یادداشتی بر فیلم کشتن گوزن مقدس

این اولین پست من در سایت ویرگوله، صرفا جهت تست این کار رو انجام میدم! نوشته زیر رو در وب‌سایت بوبونویس منتشر کردم ولی برای تست ویرگول اینجا هم قرار میدم ؛)

کشتن گوزن مقدس
کشتن گوزن مقدس

فیلمی سرد و بی روح با دیالوگ‌های کاملا رسمی و خشک که حوصله بیننده را سر می‌برد. اگر بیننده بتواند ۴۰ دقیقه اول فیلم را دوام بیاورد می‌تواند مابقی آنرا با علاقه بیشتری نگاه کند. در این مدت هیچ فراز و فرودی نه در لحن گفتار بازیگران وجود دارد و نه در داستان فیلم و نه حتی در دیالوگ‌ها. یک ارتباط رسمی، خشک و سرد که بین تمام شخصیت‌های فیلم کاملا مشهود است.

داستان فیلم
کشتن گوزن مقدس شاید جزو آن دسته از فیلم‌هایی باشد که نتوانم به هرکسی معرفی کنم اما دوست دارم داستان فیلم را برای همه تعریف کنم. فیلم با یک صفحه سیاه و موزیک آغاز می‌شود. یک صفحه سیاه بدون هیچ گونه متن، نور و یا اثری روی صفحه. این مدت به قدری هست که بیننده ممکن است به دستگاه پخش فیلم شک کند و بخواهد مجدد کابل تصویر را چک کند که قطع نباشد! بعد از آن نمای بسته قلب باز یک انسان را در حال تلمبه و در حین عمل نشان می‌دهد و بعد تصویر یک جراح قلب ریشو که بعد از عمل جراحی لباس‌های عمل خود را عوض می‌کند و در راهرو با دکتر بیهوشی درباره موضوعی به جز عمل صحبت می‌کند. شاید من به عنوان بیننده انتظار داشتم تا پس از نمایش تصویر قلب باز دکترها کمی درباره آن صحبت کنند. اما آنها بعد از عمل درباره ساعت و دسته ساعت با یکدیگر صحبت می‌کنند. شاید این عمل‌ها آنقدر برای آنها تکراری و خسته کننده شده که دیگر اهمیتی به آنها نمی‌دهند. پس از شخصیت پردازی داستان و معرفی شخصیت‌ها، متوجه می‌شویم قرار است در این فیلم با خانواده دکتر استیون (با بازی کالین فارل) همراه شویم. خانواده چهار نفره متشکل از دکتر استیون جراح قلب و عروق، همسر او (با بازی نیکول کیدمن) که یک متخصص چشم است به همراه یک دختر ۱۴ ساله و یک پسر ۱۲ ساله. علاوه بر این خانواده موفق و پولدار یک پسر ۱۶ ساله به نام مارتین هم نقش موثری در فیلم دارد. دکتر استیون نماد یک دکتر موفق مرفه و با پرستیژی است که از هر دکتری انتظار می‌رود. کسی که در مجامع پزشکی سخنرانی می‌کند و کاملاً در کار خود تبحر دارد. اما کارگردان کم‌کم دروغ‌ها و خطاهای او را نمایان می‌کند و شخصیت دیگری از او را نشان می‌دهد.

مارتین ۱۶ ساله دیدار ها و تماس های زیادی با دکتر استیون دارد. دکتر برای او هدایایی می‌خرد و به او کمک می‌کند حتی او را به منزل خود دعوت کرده و با خانواده‌اش آشنا می‌کند اما کسی از نحوه آشنایی آن‌ها اطلاعی ندارد. تا به اینجا، داستان فیلم بسیار آرام و خسته کننده پیش می‌رود. یک روز بدون هیچ مقدمه‌ای پسر ۱۲ ساله دکتر فلج می‌شود. در تمام آزمایش‌ها او سالم و بدون مشکل است و دکترها هیچ دلیل منطقی برای این امر پیدا نمی‌کنند. تا اینکه مارتین روی اصلی خود را نشان می‌دهد و طی یک دیالوگ کلیدی به دکتر می‌گوید: “همون‌طور که یکی از اعضای خانواده منو کشتی باید یکی از اعضای خانواده خودت رو بکشی تا تعادل برقرار بشه. من نمی‌تونم بگم کدومی رو بکشی تصمیم با خودته. اما اگه اینکار رو نکنی همه‌شون مریض میشن و میمیرن”. تازه بعد از این دیالوگ یک شوک به بیننده وارد می‌شود و بعد از آن متوجه می‌شویم مارتین پسر یکی از بیماران دکتر استیون است که دکتر در حین عمل پدر او مست بوده و باعث مرگ پدر مارتین می‌شود. بعد از مدتی طبق گفته‌های مارتین دختر دکتر هم فلج می‌شود و علائم پشت سر هم ظاهر می‌شوند و اگر دکتر کسی را نکشد همگی می‌میرند.
در آخرین مراحل بیماری دکتر بالاخره تصمیم می‌گیرد یکی را قربانی کند. دختر، پسر و همسرش را دست بسته روی صندلی نشانده و روی صورتشان را می‌پوشاند و چشمان خودش را هم می‌بندد و با یک اسلحه دور خودش می‌چرخد و شلیک می‌کند تا بطور تصادفی یکی از آنها را قربانی کند که در نهایت موفق می‌شود و بقیه سالم می‌مانند و فیلم به اتمام می‌رسد.

فیلم کشتن گوزن مقدس (The Killing of a Sacred Deer) به کارگردانی یورگوس لانتیموس ( Yorgos Lanthimos) را نه می‌توان جزو دسته فیلم‌های ترسناک قرار داد و نه جزو فیلم‌های درام و خانوادگی. فیلمی خاص با موضوعی خاص که شاید بتوان موضوع را فرازمینی هم قلمداد کرد. انتقام، عدالت و یا برقراری تعادلی که بصورت غیر منطقی و بدون هیچگونه پشتوانه عقلی رخ می‌دهد. اشتباهی که دکتر انجام داده و باعث مرگ یک نفر شده حالا برای برقراری عدالت بعد از مدتها گریبان خود دکتر و خانواده‌اش را می‌گیرد. فضایی که کارگردان به تصویر می‌کشد فضایی تلخ، سرد و بی احساس است به‌طوریکه در تمام لحظات فیلم هیچگاه صدای خنده هیچیک از بازیگران را نمی‌شنویم و حتی کودکان در این فیلم هیچ لبخندی بر لب نمی‌آورند.

اما رفتاری که شخصیت‌ها در فیلم از خود بروز می‌دهند بسیار جالب است. ممکن است هرکدام از ما در آن شرایط همان رفتارها رو از خودمان بروز دهیم. مثلا پسر بچه برای آنکه دل پدر را به‌دست بیاورد تا پدر او را قربانی نکند، تلاش می‌کند تا کارهای مورد علاقه پدر را انجام دهد. به عنوان مثال موهایش را کوتاه می‌کند و با همان حالت بیمار تلاش می‌کند تا گلها را آب بدهد و دل پدر را به دست بیاورد. دختر هم تلاش می‌کند تا عشق مارتین را کسب کند تا او را خوب کند و از مرگ نجات پیدا کند و بعد که از او ناامید می‌شود به پدرش می‌گوید من را بکش تا برادر و مادرم زنده بمانند. اما رفتار و منطق همسر دکتر هم بسیار قابل تامل است، او به مارتین می‌گوید دکتر اشتباه کرده، چرا من و فرزندانم باید تاوان دهیم؟! و در ادامه در بخش دیگری از فیلم به دکتر می‌گوید:”منطقی‌ترین انتخاب اینه که یکی از بچه‌ها رو بکشی. چون ما هنوز می‌تونیم یه بچه دیگه بیاریم”. کار به جایی می‌رسد که دکتر برای انتخاب بین بچه‌ها به مدرسه آن‌ها می‌رود و درباره بچه‌ها می‌پرسد تا بداند کدام یک از آن دو بهتر است!

به جرات می‌توان گفت در این فیلم خبری از انسانیت و از خودگذشتگی نیست.در هیچ قسمت از فیلم نمی‌توان طرف هیچ کدام از شخصیت‌ها را گرفت و حق را به او داد. شخصی مثل دکتر استیون با وجود اشتباهاتی که دارد زندگی مرفهی داشته و از اعتبار بالایی در جامعه برخوردار است و بدون هیچ مشکلی به زندگی خود ادامه می‌دهد. و در آنسوی داستان مارتین پسری سرد و بی احساس که در پی برقراری عدالت است. اینکه استیون برای جبران اشتباهش باید یک گناه دیگری را انجام دهد (کشتن یک فرد بی گناه از اعضای خانواده‌اش) یکی از ایراداتی است که به سیستم برقراری عدالت مارتین می‌توان وارد نمود. به نظر من، “کشتن گوزن مقدس” درباره‌ی اینکه آیا دکتر به سزای اعمالش می‌رسد یا نه نیست، بلکه بیشتر درباره این است که خود اجراکننده‌ی عدالت هم مجرم است و از روشی غیر اخلاقی سعی بر برقراری عدالت است.


http://bobonevis.ir/?p=1089