۳۵، ۲۸، ۲۲، ۱۷،۱۸؛ فقط پنج عدد ساده نیستند
۳۵، ۲۸، ۲۲، ۱۷،۱۸؛ فقط پنج عدد ساده نیستند،
رمزی در این اعداد نهفته ست، برای ما که قدم هایمان به مسیر بهشت عادت کرده بود...
هیچ الگوی خاصی میانشان برقرار نیست اما برای ما که با یادآوری همین خاطره ها نفس تازه میکنیم، فراموشی، قصهی غریبیست...
۱۷،۱۸،۲۲،۲۸،۳۵؛ فقط پنج عدد ساده نیستند،
مهم ترین نکتهی تمایزِ میان ۵ رفیقیست که مدتها نخ تسبیحِ رفاقتهای ما بودند، نخِ تسبیحِ رابطههایی که جنسش با همهی ارتباطهای دنیا تفاوت داشت...
۱۷،۱۸،۲۲،۲۸،۳۵؛ چیزی بیشتر از عددهای روی پنج سنگِ مزارِ وسط دانشگاهمان بودند!
۲۸؛ بیست و هشتِ مهربانی که برادری را خوب یاد گرفته بود،
که نمیدانم طبقِ کدام قول و قرار، بر حسب کدام قانون نانوشته، جای برادر بزرگترِ ناداشته ام بود و شنوای همیشگیِ حرفهایی که گفتنش برای دیگران، ساده نبودند...
برادری که هنوز هم هر وقت، کسی گذرش به آن حوالی می افتد، در صدرِ سفارشاتِ من است، برای سر زدن و سلام رساندن...
۳۵؛ سی و پنجِ پر از قصه ای که بعد از سالها، سکوتش را شکست و ما را مهمانِ دیدن و شنیدنِ ماجرای عاشقانهی بکری کرد که تا بحال حس نکرده بودیم...
سی و پنچِ عزیزی که بعدها فهمیدیم فقط ۱۹ سال سن داشته و با همهی اینها هر بار با خواندنِ جملهی «عروسِ من شهادت است و فرزندِ من جمهوری اسلامی...» به بزرگی اش غبطه میخوردیم و هی به خودمان نهیب میزدیم که الان کجای کاریم؟!
سی و پنجِ ماندگاری که از ۱۵ سال قبل بذر رفاقت را کاشته بود، ۱۵ سال پیش مهمان شهری شده بود که ۴ سال قبل شد محلِ تحصیلِ من... این ها که نمیتواند همین طور الکی و اتفاقی باشد، میتواند؟!
از شوشِ دانیال آمده بود بیرجند، انتظارمان را کشیده بود تا مهمان این شهر شویم و شب های دلتنگیمان را باهم تقسیم کنیم... و بعد، آخر همهی این حرفها، ناغافل، یک دفعه، بی مقدمه، از تمامِ مرزهای رفاقت و برادری عبور کند و ما را در راز سر به مهری که انگار دوست نداشته فاش شود، سهیم کند، هویتش را برایمان آشکار کند و بشود؛ «جهانگیرِما»
آخ، چقدر حرف دارم برای گفتن!
۱۷،۱۸،۲۲،۲۸،۳۵؛ فقط پنج عدد ساده نیستند،
عاملِ قرار بودند و سکون، در شب های غربت،
و حالا؛
عاملِ دلتنگیهای بسیارند در شب های بلندِ دوری!
و دلخوشیم که این دلتنگی نمیتواند یک طرفه باشد!
+ ۷ آذرِ ۱۴۰۱
مطلبی دیگر از این انتشارات
هایکا
مطلبی دیگر در همین موضوع
کلیشه برعکس
بر اساس علایق شما
برای اشکهای ماهی که در آب گم میشوند