کنکورِ من

احتمالا در حال حاضر خیلی از نوجوان ها دل‌مشغول کنکور و آینده ی پیش رویشان هستند. به نظرم بد نیومد که چند تجربه از آزمون هایی که دادم و نتیجه ی آنها بگم، هرچند به نظرم هر سخنی با هرکسی بی فایده است! اما شاید تنها کارکرد این نوشته یک درددل ساده باشد، آن هم در روزهایی که خودم درگیر یک آزمون دیگر هستم.

من سه بار آزمون سراسری شرکت کردم، سال نود و سه کنکور کارشناسی و سال نود و شش و چهارصد و یک ارشد. در هر سه آزمون رتبه ام دو رقمی شد و هر سه بار نتیجه نامطلوب. یادم می آید شبِ آزمون کارشناسی با پدرم درگیری لفظی پیدا کردم، با عصبانیت و ناراحتی از خانه بیرون زدم و شب قبل از آزمون را در خانه ی یکی از اقوام دور سپری کردم!! صرفا به دلیل لجبازی با خانواده و عدم همراهی آنها دانشگاه بدی را انتخاب کردم با اینکه می‌توانستم تهران بخوانم و عقده ی همیشگی ام را سیراب کنم ولی به هوای پیروزی و انتقام گرفتن از خانواده مسیر اشتباهی را طی کردم. آزمون اول ارشد سال نود و شش هم با اینکه رشته ی مورد علاقه م را قبول شدم به خیال خام آینده ای مطلوبتر تصمیم گرفتم خدمت بروم. آخرین آزمون هم از قضا دوباره هم رشته و هم دانشگاه مطلوب را قبول شدم ولی بدلیل وضعیت غیرقابل پیش‌بینی و دوباره جنگ و انتقام از سیستم و همراهان و نظام و اساتید محترم به بدترین شکل رها کردم و البته دور انداخته شدم. این روز ها که درگیر آزمون دیگری هستم هربار به گذشته نگاه میکنم، جز حسرت اشتباهات گذشته و از دست رفتن امروزی که هیچوقت تجربه نکردم چیزی نمی‌بینم. نه برای پدرم مهم بود سرنوشتم و نه دیگران، حتی اگر در ظاهر و حتی باطن به فکر روشنایی بیشتر زندگیم بودند. من ماندم و من. گاهی فکر میکنم انسان تا ابدیت تنهاست و ما در هر جنگی دو طرف جبهه ایم و هر نتیجه ای به شکست محکوم است. ما برای کسی زندگی نمی‌کنیم که انتقامش را با ضربه به خود بگیریم. عمری که بر من گذشت تا بر این قله ی بکر تنهایی بایستم بر من خیلی گران تمام شد. اگر دیروز ها هم مثل امروز با لبخندی از پی هر جنگی گذشته بودم شاید و شاید امروزم دلخواه تر بود. ولی مطمئنا از لحاظ تحصیلی کوله ام رنگین تر و سنگین تر بود. نه قصد نصیحت دارم نه به نظرم کار درستیست، صرفا خواستم بگم با خودتان نجنگید، شما یک لشگر تک نفره در برابر تمام دنیا هستید و در انتها هیچکس جز خودتان پاسخگوی شکست هایتان نیست.