را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.) چپی که روز به روز هم بیشتر به ترامپ واکنش نشان می‌دهد. به همین دلیل بی‌راه نیست که برداشت من از آینده‌ی اکتشافات فضایی، یک شرکت خصوصی است که اعدامی‌های سابق را به عنوان نیروی کار رایگان به فضا می‌فرستد. نسل من این توانایی ذاتی را کم کم پیدا می‌کند که در تمیز‌ترین تصاویر کثیف‌ترین چیزها را ببیند. سوالی که وجود دارد این است که نقد‌های ما (که عمدتا نقد به سیستم توزیع ثروت و افسارگسیختگی شرکت‌هاست) تا چه حد مانع پیشرفت نسل بشر است.

ما ابزار لازم برای خیلی از بحث‌ها را در دست نداریم. ناتوانیمان در برابر گرمایش زمین گواه این است. عده‌ای از چپ‌ها معتقدند که باید ماند و برای تنها سیاره‌ای که می‌شناسیم که قابلیت حیات داشته‌باشد جنگید. برخی دیگر معتقدند که باید یاد گرفت و رفت. این دو، دو نگاه کاملا متفاوت است که بحث پیرامونش هم ساعات زیادی از عمر ما را تلف خواهد‌کرد. با این وجود کند و کاو در این سوال تا کُنه معنای ذهنی تک‌تک ما از انسان، حیات، و مرگ پیش خواهد رفت.

ژول ورن و کودکان رویاپرداز

در ۱۸۶۵ ژول ورن سفر به ماه را نوشت. در ۱۹۰۲ ژرژ مِلیه فیلم سفر به ماه را ساخت. در ۱۹۵۰ اِر.ژِ تن‌تن را در ماه تصویر کرد، و... در تمام سال‌های منتهی به ۱۹۶۹ یک رویای مشخص چندین و چند بار در رسانه‌های مختلف و به اشکال مختلف ظاهر می‌شود: سفر به ماه. یک راه خوانش این پدیده این است که ژول ورن و دیگران نوابغ زمانه‌ی خودشان بودند و این توانایی را داشتند که آینده را پیشبینی کنند. البته که این خوانش تا حد زیادی هم می‌تواند درست باشد اما پیشنهاد می‌کنم یک بار هم به این شکل به موضوع نگاه کنید: افرادی که در ۱۹۶۹ انسان را روی ماه نشاندند، داستان‌های ژول ورن را در کودکی خوانده‌بودند. این کودکان رویاهایی را پروراندند که در ۱۹۶۹ به حقیقت پیوست. هیچ کدام از شواهد دیگر موفقیت پروژه را تضمین نمی‌کند مگر اینکه اراده‌ی عظیمی پشت ماجرا باشد. و چه اراده‌ای بزرگتر از رویای کودکی.

در فضای غبار آلود افسانه‌ی «رویای آمریکایی» اگر ذره‌ای از حقیقت وجود داشته‌باشد، همینجاست. واقعیت این است که افرادی که پشت آپولو را گرفته بودند مُصرتر از این بودند که شکست پروژه‌ها و کشته‌شدن فضانوردان خللی در اراده‌شان وارد کند. این فقط هم راجع‌به مهندسان و فضانوردان نیست؛ سیاستمداران و دیگران همه درگیر یک هدف‌ بودند. دنیای امروز آنقدر تکثر و چند صدایی دارد که چنین اتفاق نظری شاید هیچ وقت ایجاد نشود. به علاوه دنیای ما دنیای خطاناپذیر‌تری است. می‌توان ساعت‌ها راجع به این موضوع بحث کرد. چیزی که مهم است این است که دنیای ما دیگر جایی برای چنین آدم‌های بی‌کله و جسور و مصممی ندارد.

نیاز به تغییر در پارادایم مواجهه با مساله

به هر حال شما ممکن است بخواهید به فضا سفر کنید. اجازه بدهید آب پاکی را روی دستتان بریزم. از شو‌آف‌های شرکت‌ها و میلیاردرهایشان فاصله بگیرید. تصاویری که می‌بینید و وعده‌هایی که می‌شنوید عموما شیادی هستند. آینده‌ی فضانوردی، کُلُنی‌های پرینت سه‌بعدی‌شده‌ی روی مریخ یا حتی ماه نیست. سفرهای بدون بازگشت «مارس ۱» را هم فراموش کنید چون چیزی بیش از یک شیادی نیست. موشک بازگشت‌پذیر ایلان ماسک هم ممکن است دستاورد مهمی باشد ولی هدف ایلان ماسک فرستادن کارگو و نفرات به ایستگاه بین‌المللی است؛ چیزی که چندین سال است موشک سویوز از پایگاه بایکونور انجام می‌دهد. اگر قرار است قول‌هایشان حقیقی باشد چرا هر چند سال یک‌بار به تعویق می‌افتد؟ چرا جف بیزوس انقدر ناگهان به فضا علاقه‌مند شده در حالی که کارگران آمازون حتی فرصت رفتن به دستشویی را ندارند؟
فضا امروز محل شو‌آف «غول‌های تکنولوژیست.»

تمام این بازی‌ها تبلیغلت است. روی کاغذ بیشتر این تلاش‌ها کلاشی محض است. البته که ممکن است روزی فضانوردی خصوصی واقعا جان بگیرد ولی نه آن روز امروز است و نه اگر آن روز را ببینید باور خواهید کرد که آینده‌ی اکتشافات فضایی به این حال و روز درآمده. ما قرار نیست فریب چنین چیزهایی را بخوریم. اگر واقعا به فضا فکر می‌کنید من برایتان راهکارهای بهتری دارم.

اگر واقعا به فضا فکر می‌کنید راجع‌ به فضا شعر بگویید. ضرر که ندارد. اگر واقعا فکر می‌کنید به فضا علاقه دارید چند مستند راجع به فضا ببینید. یوتیوب بهترین شروع است. همین امروز شروع کنید که ویدیوهای ترند‌شده احتمالا راحت‌تر قابل دسترس‌اند. بعد از مستندها فیلم Martian ریدلی اسکات را ببینید. بعد از آن Apollo 13 و First Man راببینید. (محصول ۲۰۱۸) این فیلم‌ها را هم توصیه می‌کنم:

Gravity (2013)

Interstellar (2014)

Moon (2009)

Contact (1997)

Solaris (1971)

Total Recall (1990)

Alien (1979)

اگر ۲۰۰۱ را ندیده‌اید ببینید هر چند مطمئن نیستم اگر این فیلم را ندیده باشید واقعا علاقه‌ای به فضا دارید. کتاب «لباس ۲۱ لایه» را بخوانید. اگر هنرمندید، پرفورمانس «برنامه‌ی فضایی مریخ» از تام سَکس را ببینید. اگر تاریخ‌دانید زندگی ماژلان، کلمب، و وسپوچی را دوباره بخوانید. آهنگ دیوید بویی را روی ریپیت گوش بدهید. مثل دیوانه‌ها پوسترهای فضایی به در و دیوار خانه‌تان بچسبانید و لباس‌های فضایی تقلبی بخرید و در مهمانی‌ها بپوشید. حواستان باشد این موضوعات از سن شما گذشته. سعی کنید این‌ها را به نسل کودک و نوجوان منتقل کنید.
۴ سال پیش من با خودم همچین کاری کردم. ثمره‌اش پروژه‌ی «اسپیس‌اگزایل» بود که شاید دیده باشیدش یا راجع بهش از خودم شنیده باشید. روزی که پایان‌نامه را نوشتم می‌خواستم آن‌را به کسی تقدیم کنم. آدم‌های زیادی در ذهنم بودند ولی در نهایت این چیزی بود که نوشتم:

In Memory of an Inspiration: David Bowie


پی‌نوشت: این متن قرار بود اپیزود اول از پادکستی باشه که می‌خوام اجرا کنم اما متاسفانه نرسید به تولید پادکست و ابتر موند. با این وجود ممکنه در روزهای آینده با صدای خودم از روش بخونم. اگر ایده‌ای دارید یا می‌خواید تشویقم کنید، بهم خبر بدید. دل‌گرمم می‌کنه. متشکرم