بهرام حیدری

و این شروعی برای شهر زادگاه من و شهر بیشتر عمر من است.

شهری که من پس از غیبتی در دوره‌ی زنده بگوری، فرزندوار به آغوشش برگشته‌ام

و حالا دارد اشاره‌وار از راستی و حقیقت خود می‌گوید.

با گرمای دل، با گرمای دلبستگی، از دلتنگی دوری می‌کنم

و به این دقّت می‌رسم که نجابتی دیرین و محزون محلـّه را به عنوان پاره‌ای از شهر و به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار، می‌سازد و می‌نامد؛

شهری که هم در گورستان بیرون دروازه‌اش

و هم در گورستان چهاربیشه‌اش

و هم در گورستان‌های دیگرش بی‌همّتی و بی‌تفاوتی به خاک نرفته است

و در خانه‌هایش غصّه‌ها و گریه‌ها کمتر برای مرارت و محرومیّت بوده است

و هیچ فردی از افرادش خود را بی‌دیگران نخواسته و نیافته

و شکست‌های پشت سرش چه بسیار که شکست‌های حماسه بوده‌اند؛

وجدان و انصاف و مروّت و غیرت و وفا و غمخواری کلمات همیشه جاریِ زبان و دل و فکر و عمل مردمش بوده‌اند؛

مردمی‌که راه آبرو و آبرومندی را از هرگردنه و پرتگاه سختی که رفته رها نکرده‌اند و با آن رفته‌اند و به دیدن بی‌حسابی و دروغ و ظلم، غالباً زبان را به گفتن عقیده گشوده‌اند؛

چه زبان گشودن به دورانداختن کسی و کسانی بوده...

مردمی‌که در حدیث دلْ‌صافی و بیان، به قدرت و ایجاز زبان و به عمقِ بس عمیق زبان رسیده‌اند

و به رنگارنگی و ژرفای ضرب‌المثل‌ها و تکیه کلام‌ها و بیت‌ها و «کفرگوئی‌»ها خود را به ماهیان آب راستی و حقیقت بدل کرده‌اند

و قرن‌هاست که عملِِ بد را لکـّه‌ی جواهرِ وجود انسان می‌بینند

و آدمیزاد را رهگذری می‌دانند که باید گنج آبرو و وجودِ صحیح و سالم را با خود به گور ببرد.



https://www.instagram.com/hamidrezasolaimani