تجربه 10 ساله من برای نوجوان ها

سلام، فکر کنم دیگه همدیگه رو خوب شناختیم و اگر هم من رو نمیشناسید مهم نیست اینطور در نظر بگیرید که یک آموزگاری که پر هست از رنجش و میخواد خیلی چیزها رو تغییر بده

امروز دومین روزی هست که دیگه دست از آرزو داشتن برداشتم، شاید میتونم بگم امروز دومین روز از مرگ من هست چرا که زندگی نزد من بدون هدف و بدون آرزو یعنی مرگ یعنی جسم مرده

اینجا نیومدم که روز وفات خودم رو شرح بدم اومدم اینجا تا به همتون درس بزرگی رو بدم چیزی که براش باید 10 سال یعنی حدود بیش از 80 هزار ساعت وقت بزارید تا به تجربه من برسید

این روزها از ویرگول میرم به سایت medium و زیر هر پست انگیزشی سوال میپرسم که

is it late to start over at the age of 29?

همه به جز اندک ایرانی با صدای بلند میگن نه هیچ وقت دیر نیست اما دلم میگه پسر چطور میخوای توی این سن ادای یک پسر 18 ساله رو دربیاری تو دیگه مردی یک مردی که الان باید مسئولیت خانواده به گردنش باشه نه اینکه دنبال این باشه که تازه چطور از اشتباهاتش درس بگیره

بله آدمیزاد همیشه باید رو به جلو حرکت کنه و همیشه باید از اشتباهاتش درس بگیره اما از یک جایی به بعد این اشتباهات میشن مسیر زندگیت میشن جاده زندگی تو و بخاطر همین هست که امروز اینجا هستم که مثل من مسیر زندگیتون رو نسازید

میخوام در همین جا در چند مطلب یا شاید در یک مطلب بپردازم به تمامی اشتباهاتی که من و یا اطرافیانم در حق من کردن و با هم به دنبال راه حل بگردیم تا شما دچار فلج شدگی من نشید و یا شاید اومدم اینجا حرف بزنم تا برای خودم راهی پیدا کنم

1- نبود هیچ گونه برنامه ریزی

خب شاید الان به خودتون بگید ای بابا این هم که اومد دوباره حرف های تکراری بلاگرهای دیگه رو زد که آره میدونم برنامه ریزی مهمه من میگم نه تو نمیدونی چقدر این بخش مهمه

من در ابتدای رشدم هیچ گونه دیدی نسبت به برنامه ریزی نداشتم شاید بهم میگفتن برای زندگیت برنامه ریزی کن فکر میکردم بشینم اون درس های مضخرف و حال بهم زن مدرسم رو برنامه ریزی کنم که طی روز بخونم ( وای چه کار چندش آوری)

باور کنید یا نه میتونم بدون هیچ گونه آماری قول بدم که بالای 75 درصد نوجوان های ایرانی هیچ گونه برنامه ریزی حتی روی کاغذ هم ندارن؟ چرا چون شاید فکر میکنن که خیلی قدرتمند هستن و میتونن زمان و مکان رو کنترل کنن

وقتی توی زندگی آدم ندونه از 24 ساعت باارزش چی میخواد چطور میخواد انرژی خودش رو مصرف کنه اینطوری میشه که طیف وسیعی از زمان رو کنار اینستاگرام و یا تلگرام هدر میده

2- من اصلا هیچ دیدی نسبت به آیندم نداشتم

بزارید براتون یک داستان تعریف کنم

من در سنین 18 سالگی تا 20 سالگی شده بودم آچار فرانسه کامپیوتر همسایه ها هرکی مشکلی پیدا میکرد میومد دم در خونه ما

اون روزها من داشتم با کابوس زندگیم یعنی رشته عمران زندگی میکردم در حالی که صبح تا شب دستم یا هارد بود یا مادربورد مردم

اتفاقا همه دوستان و آشنایان اون موقع ازم میپرسیدن تو چرا رفتی رشته عمران چرا نرفتی کامپیوتر اما نمیدونن این بچه بدبخت بعد انتخاب رشتش کامپیوتر اومد توی خونشون

من هم اون موقع ها جواب میدادم میگفتم عمران رو میخونم که باهاش شغلی رو داشته باشم و کامپیوتر عشق منه و بخاطر اینکه زندگینم رو قشنگ کنم دارمش اما ذره ای درون من نمیگفت خب این یعنی چی این چه حرف مسخره ای هست چرا تو هیچ دیدی نسبت به آیندت نداری این پسر در آینده میخواد چطور باشه

به همین دلیل تمام دوران دبیرستانم شده بود دست و پنجه نرم کردن با چیزی که پدرم رو کشت یعنی همین عمران!

دوستان نوجوان من لطفا بنشینید یک دفتر درست کنید و آینده خودتون رو نقاشی کنید بخدا که خنده دار نیست بزارید بدونید امسال از خودتون چی میخواهید و سال بعد ممکنه تکامل بدهید یا کلا تغییر بدید یا حداقل بنویسید نوشتن خیلی چیز مهمیه نبود اینکه در آینده چه تصوری رو از خودتون دارید شما رو فقط به بیراهه میکشونه

3- ترسو بودم

من در یک خانواده فوق سنتی به دنیا اومدم که چیزی به نام این بچه دلش چی میخواد وجود خارجی نداره اون روزها مادرها و پدرها به زندگی ناکام خودشون نگاه میکردن و بعد یک نگاه هم به بیرون و میگفتن خب برای اینکه بچم بدبخت نشه ( نمیگفتن خوشبخت ) باید دکتر یا مهندس بشه بدون اینکه اصلا خبر داشته باشن این بچه چی میخواد

از طرفی من خودم به شخصه یک بچه ای بودم که به شدت کمبود اعتماد به نفس داشت و جرات نداشت مخالفت کنه با چیزهایی که باب میلش نبود و بعد خودش رو توجیح میکرد که میگفت دارم احترام به مادر پدر میزارم

اما این احترام نبود این ترس من بود که باعث شد هیچ وقت بلد نباشم که نه بگم حتی به سرنوشت زندگیم

4- آدم ها از زندگی و روند پیشرفت من با خبر بودن

اه اینی که گفتی که چیز بدی نیست نه این بد نیست اما میتونه در جای نامناسب و آدم های نامناسب مثل یک سم رفتار کنه

ما ایرانی ها زیاد انگار علاقه ای به داشتن زندگی خصوصی نداریم و یا نداشتیم یادمه که وقتی من بیماری صرع گرفتم در نوجوانی همه آدم ها خبر داشتن جز خواجه حافظ شیرازی

دوباره یک داستانی رو تعریف کنم که چطور این مطلب باعث شد تبدیل بشه به دشمنم

من در دوران نوجوانی به سمت خوندن زبان انگلیسی رفتم یک جورایی عاشقش بودم ولی این عشق زیاد طول نکشید تا جایی که همه همسایه ها فهمیدن که من زبان میخونم دیدم نگاها همه به دنبال من تا جایی اشتباه کنم

باورتون نمیشه یک روز خونه یکی از فامیل هامون برای عید دیدنی رفتیم و مادرم اونجا از شکوه و جمالات پسرش صحبت کرد که ناگهان پسر فامیل رفت یک فیلم خارجی آورد و گذاشت و جلوی 30 تا 40 نفر گفت بشین برای ما ترجمه کن و بگو چی میگه تپش قلب و مِن مِن کردن من همانا و آبرو رفتن من همانا

یادمه پسر همسایمون مقاله ریاضی فوق لیسانسش رو آرورده بود به من بده که من براش ترجمه و ویراستاری کنم اون هم یک پسر در سن 15 سالگی و این اولین ضربه محکم از سمت جامعه به من بود

خواهشا اگر چیزی رو بلد هستید اینقدر توی بوق و کرنا نکنید بزارید زندگیتون ماله خودتون باشه، همه آدم ها نباید بدونن شما چیکار میکنید چرا که همین آدم ها ممکنه یک روزی به علت ندانستن تبدیل بشن به سنگ جلوی پای شما کمی هم خصوصی باشید بزارید فقط آدم هایی که لایق شما هستن بدونن کی هستید و چطور حرکت میکنید

5- شاخه به شاخه حرکت کردن من عمرم رو نابود کرد

این ایلاستری که شما میشناسید اصلا وب کار نبود اون یک تری دی کار بود که عاشق این بود که یک روزی در دنیای هالیوود باشه بعدها تبدیل شد به یک رتوش کار که میخواست زن ها رو رتوش کنه و وارد عرصه فتوشاپ بشه این پسر اینکاره هم نبود

به علت نبود هیچ گونه راهنمایی از دنیای تری دی وارد محیط رتوش شدم و حدود 5 سال از عمرم رو فقط همینطوری تلف کردم و بعد از ناکامی کلا افسرده شدم و بدتر اینکه همراه این مسائل بیمار هم شدم

لطفا قبل از اینکه وارد دنیایی بشید کاملا تحقیق کنید ببینید این دنیا چقدر وسیعه آیا واقعا تلاش در این بخش اثری در روند زندگی من میزاره؟

به طور مثال من میتونم وب رو به همه چیز وصل کنم از دنیای پزشکی بگیر تا سد سازی و هر چیزی که اطرافمون هست این یعنی وسعت در کار نمیخوام بگم که کسانی که رتوش میکنن کارشون سخیف هست نه اما قبلش فکر کنید که چطور میتونه این دنیا به وسیله من وسعت پیدا کنه

6- من خودم رو با پسری در آمریکا مقایسه میکردم

دیدید این روزها نقل میشه که میگن سیاسیون گرانی رو با نیویورک مقایسه میکنن اما سطح درآمدی رو با جیبوتی؟ من هم همینطور بودم من در یک کشوری جهان سومی و در خانواده ای سطح پایین بودم و خودم رو با یک پسر مو خورمایی که خیلی هم توی کارش موفق بود مقایسه میکردم میخواستم شرایط ایده آل اون رو توی محیطی که ذره ای از شرایطش محیا نبود ایجاد کنم

وقتی اینترنت وارد خونه ما شد من دیگه اون پسر قبل نبودم با همه ناکامی پشت این دنیای زیبا میشستم و میدیدم که چقدر دنیای پر زرق و برقی بیرون از دهکده ما هست و من هم سعی داشتم که واقعیت ها رو کنار بزارم و یک دنیای خیالی با شرایط ایده آل اونها بوجود بیارم اما غافل از اینکه داشتم خودم رو نابود میکردم

مقایسه کردن تا جایی که حس رقابت بوجود بیاره خوبه اما اگر بخواد وهم و توهم بوجود بیاره شما رو نابود میکنه


7- من کمال گرا شدم

خب دوستان شما رو با دشمن درجه یک آرزوهاتون آشنا میکنم

کمال گرا توسعه دهنده ها توسعه دهنده ها کمال گرا

بعد از اینکه تو همه کارهام موفق نشدم به جای اینکه به این فکر کنم که راه من اشتباه هست به این فکر کردم که من دارم زمان کمتری رو در اختیار کارم قرار میدم و تبدیل شدم به کمال گرای امروزی

خودم رو یواش یواش حتی با ایلان ماسک مقایسه میکردم و میگفتم اون با تلاش زیاد رسیده پس من هم میتونم شروع کردم برای خودم دنیای خیالی در کنار کامپیوترم ساختم و خودم رو حبس کردم در کنار کامپیوتر

از این وب سایت به اون وب سایت از این مقاله به اون مقاله غافل از اینکه نمیدونستم دارم فقط خودم رو میکشم طوری شده بودم که بهم میگفتن بیا بریم بیرون فکر میکردم که دارم خودکشی میکنم و من باید تمام وقتم رو در اختیار کارم بزارم اما ای کاش حداقل این همه تلاش یکمش هم با برنامه ریزی بود فقط جنون یادگیری داشتم فکر میکردم که نه من مثلا در مورد اس وی جی هیچ چیزی نمیدونم و هی از این مقاله و به اون مقاله میرفتم و میدیدم که چه آدم هایی چه دانش هایی دارن اما نمیدونستم که این فرد سال ها پیرهن پاره کرده توی این کار نه یک شبه

کمال گرایی در شروع خوبه و پیشنهاد میشه اما اگر کنترل نشه تبدیل میشه به دشمن شماره یک شما

8- من برای حل مشکلاتم فقط غصه میخوردم

شاید یکی دیگه از مشکلات آزاردهنده من این بود که من خیلی غصه میخوردم از اینکه چرا توی این کشور دنیا اومدم و تا جایی که چرا آدم ها زباله میریختن اما هیچ وقت به دنبال حل مشکل نبودم همش دست به دامن سگ سیاه زندگیم بودم اما نمیدونستم اون سگ دوست من نیست و فقط بدترش میکنه

در روزهای ابتدایی حالم رو خوب میکرد چرا که تنها بودن و غصه خوردن تنها راه حل یک فرد افسرده هست بعدها من رو از درون پکوند تا جایی که حتی یک فیلم خنده دار هم من رو خوشحال نمیکرد

مشکل همیشه هست و خواهد بود چون تنها راه تکامل انسان هست اما زمانی تو رو تکمیل میکنه که تو اون رو حل کرده باشی پس خواهشا به جای غصه خوردن به دنبال حل اون باشید و فکر نکنید خودم رو اگر سرگرم مسائل دیگه کنم مشکل با من کاری نداره یادتون باشه آدم ها نمیتونن با کفشی که توش پر از خار هست راه برن

ابتدا به فکر حل مشکلاتی که جلوی راهتون رو میگیرن باشید

فکر کنم برای امروز کافی باشه اگر بتونم حتما بقیش رو هم سریعا آماده میکنم پس منتظر بمونید

دوست شما @illustrayking