ریشه همه مشکلات بشریت: چون من میگم، یعنی درسته

بسم الله الرحمن الرحیم.

سلام.

مقدمه

  • من فکر میکنم که ویرگول مدافع حقوق آتئیست ها شده. شما که داری این متن رو میخوانی ممکنه اینجور فکر نکنی.
  • من فکر میکنم که ۹۹ درصد از این کسایی که میخوان برنامه‌نویس بشن، هیچوقت برنامه‌نویس نمیشن و فوقش یه چند تا مقالهٔ چرندیات اینجا مینویسن که نمیدانم فلان زبان از این زبان بهتره و بیوگرافی فلان شخص و کلاً مطالب عامه پسند و بعد از یه مدت هم تصمیم میگیره گرافیک آرتیست بشه. یکی ممکنه اینجور فکر نکنه اصلاً.
  • من فکر میکنم که آقای رئیسی از همتی بهتر بود. یه نفر دیگه ممکنه برعکس فکر کنه. مهرعلیزاده هم باید تیرباران بشه.
  • من فکر میکنم که خر بسیار حیوان نجیبی هست و اسب ها ناعادلانه این صفتِ نجیب بودن رو دزدیدن. یکی دیگه هم ممکنه فکر کنه که اسب نجیبه.
  • من فکر میکنم که اساساً انسان‌ها موجودات تنبل و تن‌پرور و راحت‌طلب و گشاد و بی‌اراده و ضعیفی «میشن» و دلیل بیشتر بدبختی هاشان هم اینه. یکی هم ممکنه فکر کنه که نه انسانها خیلی هم قوی و منطقی و با اراده هستن.
  • من فکر میکنم که سعدی و حافظ و مولوی و غیره، با وجود خیلی شعرهای شیرین و پرمعنی که دارن، اساساً یه مشت بچه باز و صوفی و شهوت‌ران بودن که ما الکی اونها رو بزرگ کردیم. یکی هم ممکنه فکر کنه که اتفاقاً اینها خیلی هم با خدا و انسان‌های عارف و وارسته و زاهد و خوبی بودن.
  • من فکر میکنم که حق با حضرت علی علیه السلام هست ولی خب میلیونها سنی هم هستن که اینجور فکری نمیکنن.
  • من فکر میکنم که بدنسازی بهترین چیز برای لاغری هست. یه سری ها هم ممکنه فکر کنن که پیاده‌روی بهتره.
  • من فکر میکنم که فمینیست ها بسیار بی‌عقل هستن. ولی شما ممکنه خودت فمینیست باشی و فکر کنی که خیلی هم عاقل هستی.
  • من فکر میکنم که نظام جمهوری اسلامی ایران هرچقدر کم و کاستی هم داشته باشه، باز بهتر از خیلی نظام های دنیاست. البته این نظام رو هیچوقت اسلامی به معنای واقع نمیدانم، ولی چیزی که هست رو بهتر از چیزای دیگه میدانم. شما ممکنه دشمن نظام باشی و هرگونه تلاشی هم بکنی برای برانداز کردن این نظام.
  • من فکر میکنم که زیباترین دختر اون دختری هست که خودش رو نکنه تابلو اعلانات و جلوی اون میلش به خودنمایی کردن رو بگیره و زیباترین پسر هم اونیه که سرش رو پایین بندازه و چشم چران نباشه. یه سری ها هم ممکنه فکر کنن که لخت گشتن یعنی آزادی و نگاه کردن به دخترها و زن ها هم لذت‌بخش هست و ایرادی هم نداره.
  • من فکر میکنم که رشته های دانشگاهی مهندسی همگی روی به اندازه یه گونی پیاز هم ارزش ندارن. یکی دیگه هم ممکنه فکر کنه که بسیار با ارزش هستن و از پزشکی هم بهتر هستن.
  • من فکر میکنم که آدم نباید اصلاً فکرش رو هم بکنه که مال و ثروت و دارایی های یه نفر دیگه رو از چنگش دربیاره. ولی یه سری ها ممکنه فکر کنن که اگه نخوری میخورنت و هدف هم وسیله رو توجیه میکنه و الی آخر.
  • من فکر میکنم که آدم توی طویله کنار گاوها علف بخوره بهتر از اینه که بشه مجری شبکه منوتو و سعودی‌اینترنشنال. یه نفر دیگه هم ممکنه فکر کنه که من باید برم توی طویله کنار گاوها.
  • من فکر میکنم که یه خدایی وجود داره. ولی یه نفر دیگه میاد اینجا توی ویرگول مقاله مینویسه و چند تا مطلب از شوپنهاور هم میاره که بگه که خدایی وجود نداره و غیره.
  • من فکر میکنم که ایران داره کار درستی میکنه که توی لبنان و فلسطین فعالیت میکنه. یه سری ها هم ممکنه فکر کنن که ایران بهتره به جای فلسطین به سیستان و بلوچستان خودمان برسه.
  • و هزاران چیز دیگه...
الان کدام از اینها «درست» هستن؟ اصلاً چه چیزی تعیین میکنه که «درست» یعنی چه؟

عقیده: یعنی چیزی که تو فکر میکنی درسته

در نگاه اول، اینطور به نظر میرسه که کلاً هم هیچکس درست نمیگه، هم همه درست میگن!

یعنی چه؟ یعنی اینکه هر انسانی، با توجه به عقایدی که برای خودش جمع کرده، همه چیز رو میسنجه و از این طریق هم تصمیم میگیره که یه چیزی درست هست یا نه. مثلاً منی که خودم رو در ظاهر شیعه میدانم، اگه کسی اسم عمر و ابوبکر رو بیاره و بخواد بگه که حق با حضرت علی علیه السلام نبوده، من قبول نمیکنم و میگم که حرفش درست نیست. حالا همون شخص که سنی هم هست اگه من جلوش از حضرت علی علیه السلام حرف بزنم، قبول نمیکنه و دلایل خودش رو میاره و میگه که حرف من درست نیست.

الان ما این وسط گیر کردیم. چکار باید بکنیم؟ من درست میگم یا اون؟

قطعاً این وسط فقط یکی از ما درست میگه ولی اینکه چطور به اون حقیقت برسیم، به این سادگی ها نیست.

مشکل چیه یعنی؟

مشکل، در درجه اول این نیست که کدام درست میگیم. مشکل اینه (یا بهتره بگیم: سوال اصلی اینه که) ما انسان‌ها چطور به این نتیجه میرسیم که «یه چیزی یجوری هست»؟ یعنی چطور به این «هست» میرسیم؟ یعنی چطور به این میرسیم که جوری که ما فکر میکنیم، درسته؟

جوابش میشه یه کلمه:

ورودی یا به انگلیسی input

هرکدام از ما، با توجه به ورودی هایی که از دنیای خارج میگیریم، یه سری عقاید برای خودمان شکل میدیم و فکر میکنیم که درست هستن. مثلاً یکی توی یه خانواده علمی بزرگ میشه و صبح تا شب هم سرش توی مطالب علمی هست و این چیزها. یه نفر دیگه هم توی کرمانشاه به دنیا میاد و صبح تا شب دعوا و چاقوکشی و این چیزها رو میبینه. الان عقاید این ۲ نفر یکجور هستن؟ معلومه که نیستن. اولی اصلاً دعوا کردن رو کار حیوانها میدانه نه انسانهای متمدن. دومی هم به اولی میگه بچه سوسولِ شیربرنج.

منی که توی خانواده اسماً شیعه متولد شدم، عقایدم خیلی متفاوت تر از اون عربستانی که از بچگی بهش میگن شیعه ها کثیف هستن و باید کشته بشن، خواهد بود. نه من بصورت شخصی و عقلانی به حقانیت شیعه رسیدم و نه اون به حقانیت وهابیت. ما فقط چون از بچگی ورودی های مختلفی داشتیم، عقایدمان هم متفاوت شدن.

من اینجا نمیخوام دلیل بیارم که شیعه راست میگه یا وهابیت. من فقط دارم میگم که ورودی ها باعث بوجود آمدن عقاید میشن و چون ورودی های افراد با هم فرق داره، عقاید متفاوت هم بوجود میاد.

ولی بعد از اینکه جریان این ورودی ها رو درک کردیم، مشکل در درجه بعدی، یه چیز دیگه میشه.

عمل: یعنی جنگ عقیده ها

یعنی مشکل، خود ما انسان ها هستیم. مشکل اینه که ما انسان ها دوس نداریم اعتراف کنیم که فلان عقیده ما اشتباهه. در خیلی از اون مواردی که توی مقدمه گفته شد و اصلاً در خیلی از مواردی که باعث بحث بین انسان‌ها میشه، یکی از طرفین با اینکه ته دلش میدانه که حق با طرفش هست ولی باز هم یا لج میکنه یا توهین میکنه یا بهانه میاره یا سفسطه میکنه یا مغلطه و یا چیزای دیگه.

چرا؟ چون دوس نداره کم بیاره.

یعنی ما انسان ها دنبال حق نیستیم. ما دنبال اینیم که هرجور که شده فقط تلاش کنیم بگیم اون چیزی که ما فکرمیکنیم، درسته. همین.

یعنی فرقی نمیکنه که عقاید ما ته دلمان واقعاً چیه. اون چیزی که مهمه اینه که در عمل، این عقیده ها به جنگ همدیگه میرن و در ۹۹درصد موارد هم هیچکدام از طرفین، چون نمیخواد کم بیاره یا دیگران بگن شکست خورده، زیر بار حق نمیرن.

این قضیه رو میشه از کوچکترین مکالمات ما با اطرافیانمان تا مناظرات کاندیداهای ریاست جمهوری و حتی تا بحث های بین فلاسفه و علما و غیره، به وضوح دید.

اشکال اینجاست که اکثر ما انسانها اساساً دنبال این نیستیم که عقاید خودمان رو به چالش بکشیم و سعی کنیم اونها رو اصلاح کنیم و اگه کسی حرفی زد که ثابت کرد عقاید ما اشتباه هستن، قبول کنیم. به جاش ما انسان‌ها موجوداتی هستیم که یه سری چیزها رو برای خودمان کردیم «عقیده» و فکر میکنیم اونها درست هستن و هرکسی هم که خلافش رو بگه، کنار میزنیم و اهمیتی بهش نمیدیم. حالا این عقیده میتانه راجب هرچیزی باشه. چه غذا چه دین چه علم، چه مسائل اجتماعی، چه هرچیز دیگه ای.

یعنی باز شرایط انسانها و اون چیزی که الان داریم توش دست و پا میزنیم رو دوباره بزارید تکرار کنم:

اون چیزی که من فکر میکنم، درسته و هرچیزی هم که خلافش گفته بشه، اشتباه. هرکسی هم اگه ثابت هم بکنه که عقیده من اشتباهه، چون نمیخوام شکست بخورم و کم بیارم، به هر روشی که شده حرفش رو یا رد میکنم و زیر بار نمیرم یا اینکه سعی میکنم هرجور شده یه چیزی در جوابش بگم که فقط کم نیاورده باشم.

یعنی به وسیله اون ورودی ها، عقاید شکل میگیرن و مشکل وقتی پیش میاد که این عقاید به جنگ با هم درمیان و مشکل بعدی هم اینه که هیچکس نمیخواد اعتراف به شکست بکنه.

گذشته از همه اینها، ولی مشکل اساسی و مهمتر، یه چیز دیگس.

زور: یعنی همینه که هست

مشکل اساسی انسان‌ها، بعد از اون جنگِ عقاید، اینه که یه نفر، با عقایدی که داره، کنترل یه حکومت یا کشور یا منطقه یا سازمان یا اداره یا نظام یا رژیم رو به دست میگیره و هیچکس هم دیگه حق گه خوردن نداره.

چون همینه که هست.

اگه به تمام تاریخ نگاه کنید، نمونه این حرف رو تقریباً در تمام فرمانروایی ها و پادشاهی ها و ریاست ها و رهبری ها و غیره، میتانید ببینید.

اساساً اصلاً امکان‌پذیر نیست که کشور یا حکومت یا ملت یا امت یا گروه بزرگی شکل بگیره و یه نفر هم حاکم اینها باشه و انتظارات همه اینها فراهم بشه. اصلاً امکان‌پذیر نیست.

چرا؟ چون اساساً عقاید انسانها، تحت تاثیرِ همون ورودی‌ها، متفاوت هست و یک کسی هم که حاکم هست، عقاید خودش رو داره و حاکمیتش هم در جهت همون عقاید خودش و هم عقیده‌هاش، خواهد بود.

الان اون کسایی که از اروپا بلندمیشدن و میرفتن هندوستان رو اشغال میکردن، آیا اصلاً براشان مهم بود که عقاید مردم هندوستان یا رهبرانشان چه بوده؟ الان اون کسی که بعد از پیامبر (ص) به قدرت بزرگی مثل فرمانروایی مسلمان ها میرسه، همینجور راحت میاد به کسایی که خلاف عقیدش فکر میکنن، اهمیت بده؟ الان همین کشور خودمان که با قوانین اسلامی اداره میشه و اعتقاداتش هم شیعه هست، چطور میتانه بیاد به عقاید کسایی که مخالفش فکر میکنن، اهمیت بده؟ این اصلاً خلاف عقل هست و هر نظام و حاکمیتی هم که باشه، اول به فکر اینه که جایگاه خودش و هم عقیده هاش رو محکم کنه، نه مخالف‌هاش!

که صد درصد منطقی و عقلانی هم هست.

یعنی وقتی زور دست یه عقیده افتاد، عقایدِ دیگه باید زیپ دهن رو بِکِشَن و ساکت باشن و در کنارش هم یا سعی کنن با اوضاع کنار بیان یا اینکه در عمل بر علیه اون نظام عمل کنن تا شاید اون نظام رو ریشه‌کَن کردن.

که این هم باز منطقی هست!

ولی هیچکدام از این راهها، تاثیری در اون حقیقت نداره که:

وقتی یه عقیده ای روی کار آمد و زور دستش افتاد، دیگه همینه که هست. یا تو هم هم‌عقیده هستی و دنیا برات بهشت میشه، یا اینکه هم‌عقیده نیستی و ماتحتت میسوزه. دنیا همینه و همینطور هم خواهد بود. اینجا نه مدینه فاضله هست نه کلاس اخلاق. اینجا دنیاست و تقریباً هرکس و هر عقیده ای که قدرت به دست بگیره، بقیه باید یه فکری به حال اون سوختگی ها بکنن. چون همینه که هست و ایران و غیر ایران و الان و هزار سال قبل و هزار سال بعد هم نداره.

حرف آخر هم یعنی هیچ کاریش نمیشه کرد

بله دیگه. هیچ کاریش نمیشه کرد. همیشه یه سری ها به قدرت میرسن و دنیا (یا اون کشور، سازمان، رژیم، نظام و غیره) طبق عقیده اونها پیش میره.

که با منطقِ دنیایی، خیلی هم منطقی هست!

مشکل انسان‌ها همینه. ما انسانها نمیتانیم در هیچ جای دنیا حکومتی رو بوجود بیاریم که همه اعضای اون کشور رو راضی نگه‌داره. یه وقت سنی ها حاکم هستن و شیعه ناراضی، یه وقت هم شیعه حاکم میشه و سنی ناراضی. و مشکل اصلی دیگه هم این بود که هیچکس اصلاً به این فکر هم نمیکنه که:

  • این عقاید من از کجا آمدن؟
  • آیا درست هستن؟ چه دلایلی دارم برای درست بودنِ این عقاید؟
  • تا حالا به چالش کشیده شدن این عقاید من؟
  • یا اینکه همینطور الکی فکر میکنم حق با منه؟

از طرفی هم، تقریباً هرکسی که به قدرتی رسید در تاریخ، مخالفین خودش رو تار و مار کرد.

در صورتی که حتی خدا هم، شیطان رو، که بزرگترین مخالفش بوده، تار و مار نکرده!

خلاصه اینکه ظاهراً تا زمانی که ما انسان‌ها تبدیل به یه موجودات دیگه ای نشیم، اوضاع تغییر نخواهد کرد.

ولی خب چکار کنیم که ما انسانیم و اینجا هم دنیایی که مدینه فاضله نیست و ما هم غالباً انسان‌هایی هستیم که با اخلاق نیستیم و البته که قدرت و پول و شهوت، تقریباً هر انسانی رو زمین خواهد زد.

مگر اینکه مثلاً هر هزار سال یکبار، یه استثنایی پیدا بشه و قواعد رو بهم بزنه...ولی باز هم آخرش که چه؟ شاید دنیا به این دلیل هیچوقت بهشت نمیشه که ما انسانها ازش خسته بشیم به این فکرکنیم که اگه خدایی هست و قول بهشت به ما داده، یعنی این بهشت چه شکلیه و چجوریه؟

اگه خواستید با ما گپ بزنید راجب موضوعی، از این لینک میتانید استفاده کنید.

مخلص،

یا علی.