"کمربندها را محکم ببندید و دامن همت بر کمر زنید که به دست آوردن ارزشهای والا با خوشگذرانی میسر نیست" امیرالمومنین (ع) -----------------------وبسایت: finsoph.ir
خیزش پانزده سالهها: داستان فروپاشی یک رویا
در قرن بیست و یکم، جهان در حال فروش رویای آینده بود. در واقع لیبرال دموکراسی به تقلید از آمریکای دهه ۱۹۴۰، آیندهای ترسیم میکرد که در آن مردم میتوانند با کمی تلاش به یک ستاره سینما، یا راک استار یا ورزشکار مطرح و حتی به یک بیزینس من تبدیل شوند. فروش کتابهای موفقیت سر به فلک کشید. همچنین جنون فناوری به این چشمانداز کمک کرد.
اگرچه در اوایل قرن ۲۱ با ترکیدن حباب دات کام یک افسردگی در جهان ایجاد شد، اما سیستم فروش آینده از کار نایستاد. سیاستمداران گفتند که این تنها یک دستانداز است. پس از رد کردن این جاده خاکی به جاده آسفالته موفقیت میرسیم. هرکجا هم که کم میآوردند مثالهایی آماده در جیب داشتند. میگفتند ببینید بیل گیتس موفق شده است، استیو جابز موفق شده است. شما هم میتوانید. خواستن توانستن است.
در کشور ما نیز این سیستم فروش آینده در حال اجرا بود. فروش آینده در کشور ما به چند شکل انجام میشد. اول کسانی که توانایی ذهنی کافی برای درس خواندن داشتند. این افراد باید به دانشگاه رفته، در رشته مهندسی تحصیل میکردند. حال انتخاب با خودشان بود. یا به سرزمین موعود مهاجرت میکردند و زندگی رویایی خود را در آمریکا میساختند یا اگر به اندازه کافی وطنپرست بودند در کشور میماندند و کشور را میساختند.
دوم کسانی بودند که توانایی بدنی کافی داشتند. این افراد باید با تلاش خود کسب و کاری راه میانداختند و با تلاش و پشتکار خود به درجات عالی اقتصادی میرسیدند.
سوم کسانی بودند که نه توانایی ذهنی و نه توانایی بدنی کافی داشتند. این افراد باید به فروش آینده کمک میکردند. این افراد با عضویت در شرکتهای هرمی، بازاریابی و... تلاش میکردند آن رویای آینده فروکش نکند.
با این حال پس از سال ۲۰۱۱ همه چیز به هم ریخت (دلیل دارد که سال ۲۰۱۱ را انتخاب میکنم). مردم جهان چشم باز کردند و دیدند که هنوز در جاده خاکی به سر میبرند. آن جاده آسفالته معروف هنوز مشخص نیست. مردم جهان متوجه شدند که زندگی آنها برپایه دروغ بنا شده است.
اینکه چگونه این دروغ مشخص شد، دلایل متعددی میتواند داشته باشد. ممکن است توسعه اینترنت یا افزایش دانش مردم از سازوکار اقتصاد دلیل این امر باشد. یا ممکن است گسترش نئومارکسیسم دلیل عمده این رخداد باشد. در هر حال چیزی که مهم است این است که مردم جهان دروغ را متوجه شدند.
پس از آن تظاهرات و اعتراضات شکل گرفت. از جنبش اشغال وال استریت تا بهار عربی. آینده لیبرال دموکراسی دود شد و به هوا رفت. اما هنوز مردم به عمق فاجعه نرسیده بودند. کرونا عمق فاجعه را نشان داد.
کرونا باعث شد که بسیاری از مردم خانهنشین شوند. افسردگی ناشی از خانهنشینی و از دست دادن شغلها با افسردگی ناشی از دیدن «زندگی اسلایسی افراد متمول در اینستاگرام و تیک تاک» در هم آمیخته شد و نوعی خشم پنهان ایجاد کرد.
مردم از اینکه میدیدند افرادی در اینستاگرام و تیک تاک زندگیهای مرفه و آنچنانی دارند اما آنها ندارند، خشمگین بودند. آنها میدیدند که دروغ لیبرال دموکراسی برای همه دروغ نبوده است بلکه برای عدهای بسیار هم حقیقت داشته است.
برای ادامه بحث باید موضوعی را در مورد جبر لیبرال دموکراسی روشن کنم. معمولا اینگونه استدلال میشود که لیبرال دموکراسی یک حالت پایدار سیاسی-اجتماعی است چرا که جبری در خود ندارد. در واقع آزادی بی قید و شرطی که لیبرال دموکراسی آن را تبلیغ و ترویج میکند، به این سیستم اجازه میدهد تا هرکجا که لازم است چارچوبهای سیاسی را گسترده کند.
با این حال در گزاره «آزاد باش» نوعی جبر نهفته است. در واقع لیبرال دموکراسی «امر» به آزادی میکند. همین جبر نهفته این سیستم را در چارچوبی قرار میدهد که نمیتواند از آن خلاص شود. از طرفی اجبار «آزاد باش» شکل پیچیدهتری از جبر را شکل میدهد. این اجبار ما را به سمت رهایی از جبرهایی میبرد که ممکن است هرگز توانایی رهایی از آن ها را نداشته باشیم. بسیاری از افراد بودهاند که با همین حکم سالهای عمر خود را صرف رسیدن به رویایی کردهاند که از ابتدا دست نیافتنی بود.
نکته مهم در مورد حکم «آزاد باش» این است که حتی در صورتی که بدانیم این حکم غیرقابل اجرا است، نمیتوانیم علیه آن اقدامی انجام دهیم. چرا که این حکم به نوعی از درون به ما القا میشود. هیچکس نمیتواند علیه خود شورش کند. بنابراین در افسردگی ناشی از ناتوانی در رسیدن به آرزوهایش باقی میماند چرا که نمیتواند کسی را مقصر بداند. یکی از دلایلی که لیبرال دموکراسی در ظاهر نوعی پایداری در برابر خیزشهای داخلی دارد، همین امر است سوژه لیبرال نمیتواند کسی را مقصر بداند. با این وجود این پایداری ظاهری نیز با ایجاد نوع جدیدی از چشمانداز خصوصا از طرف کشورهای سوسیال دموکرات مانند نیوزلند، فلاند، سوئد و نروژ در حال فروپاشی است.
بازگردیم به فروش رویا. در ایران نیز از اواسط دهه ۱۳۷۰، این رویا به طور گستردهای فروخته شد. با روی کار آمدن خاتمی، طبقه متوسط جدیدی شکل گرفت که این طبقه متوسط جدید بدون توجه به بنیانهای فرهنگی-اجتماعی خواهان همان رویای آمریکایی بود که در آمریکا فروخته میشد.
در این میان نسل جدیدی شکل گرفت که اساسا آمریکایی بودند. موسیقی آمریکایی گوش میکردند، رمان آمریکایی میخواندند، حتی در دانشگاه شیوه تحصیل آمریکایی در پیش میگرفتند و...
این نسل جدید آمریکایی که خود نتوانستند آمریکایی باشند، عقده خود را به فرزندان خود منتقل کردند. حال با نسل جدیدی طرف هستیم که اگرچه یکبار در خیابانهای آمریکا قدم نزدند، اما کپیهای قابل قبولی از شخصیتهای فیلمها و سریالهای امریکایی هستند. در میان حرفهای خود از کلمات محاوره آمریکایی استفاده میکنند، محصولات فرهنگی امریکایی مصرف میکنند، اما در ایران هستند. همین امر آنها را عصبانی میکند.
من قیام اخیر را قیام پانزده سالهها میدانم. البته این نامگذاری برای نشان دادن سن این افراد نیست بلکه برای نشان دادن این است که این افراد فرزندان همان نسلی هستند که در زمان خاتمی به وجود آمدند. این افراد حاصل فروش رویایی بودند که هرگز به حقیقت نمیپیوست.
با این حال، خیزش زمانی شکل گرفت که کرونا به این آمریکاییان ایرانی تبار نشان داد که در همین ایران نیز عدهای هستند که مانند آمریکاییها زندگی میکنند. مانند آمریکاییها خانههایشان استخر دارد، مهمانیهای مختلط دارند، پول پارتی برگزار میکنند و ... همین امر آنها را عصبانی کرد.
در واقع این افراد از این که میدیدند نمیتوانند به زندگی مورد علاقهشان برسند عصبانی نبودند، بلکه از این عصبانی بودند که میدیدند عدهای در همین کشور در حال زندگی در رویای آنها هستند. در واقع خیلی ساده لوحانه است که تصور کنیم درگیری امروز بر سر قانون حجاب است. دعوای امروز بر سر سبک زندگی است. بر سر این است که عدهای که از قضا زاییده خود جمهوری اسلامی هستند، میخواهند به آن رویایی که به آنها فروخته شده برسند. میخواهند آن رویا را نقد کنند. بنابراین تعجبی ندارد که امروز بسیاری از دبیرستانیها سردمدار خیزش و قیام هستند. این خیزش نه مذهبی است و نه سیاسی بلکه کاملا فرهنگی است.
چه باید کرد؟
جمهوری اسلامی آیندهای برای عرضه ندارد. آیندهای که عدهای ادعا میکنند که قصد ارائه آن را دارند بیشتر شبیه به گذشته است تا آینده. همچنین آیندهای که پیشتر در حال فروش آن بودیم آینده ما نبود. به همین خاطر است که در برابر درخواستها برای نقد کردن آن مقاومت میشود و این لب کلامی است که مقامات و مسئولین جمهوری اسلامی در برابر فهم آن مقاومت میکنند.
همانطور که قبلا نوشتهام. مشکل اصلی جریان به اصطلاح انقلابی این است که امر سیاسی را درک نکرده است. این افراد تصور میکنند که انسانهای باهوش و سیاستمداری هستند اما در واقع آنها سیاستزدهاند. امر سیاسی ناظر به یک آرمان است. این افراد هیچ چیز بجز مشتی شعار توخالی به عنوان آرمان ندارند و بهشت زمینی اصلاحطلبان نیز که کپی ناقصی از رویای آمریکایی بود امروز فروپاشیده است. بنابراین در کشور ما هیچ بهشت زمینی و هیچ جایی برای رفتن وجود ندارد.
البته این تمام مشکل نیست. مشکل اصلی این است که حتی مقامات کشور نیز هدفی برای رفتن ندارند. آنها نیز نمیدانند چکار باید بکنند. قبلا با کپی کردن آنچه در غرب گفته میشد، میتوانستند کجدار و مریز راه را طی کنند، اما امروز که حتی بنیانهای فلسفی-سیاسی غرب نیز دچار تزلزل شده است، حتی همان کار را نیز نمیتوانند انجام دهند.
راهی که میتوان پیشنهاد کرد ایجاد یک نهضت ترجمه دیگر است. اما اینبار نه ترجمه آثار آمریکایی. بلکه ترجمه آثار سایر ملل جهان. نهضت ترجمه کشورهایی مانند روسیه، چین، فنلاند، نیوزلند، آلمان، اتیوپی، رواندا، اندونزی، مالزی، سنگاپور و...
درک عمومی اینکه علم تنها در اروپا و آمریکا نیست. سپس ایجاد این درک که هر کشور و حتی هر منطقهای نیاز به بنیانهای علمی خاص خود دارد. و در نهایت رسیدن به یک فهم عمومی بر پایه بنیانهای فرهنگی-اجتماعی خود ما برای ساختن یک آرمانشهر زمینی. برای ساختن جایی برای رفتن، برای ساختن یک «رویای ایرانی» که همه خواهان رسیدن به آن باشند.
پیش از آن رفتن به هر راهی محکوم به شکست است.
میتوانید به تلگرام من هم سر بزنید:
https://t.me/ahmadsobhani
مطلبی دیگر از این انتشارات
فیلم / جنایت وحشتناکی بنام سقط جنین!
مطلبی دیگر از این انتشارات
برنامه نویسی نیاز به ریاضی داره؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانان، جوانی کنید!