سفرنامه چابهار , یک دنیا اقیانوس - 2

ادامه سفرنامه چابهار ...

قسمت اول سفرنامه چابهار را می توانید در لینک زیر ببینید.?
https://virgool.io/iranvolunteering/%D8%B3%D9%81%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DA%86%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-t62prttf1x3e


ساعت از ظهر گذشته بود که آرام آرام با ان کوله‌های بزرگ به سمت جاده کنار ساحل دریا بزرگ حرکت کردیم.

برای یک ماشین عبوری دست تکان دادیم.ماشین ایستاد.

مقصد ما ساحل صخره‌ای و بسیار زیبای رمین(Ramin) بود.رمین یک بندر ماهیگیری فعال است که در حدود 10 کیلیومتر شرق چابهار قرار داد.

از لحظه ورود به این بندر،قایق‌ها و لنج‌های ماهیگیری رنگارنگ جذابیت خاصی داشت.راننده ما را تا انتهای ساحل ماسه‌ای برد.


به زیر یک سایه بان که در چابهار و شهرهای اطراف غنیمتی است،رفتیم.زیراندازها را پهن کردیم.کوله ها را در کنار گذاشتیم و کمی تنقلات خوردیم.

من رفتم از سوپر مارکت انتهای اسکله آب معدنی و نوشیدنی گرفتم.ناهار را در حدود ساعت 4 خوردیم و من رفتم کمی قدم زدم و عکاسی کردم.

قایق های ماهیگیری بندر رمین
قایق های ماهیگیری بندر رمین


هوا داشت کم کم تاریک می شد که یک خانواده به نزدیکی ما آمدند.پنجشنبه بود و طبیعی بود که آنها برای تفریح به کنار ساحل آمده بودند.زغالی آماده کردند.ما هم کم کم برای خوردن یک شام در کنار این ساحل آرام شروع به آشپزی کردن کردیم.

آتش کنار ساحل رمین
آتش کنار ساحل رمین


شام که تمام شد، باید چادرهایمان را برپا می کردیم.فاصله ما تا آب مناسب بود و خطری از بابت جزر و مد ما را تهدید نمی کرد.?

محمد هدلایت ش را روشن کرد و یکی یکی چادرها هم برپا شدند.هوا خنکی خاص خود را داشت ولی دل پذیر بود.

حدود ساعت 9 شب بود که به محض رفتن به چادرها خوابیدیم !

صبح زود من با انرژی خاصی پا شدم.محمد هنوز خواب بود.از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس گرفتم.در ساحل پیاده روی کردم.

آمدم و محمد را بیدار کردم و صبحانه ای خوردیم.

تا چادرها رو جمع کردیم ساعت 8:30 دقیقه شد.پیاده تا جلو اسکله رفتیم.از سرویس بهداشتی آنجا استفاده کردیم.چند تا از بچه های آنجا از من در مورد سفر پرسیدند.منم نظرم را در مورد مقصدهای سفرمان برای آنها گفتم.

خلاصه با طی مسافت 1 کیلومتری در اول صبح به جاده رسیدیم. آنجا در مقابل یک مغازه سوپرمارکتی (که بنزین هم می فروخت ! ) ایستادیم.کوله ها را بر زمین گذاشتیم و در کنار جاده برای یک هیچهایک آماده شدیم.

روز جمعه بود و امید زیادی نداشتیم.

با این حال کمی شانس مان را امتحان کردیم.با گذشت یکی دو تا ماشین و تاکسی ، ماشین دیگری نبود به جز صیادها و موتورهای عبوری ...

تا اینکه یک ماشین نگه داشت.


- پرسید کجا می روید ؟
+ ما گفتیم میریم به سمت گواتر ولی شما تا هرجا برید خوبه-
- منم میرم گواتر،اونجا یک کاری دارم
+ به به، چه خوب! ما هم میریم اونجا

راننده عزیز ، پسر جوانی بود به اسم نوید.

نوید از حال و احوال ما پرسید.اینکه اینجا چه کار می کنید.از شگفتی های منطقه بلوچستان گفت.از اینکه قبلا به دوستانش در پاکستان سر زده گفت.از وضع بد جاده چابهار-گواتر گفت.

مدتی طول کشید که به بندر بریس رسیدیم.نوید با ماشین به داخل اسکله رفت تا آنجا را به ما نشان دهد.

اسکله آرامش خاصی داشت.بعضی از صیّادها آماده رفتن به دریا می شدند و برخی هم به اسکله نزدیک می شدند تا ماهی ها و سفره ماهی های صید شده را به فروش برسانند.

وزن کشی سفره ماهی ها برای ارسال به چین !
وزن کشی سفره ماهی ها برای ارسال به چین !


سفره ماهی ها توجه ما را بیشتر جلب می کردند.

با صحبتی که با یکی از صیادها داشتم،گفت چینی ها خوب اینا رو می خرند !

وزن هر سفره ماهی معمولی هم این طور که گفتند،حدود 4 کیلو است.

یکم صبر کردیم ببینیم ماهی خوب میشه خرید یا نه ولی خب شانس با ما یار نبود و نتونستیم ماهی بخریم.

یکم دور زدیم در اسکله و با نوید به سمت بندر گواتر حرکت کردیم.

نزدیک شدن به جنوب شرقی ترین نقطه ایران ، حسّ جالبی بود.

به مرزبانی رسیدیم.مامور مرزبانی سلام و کرد و ورود ما را خوش آمد گفت.

آرام آرام در کنار آب راه رفتیم. در کنار شترهایی که آنجا با آرامش در حرکت بودند.

من و شتر و ساحل در آخرین نقطه ایران !
من و شتر و ساحل در آخرین نقطه ایران !


کمی جلوتر با دوست نوید که راننده قایق بود،برای رفتن به جنگل حرّا و دیدن دلفین ها هماهنگ شدیم.

جنگل های انبوه حرّا
جنگل های انبوه حرّا


پس از دیدن جنگل های حرا و دلفین ها برگشتیم و در کنار مرزبانی نشستیم.

حدودا 30 دقیقه منتظر ماندیم تا در این مکان کم رفت و آمد ، یک ماشین حمل ماهی ما را سوار کرد.
یک ماشین ایسوزو ، پر از ماهی و یک راننده اهل آبادان . (مثل همه دوستان آبادانی ام خونگرم و مهربان و دوست داشتنی)

با هم حرف زدیم و ما دو نفر را در نزدیکی یک سوپرمارکت در بریس پیاده کرد و بعد از اینکه ادامه مسیر را تا دماغه بریس از او پرسیدیم ، خداحافظی کردیم.

چند تا مواد ضروری باید خرید می کردیم ، مثل آب و تخم مرغ و نان و ...

محمد کنار کوله های ایستاد،منم رفتم خرید کردم.

البته یکم ترشی انبه پاکستانی هم خریدم که خیلی خوب بود.شما هم سر زدید،حتما بخرید که بعدا پشیمون نشید.

خلاصه کوله ها و وسایل رو جمع و جور کردیم و به سمت دماغه بریس (دماغه مچ کر) که 40متر ارتفاع دارد،راه افتادیم.

نقشه هوایی بریس و دماغه بریس
نقشه هوایی بریس و دماغه بریس


چند دقیقه بعد رسیدیم.ساعت حدود 1 بعدازظهر بود.

کوله ها را کنار یک سنگ بزرگ گذاشتیم و رفتیم به لبه پرتگاه.

نمایی از دماغه بریس و قایق ها
نمایی از دماغه بریس و قایق ها


بسیار زیبا بود.نمایی از قایق های ماهیگیری و تا دور دست ها که آب آبی اقیانوس بود.

برای ناهار ، نیمرو رو درست کردیم که ترشی انبه هایی که خریده بودیم،خوردیم.بسیار طعم جالبی داشت.چیزی مابین شور و تند.البته تندی اذیت کننده ای برای من نداشت.

استراحت کردیم تا هم کمی خستگی به در کنیم و هم از گرمای هوا در ظهر کاسته شود.ساعت حدود 3:10 دقیقه به سمت بریس راه افتادیم تا به مقصد بعدی یعنی کمپ کوه های مریخی برویم.

آرام آرام راه رفتیم.به پمپ بنزینی که در مسیر رفتن دیده بودیم و در همان نزدیکی بود،رفتیم.آبی به صورت زدیم و نماز را خواندیم.دوباره به سمت اول جاده بریس-چابهار رفتیم.

آنجا منتظر ماشین ماندیم.که خب عصر جمعه بود و اکثر ماشین ها جمع خانوادگی بودند.

خلاصه کمی بعد یک ماشین 206 صندوق دار نگه داشت.طبق توافق قرار شد دونفرمان را با کرایه 30 تومن ما را تا کمپ کوه های مریخی ببرد.

مسیر حدودا 28 کیلومتر بود.هوا تاریک شده بود که به کمپ کوه های مریخی چابهار رسیدیم.

ادامه دارد ...



#سفر_چابهار