نویسنده‌های پناهگاه نوشتن برامون برای سالگرد یکسالگی

یک سال از روزی که خودم را شناختم اشک ریختم و خودم را به آغوش کشیدم و بوسیدم و به خودم نزدیک تر شدم و حساسیت هام رو که همیشه برام نقطه ضعف بود به عنوان نقاط قوتی که هدیه خدا به من بوده پذیرفتم گذشت. به جرات میتونم بگم سال گذشته با وجود اینکه برای کل دنیا سال تاریکی بود اما برای من با شعله شمعی که شناخت آدم‌های بسیار حساس در قلبم روشن کرد باعث شد بهترین سال زندگی‌ام باشه و بهترین حال رو داشته باشم. حتی ناراحتی از دیدن چیزهایی که دوست نداشتم چون همراه با آگاهی بود برام مقطعی و زودگذر بود و بقیه چیزها پر از تازگی و حس خوب کشف خودم و احساساتم. خداروشکر بابت سال خوبی که در کنار هم گذروندیم و تبریک میگم که تونستیم با هم قدمی برداریم در جهت خودشناسی که همون خداشناسیه. الان دنیا برام جای خیلی خیلی خیلی زیباتریه امیدوارم یه روز لبخندی که الان با نوشتن این جمله‌ها و حس این کلمات روی لبم نشسته روی لب تک تک‌تون بیاد. دوستتون دارم و ممنونم که این یکسال در تمام لحظات کنارمون بودین و از محتوایی که آماده کردیم حمایت کردین.

پری‌ناز عبدالحسین‌زاده- نویسنده ارشد پناهگاه



همه چیز از روزی شروع شد که خواهرم گفت می‌دونی "HSP" یعنی چی؟ تا حالا اسم "آدم بسیار حساس" شنیدی؟ بعد از اینکه یکم برام توضیح داد گفت که من فکر می‌کنم که من هم یه آدم بسیار حساسم. بیا اینجا این ویدئو رو ببین…

اون روز خیلی تو یوتیوب دیدیم و خوندیم و یاد گرفتیم. در مورد خودمون، در مورد حس‌هایی که مدام سعی در سرکوبشون داشتیم و احتمالا بدونید که چه قدر با دیدن ویژگی‌های یک آدم بسیار حساس بلند گفتیم "اِ منم همینطورم!!"

اون روز خواهرم خیلی دنبال منابع فارسی گشت ولی چیز دست‌گیری پیدا نکرد. فردای اون روز خواهرم با ذوق گفت که یه خانم دکتری رو پیدا کردم که تو "پناهگاه آدم‌های بسیار حساس" در همین زمینه مشغوله و باهاشون کلی در مورد خودم صحبت کردم … و خلاصه تصمیم گرفتیم که با هم همکاری کنیم تا آدم‌های بسیار حساس رو بیشتر و بیشتر به فارسی زبان‌ها بشناسونیم تا بقیه مثل ما سختی‌های زندگی‌شون زیاد نباشه، درست مثل نسیم عزیز! و این شد شروع ما…

حدودا شش ماه هستش که با پناهگاه روزهای خیلی راحت‌تری رو می‌گذرونم و بیشتر با خودم دوست شدم. در کنار نسیم عزیز و لایوها و مقاله‌ها و دوستای مثل خودم بیشتر خودم رو شناختم و بزرگتر شدم و بابت این دقیقه‌ها و ساعت‌ها اطلاعات مفید و حسابی، قدردان همه عزیزان هستم.

درسته که سنم کمه و تجربه‌هام ناچیز، اما امیدم اینه که به کمک پناهگاه و توانایی‌هام روزی رو ببینم که هیچ آدم بسیار حساسی به خاطر ویژگی‌های متفاوت اما فوق‌العاده‌اش ثانیه‌ای حس ناراحتی نکنه.

مرضیه عسگری- نویسنده ارشد پناهگاه




حالم بد بود، یه عالمه تلاش کرده بودم، خیلی با خودم جنگیده بودم، همش فکر می‌کردم مشکلی دارم

روانشناسم بهم می‌گفت تو خیلی "حساسی" مراقب روحت باش.

یه روز که اشکام بند نمی‌اومد،

یه روز که مطمئن بودم یه مشکلی دارم و با اکثر آدم‌های اطرافم متفاوتم، تو اینترنت سرچ کردم "من چرا انقدر حساسم؟"

دومین سایت پیشنهادی رو باز کردم، سایت ویرگول بود و نوشته بود: پناهگاه آدم‌های بسیار حساس

کلمه پناهگاه رو که دیدم چشام برق زد!

کنجکاو شدم ببینم چیه، یه عالمه مقاله راجع به آدم بسیار حساس بود، تک تکشو خوندم، تو تک تک متن‌های مقاله‌ها غرق شدم، با تک تکش اشک ریختم و به خودم گفتم "خدا رو شکر که تنها نیستم، خدا رو شکر که مشکلی ندارم".

زیر یکی از مقاله‌ها، آدرس گروه پناهگاه بود، سریع فیلترشکنمو روشن کردمو زدم رو لینک و وارد گروه شدم و دیدم یه خانمی به اسم "نسیم خوشدل" پیام داده: "سلام دوست عزیزم خوش اومدی لطفا خودتو معرفی کن تا بیشتر آشنا بشیم!"

به خودم گفتم وای چه مهربون! چه محیط خوبی! چقدر خوبه که مشتاقن آدمو بشناسن! منم خودمو معرفی کردم و کم کم هر از گاهی تو گروه صحبت می‌کردم، دیگه جزوی از این خانواده‌ی کوچیک شده بودم، اونجا خونه‌ی مجازی و امن من بود!

پناهگاه زندگی منو تغییر داد، باعث شد خودمو بیشتر بشناسم،خودمو بیشتر دوست داشته باشم و از همه مهم تر منو با آدم‌هایی شبیه خودم کانکت کرد.

پرنیان نظری- نویسنده پناهگاه



مهتاب و نسیم داشتن حرف می‌زدن. لایو رفته بودن و من داشتم ضبط شده شو می‌دیدم.

چهره‌ی خندان نسیم جذبم کرد. کم کم حرف‌هایی رو شنیدم که برام خیلی آشنا بود. همون چیزهایی بود که سال‌های سال حس کرده بودم و بهم گفته بودن: "حس نکن". همون تفاوت‌هایی بود که می‌دونستم دارم و سعی کرده بودم پنهانشون کنم.

اولش فکر کردم اختلال دارم و شوکه و غمگین شدم، ولی وقتی بیشتر و بیشتر دیدم و خوندم و تحقیق کردم، حالم بهتر شد.

شنیدن واژه‌ی "پناهگاه" خود به خود بهم آرامش می داد. بالاخره جایی پیدا شده بود که آدم‌هایی مثل من توش آزادانه بگن چه حسی دارن و احساس بدی نداشته باشن.

پاییز بود و من خسته‌تر و غمگین تر از همیشه بودم. حالا به نقطه‌ی احساس قربانی بودن و غصه خوردن برای گذشته رسیده بودم. داشتن بچه‌ی کوچک هم بهم اجازه‌ی تمرکز کردن نمی‌داد.

اما وقتی آهسته آهسته رعایت "ساعت خاموشی" رو در برنامه‌هام قرار دادم و ذهنم آروم گرفت، متوجه شدم که اتفاقاً همه‌ی کارهایی که در گذشته کرده‌م برای جلوگیری از آسیب دیدنم بوده؛ فقط بی‌هدف و ندانسته و افراطی.

پای ثابت مونولوگ‌های هفتگی "مامان پناهگاه" شدم و کتاب‌های معرفی شده رو خوندم و دنیا زیباتر شد.

به امید روزی که مامان نسیم رو با اون لبخند قشنگش از نزدیک ببینم و مثل پناهگاه که ما رو در آغوش گرفت، من هم در آغوشش بگیرم.

اعظم جوزدانی- نویسنده پناهگاه


شمام اگر داستان زندگیتون شبیه داستان ماست بدونین که تنها نیستین، ما رو تو پناهگاه آدم‌های بسیار حساس پیدا کنین!

دوست داری بدونی بسیار حساس هستی، پرسشنامه اینجاست ؟

انتشارات در ویرگول

اینستاگرام پناهگاه

گروه تلگرام پناهگاه

تماس با ما ؟؟

‏ hspsanctuary@gmail.com