چاهزیان: گونه ای جدید از انسان ها

به نام خدا.

سلام.

این چاهزی ها کی هستن حالا؟

قبلش باید چند تا عکسِ بی نظیر رو ببینید. به احتمال زیاد عاشق این چاه میشید.

ته این چاه، انگیزه ها زود از بین میرن و باتری ها زود خالی میشن. اکثرِ روز هم به حالت افقی میگذره.

ته این چاه، «بَغَلِ رایگان» خیلی راحت گیر میاد، فقط یکم درد داره چون مردمانِ اینجا بغل هاشان خار و تیغ داره. نگران نباش یکم که بگذره تو هم خار و تیغ درمیاری و به مردم، بغلِ رایگانِ همراه با تیغ میدی.

ته این چاه، مفهومِ خانواده داره از بین میره. مادر و پدر یه سفر طولانی رفتن تویِ اینستاگرام و تلگرام و کسی حوصله نداره برای بچه ها وقت بزاره. (احتمالاً همونطور که سهیلا بانو توی مقاله بی نظیرش گفت، رفتن دایرکت!)

ته این چاه، همه چیز فقط توی قابِ مربعیِ اینستاگرام قشنگ و رنگیه. زندگی واقعیِ ما اینجا اصلاً رنگ نداره.

ته این چاه، دپرسی و افسردگی خیلی زیاده. اگه شاد باشی و بخندی یعنی مریضی و مشکل داری. میگیرنت و میبندنت به تخت و تا وقتی که مثل بقیه افسرده نشی ولت نمیکنن.

ته این چاه، اعتیاد شکل های دیگه ای داره. ما اینجا به قهوه ساز هم اعتیاد داریم، چه برسه به مواد مخدر و اینترنت و اینستاگرام.

ته این چاه، پیدا کردنِ اون شخصِ خاص تقریباً نشدنیه. همه مثل هم هستن و ۲ نفر هم که هم دیگه رو میخوان، از بدشانسی توی ۲ تا «چاه» مختلف زندگی میکنن.

ته این چاه، هیچکس «سر» نداره. تو هم اگه میخوای بیای، باید کم کم سَرِت رو از دست بدی. چون اینجا کاربردی نداره اصلاً.

ته این چاه، همه «تنها» هستن. سعی میکنن با خرید حیوانات این تنهایی ها رو جبران کنن، ولی درد تنهایی چیزیه که با حیوان جبران نمیشه.

ته این چاه، باید «سیاهی» رو بغل کنی و باهاش یکی بشی. این سیاهی هم تا همیشه جلوی چشات رو میگیره و باهاته و تنهات نمیزاره.

ته این چاه، خیلی سخته که تیکه های پاره پاره شدهء خودت رو جمع و جور کنی. چون خیلی ها هستن که دوباره راحت پارش میکنن، و خودت هم یکی از اون خیلی ها هستی.

ته این چاه، همه روی یه صندلی نشستن و طناب دار رو هم به گردنشان انداختن و فقط گذر عمر رو نگاه میکنن. آخرش هم که صندلی میفته و تو هم خودت رو دار میزنی و خلاص. حالا اگه این ساعت شنیِ عمر رو برعکس کنی، کی جای تو روی اون صندلی میشینه؟

ته این چاه، تیرهایی که دیگران به سمتت پرت میکنن، باعث میشه که همیشه چیزی رو نشان بدی که در واقعیت نیستی. ازت میخوان که خودت نباشی، چون بهت یاد دادن که خودت به اندازه کافی خوب نیستی. حالت بده ولی یه چیز دیگه نشان میدی.

ته این چاه، اکثراً یه طرف خودش رو برای عشق زندانی میکنه و طرف دیگه آزاد و رهاست برای خودش.

ته این چاه، سِنِت که بالا میره، یادمیگیری که چطور نقش و فیلم بازی کنی. حتی برای بچه هات. شاید چون دوسنداری اونا بدانن که چقدر افسرده ای و نمیخوای ببینن که چه آینده ای در انتظارشانه.

ته این چاه، فشارِ عشق و روابط عاشقانه انقدر زیاده که اگه قلبت از سینه در نیاد، انقدر باد میکنه که منفجر بشه. برای همینه که اکثر افراد «قلبشان رو میگیرن دستشان» و راه میفتن توی خیابان ها.

ته این چاه، هر روز یه «تیکه» ازت گم میشه و پیدا کردنش هم خیلی سخته.

ته این چاه، همه دارن عمر و قلب هاشان رو دود میکنن هوا و میسوزانن.

ته این چاه، آزادی معنایی نداره. از هزار طرف سیم ها و کابل های مجازی و غیرمجازی بهت متصل هستن و نمیزارن حتی یه لحظه رنگ آرامش رو ببینی.

ته این چاه، گذر زمان مثل یه بار سنگین روی دوشت سنگینی میکنه.

ته این چاه، باید خودت رو همرنگ و هم شکلِ اون چیزی بکنی که بقیه میخوان. اگه متفاوت باشی تنها میشی.

ته این چاه، از بچگی توی مدارس و دانشگاه ها به وسیله یه پرینترِ ۳ بعدی «مغزِ ساختگی» تزریق میکنن بهت.

ته این چاه، آدما جلوی ابراز احساساتشان رو میگیرن و یه قفل خوشگل هم میزنن روی قلب هاشان. مگه دلِ یه آدم چقدر تاب و تحمل داره که پشت سر هم بشکنه؟ اینجا بازارِ قفل گرمه.

ته این چاه، همه چیزت رو دیگران کنترل میکنن و تو فقط فکر میکنی که آزادی.

ته این چاه، زندگی فقط یعنی گذر روزهای هفته.

ته این چاه، زندگی یعنی فشارهای زیادِ روحی و روانی.

و در آخر، ته این چاه، انقدر «راه» زیاده که پیدا کردن و انتخابِ یک راه، کارِ تقریباً ناممکنیه.

خیلی دیگه تیره و تار بود؟

شاید الان خیلی از شما بگین بابا این دیگه خیلی تیره و سیاهه و دنیا که اینقدر هم سیاه نیست.

اتفاقاً منم همین نظر رو دارم. دنیا رو هرجور ببینی «برای تو» همون شکلی میشه. ولی خب خیلی از این عکس ها واقعیت هایی هستن که توی زندگی های ما هم وجود دارن و اگه یکم دقت کنیم، راحت میشه اونا رو دید. مخصوصاً قسمت هایی که مربوط به دل و قلب و استرس و افسردگی و این چیزها میشه.

حالا یه موقع هایی هم آدم یکم حالش با اینجور چیزایی بد بشه و یکم فکر کنه، به نظرم بد نیست.

حرف آخر

البته بهتر بود عنوان مقاله رو میزاشتم «گُهزیان» چون از دید من این اوضاعی که انسانِ قرن بیست و یکمی برای خودش درست کرده، بیشتر شبیهِ گُهه تا چاه. حالا ما گفتیم از همون اول بی ادب نشیم و چاه رو انتخاب کردیم.

به احتمال زیاد این گونهء جدید از انسان ها تا یکی ۲ دههء آینده دیگه کاملاً جایگزین انسان های قبلی خواهند شد و کاملاً دیگه گُه میره تو همه چی و خیال راحت.

البته این فقط نظر من بود، هرگونه نتیجه گیری از این مقاله به عهده خودِ شما. مگه ما چه چیزی از اصغر فرهادی کمتر داریم که آخرِ فیلم رو باز نزاریم؟

به هر حال، مخلصاتِ ۱۰۰٪ خلوص.
یا علی.


برای ارتباط با من میتانید از ID تلگرام solyinho@ یا آدرس ایمیل odiwxe@gmail.com استفاده کنید.