با چشم باز انتخاب کن (برای خواهر/برادر دبیرستانی ام)

این مطلب یه دیالوگ خیلی طولانیه که از وسطش خیلی مشکلات متداول بچه‌های دبیرستانی و حتی دانشجو در میاد. خیلی خیلی متداول...

میدونم حوصله نمی‌کنی بخونی. ولی کاش بخونی. مطمئنم پشیمون نمیشی

چند وقت پیش به طور اتفاقی با یه دانش‌آموز که دقیقا درگیر انتخاب رشته‌ی دبیرستانه هم‌صحبت شدم. فهمیدم از انتخابش مطمئن نیست. فهمیدم خیلی نگرانی داره و منم نگرانش شدم.
خب منم این وضعیت رو تجربه کردم. حتی همین الان هم دچارش هستم. هیچوقت در من محو نشده و همیشه فقط داشتم مدیریتش می‌کردم. اکثر دوستام هم همینطور... مسئله اینه که ما خیلی چیزا رو دوست داریم، خیلی چیزا برامون جذاب و جالبه و توانش رو توی خودمون می‌بینیم ولی از طرفی محدودیت‌های زیادی هست، نگرانی‌ها و سخت‌گیری‌ها و مخالفت‌های مختلفی پیش رومون بوده همیشه و از خیلی چیزها هم ترسیدیم.

سعی کردم کمکش کنم. اصلا دنبال این که نسخه بپیچم براش نبودم ولی میخواستم ببینم دقیقا تو سرش چی میگذره. شاید بتونم تلنگری بزنم. شاید بتونم یه سری روش‌های تصمیم‌گیری که خودم استفاده می‌کنم رو بهش یاد بدم.

یه مشکلی که آدما موقع راهنمایی کردن دارن اینه که همه‌اش دغدغه‌های خودشون و نسخه‌هایی که خودشون برای خودشون پیچیده‌ان رو میخوان به زور به تو بقبولونن و به شدت هم روش تعصب دارن. میگن همینه که ما میگیم و اگر غیر از این کاری بکنی باختی! حالا خودشون یه ۶ ماه دیگه نظرشون عوض میشه ها...
ولی من سعی کردم این جوری نباشم

پس با پرسیدن یه سوال خیلی کلیشه‌ای شروع کردم:

+ به چی علاقه داری؟

_ موسیقی رو خیلی دوست دارم.

+ چه خوب. مثل منی پس. ساز هم میزنی؟

_ آره گیتار میزنم. شما هم ساز میزنین؟

+ میزدم مثلا... ولی خب به جایی نرسیدم توش...

_ چرا؟

+ حالا بهت میگم راجع بهش.. ببینم یعنی میخوای تو زمینه‌ی موسیقی تحصیل کنی؟

_ خب اگه میشد که خیلی عالی میشد ولی خانواده‌ام قبول نمی‌کنن...

+ هممم... خب اونا دوست دارن چی بخونی؟

_ همیشه دکتر صدام می‌کردن از بچگی. ولی خب اخیرا که صحبتش پیش اومد ازم پرسیدن «ریاضی میخوای بری یا تجربی؟؟» و من واقعا دلم با هیچ کدومشون نیست.

+ خودشون پزشکی خوندن؟

_ نه. البته مامانم خیلی دلش میخواسته پزشک بشه.

+ پدرت کارمنده؟

_ آره کارمند بانک بود. چند ساله بازنشسته شده. الان کار مشاوره‌ای انجام میده چند جا.

+ مادر چی؟

_ خانه‌داره. قدیما معلم بوده.

+خب تو چه کارایی خوبی و خودت رو قبول داری؟

_ نمیدونم... از خودم که نمیشه تعریف کنم. به نظرم همه‌شون معمولیه.

+ نه اینا تعریف از خود نیست. داری خودت رو به من ارائه می‌کنی، میخوایم با هم بررسی کنیم و بعد به هر کدوم امتیاز بدیم.

_ خب معلممون میگفت خوب انشا می‌نویسم... میتونم شعر بنویسم... برام یادگیری زبونا زیاد سخت نیست... به نظرتون بهتر نیست برم انسانی؟؟

+ چقدر شبیه منی! خب اینا که گفتی آره به انسانی خیلی میخوره ولی نه لزوما دلیلی نداره بری انسانی چون این توانایی‌هایی که گفتی خبر از توانایی‌های دیگه‌ای توی تو داره که تو رشته‌های دیگه هم لازم میشه.

خیلی وقتا ما چون فکر می‌کنیم تو یه چیزی خیلی موفق بودیم باید حتما بریم سراغ همون. اگه توش موفق ایم خب موفق ایم دیگه! این یعنی ما پتانسیل این رو داریم که چالش‌های جدیدی رو وارد زندگیمون کنیم و موفقیت‌های جدید کسب کنیم و بذاریم کنار قبلیا. ولی اگه قرار باشه همونا که موفق بودیم توشون رو ادامه بدیم ممکنه پتانسیل‌های دیگه‌مون رو هیچوقت نبینیم.
این یه جور راحت طلبیه باید دقت کنیم! البته بستگی به شرایط آدم هم داره.

_ مامان بابامم میگن انسانی نرو به درد نمیخوره کار هم گیرت نمیاد و میفتی با یه سری آدم سطح پایین. ولی من فکر می‌کنم یا باید برم سمت هنر یا انسانی.

+ من نمیگم نخون. اونا هم نباید بگن نخون یا بخون ولی یه سری واقعیت‌هایی در مورد هر کدوم از انتخاب‌هایی که ممکنه بکنی وجود داره. من دارم میگم باید همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌ها رو برای خودت بنویسی و سبک سنگین کنی و واقعا اون دیدگار راجع به علوم انسانی رو قبول ندارم ولی خب این بحث مفصلی داره. در کل هر کسی که به کارش و مسیرش اعتقاد داشته باشه و براش تلاش کنه و هوشیارانه از موقعیت‌ها و فرصت‌ها استفاده کنه میتونه آدم موفقی بشه. بگو ببینم اصلا همین هنر و علوم انسانی که میگی رفتی ببینی درساشون چیه و یه کم بخونی ببینی خوشت میاد یا نه؟

گاهی اوقات از روی اسم یه چیزی و شنیده‌های جسته‌گریخته برای خودمون یه تصور میسازیم و نتیجه‌گیری و تصمیم‌گیری می‌کنیم!

_ نه ولی میدونم هنر کار عملی داره و انسانی هم ریاضی‌اش از تجربی و ریاضی‌فیزیک سبک‌تره عوضش عربی‌اش سخت‌تره و منم مشکلی با این ندارم! خوبه دیگه برام. ولی اجازه نمیدن بهم...

+ باید تحقیق کنی. باید بری یه مقدار از درساشون رو بخونی. اینترنت که هست برو دانلود کن بخون. باید آشنا بشی. شاید این دقیقا راهیه که باید بری. شاید راهیه که اصلا نباید بری! همین جوری رو هوا نمیشه خلاصه. اگه بری تحقیق کنی و مطمئن بشی این راهیه که میری و فکر می‌کنی موفق میشی و در راستای اهدافته خب عیبی نداره که اصرار کنی به خانواده‌ات و سعی کنی یه جوری متقاعدشون کنی! اصلا بگو ببین هدفت چیه؟ میخوای چی کاره بشی؟ (* تو فکرم به خودم میگم چه سوال مسخره‌ای پرسیدم... *)

_ نمیدونم یه کاری باشه که از پسش بر بیام و پولش هم خوب باشه بتونم چیزایی که میخوام بخرم. بابام میگه سراغ کاری نرو که وابسته به دولت باشه. خودمم از کارای اداری خوشم نمیاد. ولی مثلا دوست دارم تو یه آزمایشگاه کار کنم. نمیدونم... شغل خاصی به ذهنم نمیرسه...

مشکل علاقه نداشتن به یک یا چند شغل مشخص و فقط توصیف کردن شرایط ایده‌آل مشکلیه که از نسل ما یا یه ذره قبل‌تر شروع شد و الان به اوج خودش رسیده! به هیچی علاقه ندارن. یعنی دارن ولی میترسن. میترسن سخت باشه. میترسن خانواده نپذیره. میترسن از پسش بر نیان و خیلی ترس‌های دیگه.
از همه بدتر هم اینه که خیلی چیزا رو تجربه نکردن. یعنی ازش بپرسی از فلان چیز خوشت میاد یا نمیاد و در کل نظرت چیه یه نظر خیلی کلی میده و نمیتونه بگه چرا خوشش میاد یا چرا بدش میاد.
خوشم نمیاد/خوشم میاد چون اسمش قشنگه، چون ازش تعریف کردن، چون اون آدمی که تو زندگیم خیلی براش احترام قائلم و برام دوست‌داشتنیه شغلش اونه یا اون رشته رو خونده و منم میخوام مثل اون باشم یا برعکس از اون آدم متنفرم پس نمیخوام راه اونو برم.
بعضیا هم میگن «مامان بابام فلان راه رو رفتن مگه به کجا رسیدن؟ من میخوام دقیقا راهی رو برم که اونا نرفته باشن.»
خلاصه همه و همه‌ی این افکار باعث میشه که وقتی لیست تمام رشته‌ها و مشاغل دنیارو هم بیاری جوری فیلتر میشن که از توش ۱۰ تا به زور می‌مونه که اونا هم هر کدوم نهایتا یه مشکلی داره.
خیلی وقتا هم بوده خواستن یه چیزی رو امتحان کنن ولی همون موقع بهشون حمله شده. مثلا یه دختر میگه «مامان من میخوام برم کلاس فوتبال» و مامانش میگه «کلاس فوتبال میخوای بری که چی بشه؟ فوتبال مال پسراست» یا مثلا یه پسر بچه میگه «من میخوام برم کلاس آواز» و پدر و مادرش خوششون نمیاد کلا از این جور کلاسا بهش میگن «به دردت نمیخوره» یا مثلا میگه «میخوام برم کلاس فلسفه» و بهش میگن «اون مال آدم بزرگاس مال سن تو نیست». حتی بهش فرصت نمیدن امتحانش کنه!
کم کم دیگه ترجیح میده کلا نگه دلش میخواد چی کار کنه.
اصلا کم کم دیگه دلش نمی‌خواد کاری بکنه!
بعد هم وارد دوره‌ی دوم دبیرستان میشن و درس جدی‌تر میشه و اگه دانش‌آموز یه مدرسه‌ با آمار قبولی خوب بشی، سیستمشون این شکلیه که میخوان همه‌ی کلاس‌های فوق برنامه‌ای که میری رو مجتمع کنن تو مدرسه و خب ممکنه تو خیلی کارا بکنی و خیلی کلاسا بری. همه‌اش رو که نمیشه بیارن تو مدرسه. پس خیلی از برنامه‌هایی رو که شروع کرده بودی باید یکی یکی بذاری کنار. بعد هم کنکوری میشی و اصلا فرصتی برات باقی نمی‌مونه! این دوستمون هم تازه اول این داستانه و تا حد خوبی هم بوش به مشامش رسیده و نگرانه.

نهایتا وقتی که کنکورت رو میدی و دانشگاه قبول میشی، تویی و یه عالمه چیزایی که یه موقع دلت میخواسته امتحان کنی و نکردی و حالا میخوای همه رو امتحان کنی در حالی که کارای مهم‌تر داری!

مشکل بچه‌ها اینه...

+ خب اینا نشون میده که قبل از این که جواب منو بدی داری یه سری گزینه‌ها رو حذف می‌کنی به خاطر یه سری شرایط و محدودیت‌ها و مخالفت‌ها و حتی اسمشون رو هم به زبون نمیاری. فکر کن هیچ عامل‌ بازدارنده‌ای وجود نداره. حالا چی؟

_ خب خیلی دوست دارم بازیگر بشم یا یه گروه موسیقی داشته باشم.

+ چه جالب! خب مثلا خوشت میاد به نمایندگی از یه تیم یا یه شرکت سخنرانی کنی و دستاورد‌های اخیرشون رو با افتخار برای رسانه‌ها معرفی کنی؟

_ هممم... تا حالا بهش فکر نکرده بودم! به نظر خیلی هیجان‌انگیز میاد!

حدسش رو میزدم... این آدم هوش میان‌فردی خیلی خوبی داره. برای همین هم هست که این مکالمه شکل گرفته و الان هم داره به حرف‌های من توجه می‌کنه. خوشبختانه آدم توداری نیست و من هم قشنگ میدونم تو چه کارایی میتونه موفق بشه ولی چیزی نمیگم بهش چون ممکنه دقیقا منتظر همون یه کلمه‌ی من باشه.
ولی به طور مشخص توانایی بالقوه در معلمی، فعالیت‌های رسانه‌ای و پویشی، فعالیت‌های سیاسی و مدیریت در انواع و اقسامش رو داره.
پیش‌بینی من اینه که اهل کار تنهایی انجام دادن هم نیست و باید دور و برش کسی باشه. باید تو یه محیطی باشه که همکار داشته باشه یا خروجی کارش رو بتونه رسانه‌ای کنه و با مخاطب‌هاش در ارتباط باشه و در غیر این صورت لذت نمی‌بره از کارش!

+ خب دوست داری اون شرکت یا تیم کارش تو چه حوزه‌ای باشه؟

_ تو چه حوزه‌ای باشه؟... نمیدونم خب یه حوزه‌ای که ازش سر در بیارم و دوستش داشته باشم. فک کنم باید یه ربطی به رشته‌ام تو دانشگاه و چیزی که بلدم داشته باشه دیگه. نه؟

+ خب قبلش به این سوال جواب بده؛ تو مدرسه چه درسایی برات جذاب‌تر بودن؟ و این که اگه قرار باشه تو یه اتاق تنها باشی و هیچ کار جز مطالعه نتونی بکنی و یه عالمه منبع راجع به چیزای مختلف جلوت باشه دست رو چی میذاری؟

_ تو مدرسه خب سه تا زبانی که میخوندیم رو دوست داشتم. البته علوم هم برام خیلی جذاب بود. مخصوصا اون جاهاش که موجودات زنده مربوط میشد. جغرافی هم دوست دارم. یعنی دوست دارم راجع به کشور‌ها بدونم!

تا این جا به نظرم هم میتونه وارد حوزه‌های حقوقی و سیاسی بشه، هم میتونه وارد رشته‌های شناختی بشه و هم میتونه بره سراغ پزشکی و علوم پزشکی! حالا اگه اسم هر کدوم از اینارو جلوش بیارم خوف می‌کنه!
* پزشکی؟؟ من عمرا بتونم قبول بشم. کلی باید درس بخونم! پوستم کنده میشه
* حقوق؟؟ نه نه من آدم حقوق نیستم! روحیه‌اش رو ندارم. مامانمم بارها بهم گفته
* روانشناسی؟ برام جالبه ولی فک نکنم... نه... خانواده‌ام قبول نمی‌کنه

+ خب مثلا دوست نداری یه تیم از محققین حوزه‌ی بیوتکنولوژی رو هدایت کنی؟ به نظر میاد اون قدرا هم از کار علمی بدت نمیاد! نظرت چیه؟

_ خب خیلی سخته... من باید یه آدم خفنی بشم تا بتونم چنین کاری داشته باشم!

+ خب چی باعث میشه فک کنی نمی‌تونی؟ اصلا چرا نظرت رو تجربی نیست؟ من که فکر می‌کنم واقعا توانایی‌اش رو داری؟

_ من؟؟ تجربی؟؟ خیلی باید بخونم. خیلی!! من اصلا نمی‌تونم اون جوری درس بخونم. تازه ریاضیم هم ضعیفه...

خب به طور مشخص شخصیتش مثل من جوریه که نمی‌تونه یه گوشه بشینه ساعت‌ها تنهایی خرخونی کنه ولی دلیل نمیشه نتونه این کارو بکنه! اگه بخواد میشه. فقط باید یه مدت دور یه سری چیزا رو خط بکشه. ولی ضعفش تو ریاضی یه مقدار برام داره جالب میشه. این آدمی که من می‌بینم واقعا آدم هوش متوسط بالایی داره و از پس هر چیزی میتونه بر بیاد. حس می‌کنم یکی ترسوندتش یا یه جوری متنفر یا ناامیدش کرده..

+ مشکلت با ریاضی چیه؟

_ آدم ریاضی نیستم... نمیفهممش. سختمه..

+ خب سعی کردی یه وقت اضافه‌تر بذاری براش تا بفهمی‌ش؟ یا مثلا معلم بگیری؟

_ نه. کلا خوشم نمیاد. رغبتی براش ندارم...

یه مفهوم ریاضی‌منطقی رو همین جوری در عالم شوخی و داستان براش گفتم و دیدم خیلی خوب هم داره میفهمه چی میگم! براش راجع به الگوریتم و برنامه‌نویسی گفتم و دیدم که متوجه میشه و فهمیدم مسئله اینه که ترسیده از ریاضی. فقط همین!

یه مشکل دیگه که خودم هم داشتم این بود که به یه ضعفی دچار میشه و دیگه وقت نمیذاری خودت رو ترمیم کنی و هی باهات میاد و باهات بزرگ میشه و برات سخت‌تر میشه.

+ خب الان وقتت رو صرف چی می‌کنی؟

_ چند وقته اسپانیایی شروع کردم میرم کلاس، آهنگ گوش می‌کنم، ترانه‌هاشون رو حفظ می‌کنم، شعر میخونم، یه چیزایی می‌نویسم، تو فکرمه برم دف هم شروع کنم.

+ چقدر کارای مختلف می‌کنی! تو هم مثل من دلت میخواد همه چی رو بلد باشی و امتحان کنی پس. ولی من حساب کردم تقریبا زمانی برای درس خوندنت باقی نمی‌مونه با این سیستم! فکر نمی‌کنی اگه یه وقتی بذاری مشکل ریاضیت هم حل میشه؟ تازه اگه انسانی هم بخونی یه عالمه خوندنی داره! همه‌اش که زبان نیست. من خودم ریاضی خوندم و همیشه چشمم پشت انسانی بوده و تازه الان اگه وقت و پول داشته باشم شاید برم دوباره تجربی و یه رشته مثل ژنتیک یا بیوتکنولوژی بخونم. ولی باز ناراضی نیستم که اومدم ریاضی. حس می‌کنم الان میتونم با دست پر برم سمت علوم انسانی. حالا چه به عنوان رشته‌ی تحصیلی یا حوزه‌ی شغلی یا مطالعات و تحقیقات.

یه مشکل دیگه هم شلوغی برنامه و تعدد برنامه‌های موازیه! آدم چقدر مگه میتونه خودش رو تیکه تیکه کنه و چند تا چیز رو با هم انجام بده! اصلا آدم باید یاد بگیره رو چند تا چیز خاص متمرکز باشه.

_ خب ایناس که حالم رو خوب می‌کنه و باعث میشه انرژی بگیرم و احساس موفقیت کنم باهاشون... درسامم... میخونم این جوری نیست نخونم...

+ فهمیدم بحث ریاضی رو پیچوندیا! ولی به نظرم این پراکندگی این برنامه‌هات رو یه مقدار کم کن قبل از این که مدرسه برات کمشون کنه. مدرسه‌های خوب سیستمشون این جوریه. یعنی کم کم مجبور میشی..

_ اتفاقا دارم اصلا فکر می‌کنم یه مدرسه‌ی معمولی برم و بیشتر وقتم رو بذارم رو همین کلاس‌هایی که میرم و بعدش هم... اگه شد... اگه خانواده‌ام رو تونستم متقاعد کنم... برم خارج!

+ کجا؟ بعد لیسانس؟

_ شاید برم اسپانیا مثلا..یه جا که کارایی که توشون خوبم رو بخوان. ترجیح میدم اصلا دانشگاه رو برم اون جا ولی خب اگرم نشد یه چیزی همین جا میخونم بعد میرم دیگه..

+ خب اگه تمام تمرکزت رو این کلاس‌ها باشه یه مشکلی پیش میاد... نمره‌هات میاد پایین... معدلت میاد پایین! تازه «همین جا یه چیزی میخونم...» سیستم اوناییه که بستن واسه دانشگاه آزاد!

_ خب چه اشکالی داره. عوضش کلی چیز بلدم و یه آدم حرفه‌ای میشم. چند تا از دوستام هم همین جوری ان و من واقعا از اونا عقب‌ترم!

+ خب آره! ولی قرار نیست در همه‌ی فرصت‌ها و موقعیت‌ها رو به روی خودت ببندی که! شاید یه وقت زندگی یه جوری پیش رفت که نتونستی بری خارج! شاید یه جوری شد که مجبور شدی کارمند بشی و شاید اون موقع فقط و فقط کار دولتی موجود باشه در اون صورت معدلت خیلی مهم میشه! شاید تو یه موقعیتی گیر کنی که خودت هیچ جوره نتونی کار پیدا کنی و فقط پدرت بتونه تو بانک سفارشت رو بکنه ولی چون معدلت پایینه نتونی اصلا از این فرصت‌ها هم استفاده کنی! تازه برای خارج رفتن هم این معدله مهم میشه... سوابق تحصیلیت رو بررسی می‌کنن. شاید خدای ناکرده وضعیت یه جوری بشه که مجبور باشی حتما دانشگاه دولتی روزانه بخونی. اون وقت هم درست هم معدلت ضعیفه و شانس زیادی نداری. باید یه پیش‌بینی از شرایطت داشته باشی برای چند سال آینده و گرنه خیلی جدی بهت بگم یهو GAME OVER میشی! می‌بینی همه درها بهت بسته است. نمی‌خوام ته دلت رو خالی کنم ولی زندگی این شکلیه نمیشه خیلی خوشبینانه بری جلو... البته این که میخوای یه سری مهارت به خودت اضافه کنی خیلی عالیه‌ها! خیلیا اهل این کارا نیستن ولی خب اگه بخوای زندگیت رو کلا ببندی رو این موضوع باید خیالت از مسائل مالی راحت باشه و مطمئن باشی که تامین خواهی بود.

+ از همه مهم‌تر خودت رو مقایسه نکن انقدر با بقیه!!

یک. یکی از اشتباهات اینه که بیایم مسیرمون رو جوری انتخاب کنیم که اصلا راه پشتیبان (یا اصطلاحا Backup Plan) برای خودمون باقی نذاریم...
دو. یکی از بدترین عادت‌های ما ایرانی‌ها مقایسه کردن خودمون و بچه‌هامون و خانواده‌مون و غیره و غیره با دیگرانه! این کار هیچ کمکی به آدم نمی‌کنه و فقط روحیه‌ی آدم رو خراب می‌کنه.
من به جاش یه فرمول دیگه بهتون میدم (فرمول رقابت سالم اشکان) :
بیاین تعداد موفقیت‌های خودتون در یک بازه‌ی زمانی رو با دیگران مقایسه کنین!
یه نفر ممکنه فکر کنه خیلی همه چیزش اوکیه چون خودش رو با بقیه مقایسه می‌کنه و می‌بینه ازشون بهتره و نتیجتا اصلا دنبال پیشرفت کردن خودش نیست. ولی شما از اون آدم عقب‌ترین اما تو همون مدت که اون خوب‌ بوده و خوب مونده، شما بهتر شدین! ممکنه یه چیزی برای شما موفقیت یا گام مثبت به حساب بیاد ولی برای اون نه! مسئله‌ای نیست. در نهایت برنده شما هستین!

سکوتی برقرار شد و بعد من یه تماس تلفنی برام پیش اومد و از اون جا که عادت دارم بلند شم راه برم موقع حرف زدن با تلفن پا شدم و بعد یادم اومد خداحافظی نکردم و براش دست تکون دادم و اون هم دیگه پاشد رفت.

بعد چند وقت دوباره دیدمش. پرسیدم « خب، تو تصمیم‌گیری پیشرفتی داشتی؟»

_ تقریبا به این نتیجه رسیدم زبان‌شناسی بخونم.

+ چرا؟

_ آخه من خیلی تو یاد گرفتن زبان خوبم! همه دوستام هم بهم میگن! بهم میگن سلطان زبان (*گونه‌هایش سرخ می‌شود*)

+ بیا بشین این جا تا برات بگم.

رفتم سایت وزارت علوم و سرفصل رشته‌ی کارشناسی زبان‌شناسی رو دانلود کردم براش.

+ ببین اینا درساییه که قراره بخونی. اسماشون رو بخون! واقعا اهلش هستی؟ میتونی تحملش کنی؟

چشماش درشت شد و بعد قیافه‌اش رفت تو هم..

_ خب من چی بخونم پس...

+ ببین. اون قدری که من میشناستم تو واقعا آدم باهوش و بااستعدادی هستی و نه فقط تو همون چیزایی که تا حالا توشون موفق‌ بودی بلکه تو همه چیز! فقط کافیه خودت رو باور کنی و عزمت جزم باشه و تلاش کنی! خیلی از مسیر‌ها رو میتونی انتخاب کنی. خب طبیعتا ممکنه بعضیاش نیاز به تلاش و پشتکار بیشتری داشته باشه بعضیاش کمتر. این که یه چیزی رو با تلاش کمتری میتونی پیش ببری معنیش این نیست که اون مسیریه که باید بری! از بلند پریدن نترس!

+ تو انتخاب‌های خیلی خیلی زیادی داری الان! بشین یه جا برای خودت بنویسشون. یه جدول درست کن اصلا! این موارد رو در مورد هر کدوم برای خودت در بیار:

  • فرصت‌هایی که این انتخاب ایجاد می‌کنه (شانس‌های مثبت)
  • تلاش‌هایی که لازم داره و پیش‌نیازهایی که باید قبلش به انجام برسه
  • فداکاری‌ها و هزینه‌هایی که داره
  • ریسک‌هایی که داره (شانس‌های منفی)
  • رویکرد جامعه‌ی ایران نسبت بهش
  • از نظر شغلی در آینده چطوره؟
  • از نظر تحصیلی چطوره؟
  • رویکرد خانواده و اقوام
  • چقدر طول می‌کشه توش به جایی برسی؟
  • چقدر ازش لذت می‌بری؟

+ همه‌ی این فاکتور‌ها رو در نظر بگیر و بعد به هر انتخاب نمره بده و اولویت‌بندی‌شون کن. در نهایت بین تعداد خیلی کمی انتخاب می‌مونی و میتونی با مشورت یکیشون رو انتخاب کنی. وقتی که انتخابت رو کردی دیگه به حرف هیچکس گوش نده و فقط ادامه بده! فقط ادامه بده تا برنامه‌هات نتیجه بدن.

+ میدونم کار آسونی نیست. اصلا آسون نیست و به اون خوبی هم پیش نمیره که باید. ولی اثر نامطلوب خیلی از اشتباهات و انتخاب‌ها رو به حداقل میرسونه.

_ شما خودتون این کارا رو کردین؟

+ :)

+ نه... اگه کرده بودم که الان اینارو بهت نمی‌گفتم... کاش تو من نشی.


اگه کنکورت رو دادی اینو بخون:

https://virgool.io/@ashkantaravati/%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D9%86%DA%A9%D9%88%D8%B1-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%AD%D9%85-%D8%A7%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AF-%D8%AC%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%AF-dzqs1dbt2yo8