در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
ایالات متحده فان - قسمت بعدی مقاله «چرا تو زندگیت نباید دنبال آرزوهات بری؟»
به نام خدا.
سلام.
بعد از اینکه یه مقاله راجب اعتماد به نفس و یه مقاله هم راجب انگیزه نوشتم، گفتم یه مقاله هم راجب «علاقه» بنویسم که به نوعی قسمت بعدیِ مقاله «چرا تو زندگیت «نباید» دنبال آرزوهات بری؟» هم باشه.
خب، تو اون مقاله گفتم که دنبال علاقه و آرزو رفتن اصلاً چیز بدی نیست، ولی اون علاقه و آرزویی که تو اکثر کتاب های self help آمریکایی تبلیغ میشه، اصلاً چیز خوبی نیست و نتایج خیلی بدی خواهد داشت.
چرا خوب نیست؟
مفهومی که توی اون کتاب ها دنبال میشه، بیشتر تمرکزش روی ذهن و فکر و کلاً بعد روانی انسانه (حواست باشه که گفتم بعد روانی، نه روحانی). مفاهیم مسخره ای مثل قانون جذب و راز و اعتماد به نفس های دروغی و لحظه ای و انگیزه های فَوَرانی و لحظه ای، میشه نتیجه اونجور رویکرد به علاقه و آرزو.
درواقع چیزی که تو اون کتاب ها هست، آدم رو تشویق میکنه که دائم در حال جستجوی حال خوب و خوشبختی و خوش گذرانی و لذت بردن از کاری که انجام میدی و اینجور چیزا باشه.
شاید بپرسی که حالا اشکال این چیه؟ قبل از توضیح دادن این اشکال، اول راجب ذات و قوانین این دنیا حرف بزنیم.
۲ تا از قوانین این دنیا
نمیخوام راجب همه چیز حرف بزنم اینجا. فقط میخوام راجب ۲ تا قانونِ این دنیا که به همین علاقه و رسیدن به اهداف و این چیزا ربط داره، صحبت کنم.
- قانون اول: علت و معلول
- قانون دوم: عمل
قانون اول:
این قانون احتملاً شما رو یاد درس دین و زندگی بندازه، ولی من اینجا میخوام یه جور دیگه ازش استفاده کنم. خلاصه بخوام بگم میشه اینکه برای بدست آوردن یه چیزی (معلول)، باید حتماً یه چیز دیگه باشه که باعث به دست آمدن اون چیزی که میخوای، بشه (علت).
اگه درکش یکم پیچیده شد، به این مثال ها نگاه کن:
- من میخوام لاغر بشم، ولی باشگاه نمیرم، رژیم غذایی هم رعایت نمیکنم.
- من میخوام یه برنامه نویس عالی بشم و تو شرکت های بزرگ کار کنم، ولی اصولی یادش نمیگیرم و دنبال راه میانبر میگردم و همه چی رو زود میخوام، و هر روز چالش های سختِ (سخت تر از دیروزِ) برنامه نویسی رو حل نمیکنم.
- من میخوام یه مهندس برق عالی باشم، ولی در طول تحصیل فقط دنبال پاس کردن درسام، به جای یادگیری عمیق و عملی و حتی خیلی بیشتر از اون چیزی که استادها خواستن.
- من میخوام تو کنکور پزشکی قبول بشم، ولی نمیشینم تو خانه در طول روز حداقل ۶ ساعت (یا بیشتر) درس بخوانم و دائم دنبال فلان فرمول جادویی و فلان کتاب کمک آموزشی میگردم، به جای اینکه بشینم و درس بخوانم.
- من میخوام یه آهنگ ساز عالی بشم، ولی سختی مسیر رو تحمل نمیکنم و مباحث سخت رو رد میکنم.
- و هزاران نمونه دیگه . . .
قانون دوم:
دقت کردی؟ تو هیچکدام از این کارها من حرفی از فکر و تفکر و روان و این چیزا نزدم. میخوام این رو بگم که اگه یه چیزی رو میخوای، باید کاری که (عملی که) برای رسیدن بهش لازم هست رو انجام بدی، نه بشینی و فکر کنی و تو رویاهات دنبال خوشبختی و حال خوب باشی.
حالا بریم سراغ اون مشکل اصلی
این سوال رو پرسیدیم که حالا اشکال اینکه دنبال حال خوب و لذت و این چیزا باشیم، چیه؟
از دید من خودِ این قضیه هیچ مشکلی نداره، ولی مهم اینه که آیا تو برای رسیدن به اون حال خوب و لذت، «عملی» که لازم هست رو انجام میدی یا اینکه فقط تو دنیای فکر و خیال و تفکر غرق شدی؟
این دنیا، دنیای عمله. اگه چیزی رو میخوای باید علاوه بر اون چیزهایی که مربوط به فکر هستن، عمل هم داشته باشی، وگرنه به هیچکدام از اهدافت و اون حال خوب و لذت و این چیزها نمیرسی.
مشکل هم همینه. تو هرچقدر هم که از لحاظ فکر و روان و برنامه ریزی و نقشه و هدف و این چیزا قوی باشی، تا زمانی که این چیزها تبدیل به عمل نشن، هیچ ارزشی ندارن و حال تو هم هر روز بد تر از دیروزه.
۲ نکته مهم
یه چیز مهم اینه که اون کتاب ها اکثراً جوری تو ذهن ما موضوع رو جامیندازن که انگار یه چیزی به اسم true passion یا همون علاقه اصلی که براش آفریده شدی (!)، برای همه ما وجود داره و ما باید بگردیم اون رو پیدا کنیم و تمام طول زندگی هم باید اون کار رو انجام بدیم و همش هم از صبح تا شب خوشی و لذته.
خیلی اشتباهه این.
- اولاً اینکه هیچ چیزی به اسم true passion وجود نداره برای شما.
خدا به شما توانایی و قدرت اختیار و اراده داده و تقریباً با تلاش و تحمل سختی به هر هدفی میشه رسید. (اگر خدا بخواد). فقط این رو توجه داشته باشید که منظور من این نیست که علاقه ای وجود نداره، اتفاقاً هر شخصی بسته به نوع بزرگ شدن و شرایط زندگیش به یه سری چیزها علاقه داره. منظور من اینه که «فقط یک چیز» به اسم true passion وجود نداره برای شما. شما تو خیلی زمینه ها میتانی موفق باشی، پس دنبال اون «یه چیز» نگرد. - دوماً اینکه شما حتی اگه با تک تک سلول های بدنت عاشق یه کاری باشی، بازم تو مسیر و زندگیت به سختی هایی برخواهی خورد که اصلاً لذت بخش و پر از شادی و پر از حس خوشبختی نیست.
برای مثال اگه عاشق برنامه نویسی هستی، باید این رو بدانی که فقط اول راهه که همه چی ساده و لذت بخشه. یه زبان برنامه نویسی که یادگرفتی، تازه نوبت این میرسه که Algorithm ها و Data Structure ها رو یادبگیری و بعد از اون هم یه عالمه چیز سخت دیگه باید یادبگیری که به کار بردن واژه «شادی» و «لذت» و غیره براشان زیاد مناسب نیست. حتی اگه کسی از انجام دادنِ این چیزها لذت ببره (که تعداد اینجور کسایی خیلی کمه)، ولی باز هم اینها مباحث ساده و گل و بلبلی نیستن که از اول تا آخرشان بخندی و تو شادی و لذت دست و پا بزنی.
به قول خودمان «نابرده رنج، گنج میسر نمیشود» و به قول اونها هم «no pain, no gain».
حرف آخر
حرف آخر اینکه:
- دنبال اون «یک چیز که براش آفریده شدی» نباش، چون اصلاً وجود نداره.
- دنبال این نباش که همه عمرت صبح تا شب تو خوشی و لذت دست و پا بزنی، حتی خوشی هم اگه خیلی ادامه دار باشه، نتیجش میشه یکنواختی و بی مزگی زندگی. یه وقتایی ناراحتی و غم خودش میشه عامل یه پیشرفت بزرگ تر.
- پول خیلی مهمه، اگر هم نباشه هیچی درست جلو نمیره، ولی حواست به چیزای خیلی کوچیک این زندگی هم باشه. چون خیلی وقت ها پول هم اگه داشته باشی، دلت پر میکشه برای اون چیزای کوچیک.
- اگه جوانی (مثلاً بین ۱۸ تا ۲۵)، این رو بدان که اگه دنبال علاقت هم بری، مطمئناً سر راهت سختی هایی پیدا خواهند شد که باید ازشان عبور کنی. فکر نکن که اگه دنبال علاقه بری دیگه همه زندگیت پر از راحتی و لذت و شادیه.
- اگه هم از ۲۵ زدی بالا و فکر میکنی که کاری برای زندگیت نکردی، هیچوقت برای یه شروع جدید و محکم (و پر از «عمل»)، دیر نیست و هیچکس هم نمیتانه جلوت رو بگیره که پیشرفت نکنی.
خلاصه اینکه دنباله روِ این ایالات متحده فان (fun) نباش، چون فقط خودت رو از حقیقت ها دور میکنی.
چرا تو قسمت اول این مقاله گفتم دنبال علاقه و آرزوهات نرو؟
منظورم از اون «نرو» این بود که فکر نکن اگه دنبال علاقه و آرزو بری، دیگه همه چی گل و بُلبله و سریع هم میلیاردر میشی و تا آخر عمر تو خوشی غرق میشی.
این زندگی پر از سختیه، تا زمانی که از این سختی ها عبور نکنی، چیز باارزشی بدست نمیاری. یاد بگیر با «سختی» یه جور دیگه برخورد کنی. مثلاً فکر کن که این سختی ها مجوز تو برای پیشرفتن. بعد از یه مدت عادت میکنی به این «سخت کوشی» و به جایی میرسی که دیگه اگه اوضاع خیلی ساده بشه حوصلت سر میره.
حتی جاده ها رو هم پیچ در پیچ میسازن که حوصله راننده از یه مسیرِ فقط مستقیم و ساده، سَر نره.
تو چه دنبال علاقت بری و چه نری، این زندگی از تو «عمل» میخواد و «تحمل سختی ها». بقیه اش حرف الکیه.
کمتر فکر کن و بیشتر عمل، سختی ها رو هم پشت سر بزار.
یا علی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای Andy Bechtolsheim رو میشناسی؟ (یه توصیه برای کارآفرین ها)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بدون «سوگیری»: شدنی یا نشدنی؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستاورد: اصلی ترین دلیلی که حالت بده