چرا ما با خوردن سیب به سرمان جاذبه را کشف نمی کنیم؟

بعد از شام، هوا گرم بود، ما به داخل باغ رفتیم و زیر سایه درخت سیبی چای نوشیدیم، فقط او و خودم. در میان مباحثه‌های مختلف، او به من گفت که قبلا هم در همین موقعیت بوده و اندیشه جاذبه به ذهنش آمد. او با خود اندیشید، «چرا آن سیب باید به صورت عمودی روی زمین پایین بیاید؟» تحت تاثیر افتادن یک سیب، او در حالت تعمق فرو رفت: «چرا نباید غیرمستقیم، یا به سمت بالا حرکت کند؟ ولی دائما به مرکز زمین برود؟ مطمئنا دلیلش این است که، زمین آن را به طرف خود می‌کشد. باید نیرویی کششی در ماده باشد. »

این بخش‌هایی از کتاب استاکلی در مورد نیوتن و شیوه کشف نیروی جاذبه است. احتمالا همه ما در آرزوی رسیدن به دستاوردهایی شبیه نیوتن هستیم و منتظر هستیم جایی سیبی به سرمان بخورد و جاذبه را اختراع کنیم یا دو رشته فلزی به هم بخورد و برق اختراع کنیم و ....

علت این تصورات این است که فکر می‌کنیم نیوتن یک فرد عادی بود و ناگهان و به صورت اتفاقی به این کشف بزرگ رسیده است. یعنی واقعا در یک لحظه و با خوردن یک سیب به این کشف رسیده است!. اما واقعیت این است که این داستان به صورت ناقص به ما منتقل شده است. اگر به تاریخ زندگی نیوتن نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد که نیوتن پیش از آن وارد دانشگاه کمبریج شده بود، نظریاتی در حوزه جبر داشته است، در حوزه نورشناسی فعالیت‌های زیادی کرده است، با افرادی مثل لایبنیتز و هوک مباحثات بسیاری داشته است که همه اینها نشان دهنده تلاش و قوت علمی او پیش از کشف نیروی جاذبه است.

اتفاقی که برای نیوتن و بسیاری از دانشمندان افتاده است به پدیده تفکر ناخودآگاه اشاره دارد. احتمالا همه ما این تجربه را داشته ایم که اگر بیش از حد روی یک مساله دشوار تمرکز کنیم، افکارمان محدود خواهد شد و فقط به راه حل های تکراری میرسیم. به عبارتی در یک شیار ذهنی گیر خواهیم کرد که خروج از آن سخت است.

راهکار این مشکل این است که مدتی مساله را کنار بگذاریم. مثلا اگر بخواهیم تصمیم مهمی بگیریم، پس از مدتی تفکر اگر برای چند ساعت مساله را کنار بگذاریم و به اصطلاح بیخیال آن شویم و دوباره به آن فکر کنیم به تصمیم بهتری میرسیم و به دیدگاهی نو و انفجاری برای حل مشکل دست خواهیم یافت. اما نکته مهم این مساله این است که الهامات و دیدگاه‌های نو و انفجاری زمانی حاصل می‌شود که ما هدف فکریِ خاصی در ذهن داشته باشیم و اگر هدف فکریِ خاصی برای فرد وجود نداشته باشد، الهامی نیز اتفاق نخواهد افتاد و ذهن ناخودآگاه شما نیز تلاشی برای مساله نخواهد کرد.

نتیجه این‌که اگر به دنبال موفقیت در هر زمینه‌ای هستید، ابتدا بایستی مساله مورد تفکر را آگاهانه انتخاب کنید و تمام تلاش خود را برای حل آن انجام دهید و پس از آن در فواصلی به ذهن ناخودآگاه خود فرصت تمرکز دهید.