عکس دو نفره با What Remains of Edith Finch

یکی از زیبایی های هنر این است که هر کسی می تواند برداشت و نظر خاص خودش را درباره یک موضوع داشته باشد. یک تابلوی نقاشی از دید یک نفر می تواند یاد آور کلی خاطرات زیبا باشد، ولی برای فرد دیگر غم انگیز ترین تصویر ممکن. عکس دو نفره من با این بازی دقیقا در همین ساختار قرار می گیرد. یک عکس که فقط من و بازی داخل اش هستیم، هیچکس دیگه ای نیست. ولی این عکس میتونه کمکی باشه برای اینکه عکس شخصی خودت را با بازی بگیری.


این متن شامل اسپویل بازی است.

وقتی به خانه نگاه می کنی انگار همه چیز ممکنه!
وقتی به خانه نگاه می کنی انگار همه چیز ممکنه!

خانه فینچ ها

در قسمتی از بازی که در یک سفری از ریل قطار به ساحل دوباره به خانه می رسیم این جمله خیلی توجه ام رو جلب می کنه:
And when you look at the house... at that history of imagination, and stubbornness and .madness, any of it seems possible

وقتی برای اولین بار که به این خانه می رسید. حتما متوجه شکل و ظاهر عجیب و غیر واقعیش شدید. اگر سازنده به جای این طراحی از یک خانه با ظاهری معمولی تر استفاده می کرد، باور خیلی اتفاق سخت تر می شد. نمیخوام بگم که این نوع رنگ بندی و طراحی باعث شد که اتفاق و مرگ ها جلوه ای طبیعی تر بگیرد، اما یک همخوانی عالی با داستان بازی ایجاد می کند.

مگر میشود همه اعضای یک خانواده به شکلی عجیب بمیرند؟

وقتی بازی رو تموم می کنید، شاید پیش خودتون فکر کنید، مگر ممکن است همه ی اعضای یک خانواده به طرز عجیبی بمیرند؟ اگر بخوایم به داستان بازی در یک کل از واقعیت نگاه کنیم، قطعا این نوع مرگ ها برای همه ی اعضای خانواده باورنکردنی و غیر واقعی به نظر می رسد. باید به این نکته توجه کرد که نباید با این دید به کل داستان بازی نگاه کرد، داستان با تمام عجیبی هاش، تنها یک برشی از یک کل است. اگر به جز و قطعه های کوچک نگاه کنیم، مرگ همه برایمان قابل تصور تر می شود.

بازی فقط برشی از واقعیت کل در جهان است.
قبرستان. حتی برای حیوانات.
قبرستان. حتی برای حیوانات.


چرا همه به شکلی نابود شدند؟

یکی از زیبایی هایی این بازی، طرح کردن پرسشی است که پلیر را درگیر خودش می کند. اینکه چرا همه اعضا می میرند.

یکی از مشکلاتی که انسان ها به شکل های مختلف باهاش روبرو می شوند، ترس از مرگ است. این ترس و نگرانی به شکل اضطراب های مختلف خودش را در طول زندگی نشان می دهد. در لایه زیرین بسیاری از اضطراب هایی که دلیلی برایشان نداریم، مرگ همیشه حضور دارد.

به بیان خود خانواده یک نوع طلسم باعث این اتفاق ها می شود. ولی این "طلسم" فقط زایده ذهن آن هاست. چیزی در پس این همه اتفاق قرار دارد، چیزی نیست جز ترس از مرگ و فرار از آن.

خیلی ها هستند که اینقدر از مرگ می ترسند که راه حل را در خودکشی می بینند. اره درسته، پارادوکس عجیبی است. ولی این هم یک نوع مکانیزم دفاعی است که توسط خیلی ها استفاده می شود.

چیزی که اعضای این خانواده را به سمت نابودی می کشد، همین راه حل های مختلف برای ترس از مرگ و فرار از آن است. این راه حل ها برای کسی مثل والتر فرار به زیر خانه و جدایی از واقعیت است، و برای کسی مثل لوئیس مواد توهم زا است.

در توهم، لوئیس به جزئیات صورت توجه ای نمی کند.
در توهم، لوئیس به جزئیات صورت توجه ای نمی کند.


والتر تنها در زیر خانه

یکی از غم انگیز ترین مرگ ها به والتر مربوط می شود. تنهایی همه ی اعضای خانواده را نمی شود انکار کرد. ولی والتر با قدم ها خودش به زیر خانه پناه می برد. صحبت از واژه پناه شد، آیا واقعا تصمیم والتر برای اینکه به زیر خانه فرار کند، تصمیم عقلانی ای است؟ مطمئنا خیلی ها فکر می کنند که این تصمیم با عقل جور در نمیاد. ولی خیلی ها از بین ما مثل والتر زندگی می کنیم. برای فرار از چیزی که باید باهاش روبرو بشویم، به زندگی ای یکنواخت پناه می بریم و منتظر پایان می مانیم.

کلوین تنها فرد با یک رویا

شاید خیلی نتیجه گیری کلی ای باشد. ولی برای من کلوین یکجور هایی تنها کسی بود که به هدف خودش رسید. پرواز. درست است که این پرواز منجر به مرگ اش شد، ولی در طول داستان تنها فردی است که حتی برای لحظه ای به هدف و آرزویی که می خواست رسید.

به سوی آرزو.
به سوی آرزو.

سخن پایانی

همان طور که در اول متن گفتم. این فقط یک عکس دو نفره شخصی من و بازی بود. به احتمال زیاد طرز نگاه شما با من فرق خواهد کرد. ولی نکته مهم یادگیری چیزی مفید است.

اگه شما هم این بازی رو تجربه کردید، خوشحال میشم طرز فکر شما هم در موردش بدونم.

حتی در اخرین قدم ها به سوی مرگ، توهم لوئیس زیباست.
حتی در اخرین قدم ها به سوی مرگ، توهم لوئیس زیباست.