در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
فکر میکنی انجام دادن یه کاری در حد توانت نیست؟
به نام خدا.
سلام.
هرکسی تو زندگیش با یه چیزایی روبرو میشه که فکر نمیکنه نمیتانه انجامشان بده.
- از بچگی ممکنه اون «چیز» یه کار ساده مثل پیدا کردن دوست و جلوی کلاس وایسادن و انشا خواندن و چیزهای دیگه باشه.
- تو دوران نوجوانی ممکنه اون «چیز» یه کارایی مثل رفتن تو جمع یه گروهی از دوستان و نمره خوب گرفتن و گرفتنِ تایید از بزرگترها و غیره، باشه.
- تو دوران دبیرستان و جوانی، اون «چیز» میتانه کارایی مثل قبولی تو کنکور و جلب توجه جنس مخالف و حتی تکان دادن دنیا باشه!
علاوه بر این مفاهیم کلی، هرکدام از ما تو هر دوره زندگیمان، ممکنه هدف های خیلی متفاوتی هم داشته باشیم که از دید ما رسیدن بهشان اصلاً در حد توان ما نیست و اصلاً شدنی هم نیست. هزار جور توجیه و دلیل هم برای این عقیده ای که داریم، میسازیم و خلاصه خودمان رو راضی میکنیم که آقا جان من نمیتانم.
حالا چرا به خودمان میگیم که نمیتانیم؟
قبل از حرف زدن راجب این موضوع، راجب ۶ کلمه حرف میزنیم که همه چیزِ زندگی ما رو تعیین میکنه.
فکر، تکرار، عقیده، عمل، تکرار، عادت
همه چیز از یه فکر شروع میشه.
این فکر ممکنه به دلایل مختلفی هم باشه. حالا یا یه کاری انجام دادنش سخته، و یا اینکه ما خودمان برای خودمان سختش کردیم. یا تحت تاثیر حرف دیگران یه فکری راجب یه چیزی آمده تو ذهنمان. مهم اینه که الان «یه فکری راجب یه چیزی» آمده تو ذهنت.
بعد تو این فکر رو تکرار میکنی تو ذهنت.
تکرار کردن یه فکر اگه به اندازه کافی باشه، تبدیل میشه به یکی از عقیده ها یا باورهای تو. یعنی چه؟ یعنی اون چیزی که تا قبل از این فقط یه فکر ساده بود، الان خیلی قوی تر شده و تبدیل به یه عقیده یا باور شده.
بعد این عقیده تبدیل میشه به عمل.
حالا اون چیزی که برای تو شده یه عقیده، به تمام اعمال تو از صبح تا شب، جهت میده. در حقیقت، تو، بصورت ارادی، هیچوقت کاری رو (یعنی عملی رو) که خلاف عقایدت باشه انجام نمیدی. مگه اینکه مجبورت کنن، که اون جزو استثناهاست و اینجا باهاش کاری نداریم.
بعد تو یه عملی رو تکرار میکنی.
حالا که عقاید تو تعیین کردن چه عمل هایی انجام بدی، اگه همین عمل ها رو هم به میزان کافی تکرار کنی، تبدیل میشن به عادت. نکته جالب اینجاس که وقتی یه «عملی» شد «عادت»، دیگه برای انجام دادنش به فکر و عقیده نیازی نداری، خودش اتوماتیک انجام میشه دیگه.
میبینی اصل ماجرا چیه؟
همه مشکلات از همون فکر شروع میشه. وقتی یه فکری شد عقیده، تغییر دادنش به قول ما کرمانشاهی ها کارِ شازاده مُحمده! (شاهزاده محمد اسم یه امام زادست). حالا اگه یه عقیده ای شد عمل، اولین زنگ خطر به صدا درمیاد و در آخر هم اگه دیدی یه عملی شد عادت تو زندگیت، بدان که دیگه شازاده محمد هم نمیتانه درستش کنه!
نگران نباش، یه شوخی بود برای وخیم نشان دادن ماجرا! البته این قسمت قضیه که تغییر دادن عقیده سخته و تغییر دادن عادت از اون هم سخت تر، کاملاً یه حرف جدی بود.
ولی این قضیه درست شدنیه. چطوری؟
خوشبختانه، برای تغییر دادنِ این قضیه، اصلاً نیاز نیست کار به شازاده محمد بکشه!
خب باید چکار کرد؟
- قدم اول اینه که باید خودت و زندگیت رو بررسی کنی و ببینی چه چیزهایی دارن به زندگیت لطمه میزنن.
- قدم دوم اینه که اونها رو تقسیم بندی کنی به گروه های فکر و عقیده و عادت. یعنی بیای ببینی کدامشان هنوز تو مرحله فکر ماندن، کدامشان به عقیده تبدیل شدن، و کدامشان دیگه در عمل تبدیل به عادت شدن.
- قدم سوم استخراج عقیدست. یعنی چه؟ یعنی باید بررسی کنی ببینی این چیزی که الان شده عادت، چه عقیده ای پشتش نشسته و باید بنویسیش یه جایی.
- قدم چهارم ریشه زنیه! یعنی چه؟ یعنی باید ببینی اون عقیده هایی که استخراج کردی، چه جور فکرهایی باعث شدن که بوجود بیان؟ و اونها رو هم مینویسی.
- قدم پنجم اینه که اون فکرها رو خودت به چالش بکشی، یعنی از خودت بپرسی چرا من این فکر رو دارم؟ اصلاً این فکری که دارم منطقیه؟ کی گفته که اینجوریه؟ پس چطور بقیه اینجور فکری ندارن؟ آیا بقیه اینجور فکرایی ندارن؟ اصلاً همه هم اینجور فکری اگه داشته باشن، چرا باید حرفشان درست باشه؟ اصلاً کس دیگه ای تو دنیا این کار رو انجام داده تا حالا؟ اگه انجام داده که پس منم میتانم، اگرم نداده، باز دوباره من میتانم! (میشم نفر اول). و هزاران سوال دیگه که باهاشان فکرهای خودت رو به چالش میکشی. حتی میتانی راجب اون فکرها از دوستان مورد اطمینان و روانشناس و روحانی و دکتر و مهندس و سبزی فروش و میوه فروش و هرشخص دیگه سوال بپرسی و بزاری اونا به چالشش بکشن!
حالا یا اینکه بعد از این مراحل به این نتیجه میرسی که فکرت درست نبوده (که ۹۹ درصد مواقع اینجوری میشه و خودت هم تعجب میکنی) و یا اینکه واقعاً اون فکری که داشتی کاملاً درست بوده! (که خیلی کم اتفاق میفته). اگه مورد اول اتفاق افتاد، دیگه درست کردن عقیده ها، عمل ها و عادت ها خیلی ساده میشه.
مراحل سوم به بعد رو برای عادت ها توضیح دادیم اینجا. ولی ما ۳ تا دسته داشتیم (فکر، عقیده، عادت)، پس عقیده ها و خودِ فکرها چه؟
راجب عقیده ها هم روش کار عین عادت هاست، منتها با این تفاوت که دیگه مرحله استخراج عادت ها رو نداری. مستقیم میری فکرها رو درمیاری و به چالش میکشی. راجب خودِ فکرها چه؟ تو قسمت بعد راجب فکرها میگم.
و اما باعث و بانی همه چیز، یعنی فکر
فکرها یه ویژگی جالب دارن و اونم اینه که تقریباً ۹۹ درصدشان دست خود آدم نیست، یهو میان و یهو میرن و ما هم یه سهم کوچکی توشان داریم (یهنی همون فکرهایی که خودمان بصورت ارادی میکنیم). این ویژگی فکرها خیلی شگفت انگیزه و فکر میکنم بصورت مستقیم ربط پیدا میکنه به یه سری رمز و رازهای این دنیا و چیزهایی که هنوز هم برای ما انسان ها غیرقابل فهمه.
خب، این ویژگی فکرها چه کمکی به ما میتانه بکنه؟ اون چیزی که من تا الان فهمیدم اینه که بهترین کار اینه که جلوی یه سری از فکرها رو باید همون لحظه اول گرفت. چطوری؟ مثلاً همون لحظه ای که یه فکر منفی و سرکوب کننده میاد تو ذهنت، با صدای بلند بگو «نه اصلاً اینجور نیست». حالا خودِ من تو اینجور لحظه ها به خودم (یعنی درواقع به اون فکر) میگم «گُه نخور» ولی اینجا گفتم برای شما یکم مودب باشم!
حالا شما میتانید از حرف ها و کارهای دیگه هم استفاده کنید، مهم اینه که همون لحظه باخودتان حرف بزنید و همون لحظه هم جلوی اون فکر گرفته بشه. که تبدیل به عقیده نشه و عقیده تبدیل به عمل نشه و عمل هم تبدیل به عادت نشه.
حرف آخر
همونطور که اول حرف گفتم، همه چی از فکرهای ما شروع میشه، که اتفاقاً بیشتر این فکرها هم دست خودمان نیستن، و اگه همون لحظه جلوی فکرها گرفته نشه، خطر تبدیل شدنشان به عقیده ها و عمل ها و عادت ها، خیلی زیاد میشه.
اگه فکر میکنی نمیتانی کاری رو انجام بدی، این رو بدان که:
- ممکنه این قضیه فعلاً فقط در حد یه فکر باشه.
- یا اینکه میتانه در اثر تکرار تبدیل به یه عقیده شده باشه.
- یا اینکه اون عقیده میتانه حتی تبدیل به عمل شده باشه. چه عملی؟ هر عملی بجز اون «چیز» که فکر میکردی در حد توانت نیست.
- یا اینکه اون عمل هم حتی میتانه در اثر تکرار تبدیل به عادت شده باشه.
هرکدام از اینها که باشه، این رو بدان که این چیزا اگه خودت بخوای قابل تغییرن. راهشم که در قالب اون ۵ قدم گفتم.
ولی مهم اینه که اگه بعد از اون ۵ قدم به این نتیجه رسیدی که اشتباه میکردی، باید در درجه اول فکرهات رو تغییر بدی و حواست باشه که یه سری فکرهای قدیمی تبدیل به عقیده و عمل و عادت نشن.
اون ۶ کلمه (فکر، تکرار، عقیده، عمل، تکرار، عادت) حاصل ۱۰ سال مطالعه و تلاش منه برای فهمیدن دلیل خیلی چیزها. بعد از خواندن این نوشته، فقط همین ۶ کلمه رو اگه بنویسید جایی و بچسبانید جایی که جلوی چشمتان باشه، شاید بهتان خیلی کمک کنه.
پس:
- کار رو به شازاده محمد نکشانید!
- جلوی فکرهای منفی رو بگیر که عقیده های بهتر ساخته بشن، و عمل های بهتر انجام بده که عادت های درست تر ساخته بشن.
- خلاصه اینکه حواستان به فکرهایی که میان و میرن، عقیده هایی که دارن درست میشن، و عمل هایی که دارن هر روز تکرار میشن، باشه.
یاعلی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چاهزیان: گونه ای جدید از انسان ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
می خوای به هدفت برسی؟ کاری که میگم رو انجام بده.
مطلبی دیگر از این انتشارات
ریشه همه مشکلات بشریت: چون من میگم، یعنی درسته