هالیوود و خلق جهان موازی

بسم الله الرحمن الرحیم.

سلام.

قبل از هرچیز، خواهش میکنم که راحت از کنار این مقاله ها رد نشید. خیلی از ماها خیلی راحت یه خبر یا چیزی رو از این شبکه های ضد ایرانی میشنویم و اصلاً نمیدانیم دارن چه به خوردِ ذهن ما میدن و متاسفانه خیلی وقت ها هم قضاوت های عجولانه میکنیم. خواهش میکنم اگه واقعاً برای شما به عنوان یه انسان مهمه که دارید توی چه دنیایی زندگی میکنید، این مقالات رو بخوانید و به آگاهیِ خودتان اضافه کنید.

قبل از شروع، یه نقشه به شما بدم برای پیدا کردنِ کلِ مقاله‌های من در ویرگول، به صورت دسته‌بندی شده.

انتشارات قلمبه‌ستیز: مقاله های اصلی و جدیِ خودم توی این انتشارات هستن و شاید ۹۰٪ از کسایی که لطف میکنن و مطالب من رو میخوانن، مطالب این انتشارات رو دیدن و من رو با این انتشارات میشناسن.
انتشارات جنگل: اینجا هم مطالب خود هست، منتها بیشتر مطالبی که زیاد جدی نیستن و بیشتر شاید در دستهء «شخصی» یا «دل‌نوشته» یا غیره، قرار بگیره.
انتشارات آشغال‌دانیِ ذهن: صرفاً راجب معرفی کتاب‌ها و کلاً هر صحبتی که مربوط به کتاب‌ها باشه.
انتشارات ۵خطی: این هم مطالب خودم هست و ایده ای هست برای اینکه بتانم مطالب کوتاه‌تر رو اینجا در قالب ۵ پاراگراف کوتاه منتشر کنم.
انتشارات یهودولوژی: این ها اکثراً مقالات خودِ من نیستن و بیشتر بازنشرِ مقالاتِ اندیشکدهء مطالعات یهود هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب یهود و صهیونیسم و موارد مربوط به اینها هست.
انتشارات بهاییلوژی: این ها هم غالباً مطالب خودم نیستن و بازنشر از منابع دیگه هستن و هدفش هم شناخت و آگاهی راجب بهاییت هست که کسی گول اینها رو نخوره ان شاء الله.

توضیح راجب این قسمت

این مقاله، قسمت ششم هست از یه مقاله‌ء کلی هست به اسم «تجربه‌ای چهل‌ساله از لیبرالیزاسیون دولتی» که تا اینجا ۷ قسمتش توسط اندیشکدهء مطالعات یهود منتشر شده.

میدانم که شاید خواندنِ اینجور مطالب جذابیتی براتان نداشته باشه، ولی ما به عنوان یه انسان باید دنبال آگاهی باشیم.
پیشنهاد میکنم با دقت این مقالات بی‌نظیر رو بخوانید. هیچ چیز مثل آگاهی و دانش نیست و آدمی که آگاهی و دانش داشته باشه، به این راحتی ها ازش سوء استفاده نمیشه.
این مقالات کمک زیادی میکنه که ما حقایق پشت این دنیا رو بفهمیم.

عناوین‌ این قسمت ها:

متن قسمت ششم

در اولین قسمت این سلسله مقالات با عنوان زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم گفتیم: لیبرالیسم روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با مباح دانستن تمامی امور و شئون زندگی، هیچ امر و نهیی را برنمی‌تابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمی‌انگارد! موضوعی که با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته می‌شود که شاید مهم‌ترین آن‌ها را بتوان فردگرایی دانست. در دومین قسمت با عنوان ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعال‌هایی که میان انسان‌ها صورت می‌گیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکل‌گیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکّب واقعی محسوب نمی‌شود. در سومین قسمت با عنوان فردگرایی اخلاقی در عصر کازابلانکا، به شرح کارکرد اصلی اصالت فرد در تقابل با ارزش‌های اجتماعی و حذف دین از بستر جامعه پرداخته و نحوه‌ی خلاصی فردگرایان از انحطاط مطلق اجتماعی، با طرح موضوع فردگرایی اخلاقی و همبستگی ارگانیکی مورد بررسی قرار گرفت و معلوم شد که در تفکر لیبرال، چگونه فرد بر مسند طاغوت نشسته و ادعای خدایی می‌نماید و منفعت خویش را بر مصلحت جامعه بشری رجحان می‌بخشد. در چهارمین قسمت با عنوان آمادئوس؛ بیانیه امانیسم علیه تئیسم! به خواستگاه فردگرایی در نظامات لیبرال پرداخته شد و ضمن معرفی تفکر بشرمحور به‌عنوان بُن‌مایه‌ی اساسی تمامی مکاتب غربی، بیان شد که در تفکر اومانیستی، انسان، محورِ تمام ارزش‌ها قرار گرفته و تنها اراده و خواست اوست که از اصالت برخوردار می‌باشد. این امر موجب می‌شود تا این تفکر در تقابل با تفکر خدامحور قرار گرفته و انسان را به برهوتی ظلمانی بکشاند. سپس در مطلبی با عنوان هالیوود و ترویج شک‌گرایی افراطی در اینسپشن، به حربه‌ی نظام تمدنی غرب برای مشروعیت بخشیدن به تفکر بشرمحور در تقابل با رویکرد خدامحور اشاره شد و بیان گردید که متفکران الحادی غرب، چگونه به‌واسطه‌ی ایجاد ذهنیت شک‌گرایی و پس از آن تقابل با این ذهنیت خود ایجاد کرده‌ی شکاکیت اقدام به ارائه‌ی نسخه‌ی بشرمحورانه نموده و با حذف باورهای قلبی که به‌عنوان متعلّقات ایمان در تفکر خدامَدار و بر بستر ادیان متفاوت موضوعیت داشت، تقابل جدی رویکرد بَشرمحور را با تفکر خدامحور عیان ساخته و به انکار وجود هر موجود مجردی در عالم مبادرت ورزیده و از این مسیر اقدام به نفی خدا، ملائکه، معاد و عالم غیب و به تبع آن حضور فرستادگان الهی و کتاب‌های آسمانی نمودند.

هالیوود و تزریق معنویت مُدرن بر بستر تفکر اومانیسم

تزریق ویروس شک‌گرایی و ایجاد شکاکیت (Skepticism) در مسیر باورها و ایمان‌های قلبی و به تبع آن ایجاد مسیر خلاصی از این ویروس مهلک با تدوین اصل کوژیتو (Cogito) و محور قرار دادن بَشر به‌عنوان تنها واقعیت غیر قابل تَشکیک در عالَم، با هوشمندیِ ویژه‌ی متفکران الحادی غرب، پیگیری گردید.

این هوشمندی سبب شد تا ایشان رویکرد بَشرمحور را به یک‌باره در تعارض با فطرت خداجوی انسان‌ها قرار ندهند. لذا در نخستین اقدام جدّیِ خود در مسیر تقابل با «هفت باور ایمانیِ شاخص» در تفکر خدامحور، به سراغ شکاکیت در ماهیت وجودیِ عالم غیب رفته و هجمه‌ی اصلی خود را متوجه ایمان به غیب سازند.

ایمانی که در صورت تردید در آن، تقریباً تمامیِ ایمان‌های دیگر نیز مخدوش شده و به تبع خلل در آن، وجودِ اصلی‌ترین غیب، یعنی وجود خالق و آفریننده‌ی بَشر نیز با شَکّ و رَیب جدّی مواجه می‌گردد.

۱. ایمان به وجود عالم غیب

بی تردید مهم‌ترین عرصه‌ی تمایز میان تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور را می‌بایست در ایمان به وجود عالم غیب دانست. موضوعی که سبب شکاف عمیقی میان دو تفکر اصلی (که یکی معیار شناخت را منحصر در حسّ و تجربه می‌داند و تفکر دیگر که ورای حسّ و تجربه، نسبت به توانمندی قلب و عقل برای درک واقعیت هستی ایمان دارد)، می‌شود.

باید توجه داشت که نظام لیبرالیسم، در مقاطع مختلف تاریخی، رویکرد‌های گوناگون و بعضاً متفاوتی را نسبت به عالم غیب اتخاذ نموده است. رویکرد‌های گوناگونی که به‌وضوح در مرور آثار سینمایی قابل رؤیت بوده و کارنامه‌ی هالیوود را به شاهدی مناسب برای ارزیابی این تغییر رویکردها مبدّل ساخته است.

رویکرد هالیوود در دوران پیش از جنگ سرد (Cold War) با رویکرد این بنگاه عظیم رسانه‌ای در دوران پنجاه ساله‌ی حاکمیت جنگ سرد (۱۹۴۷-۱۹۹۱م)، به‌نحو ملموسی تفاوت داشت. درگیری شدید ایالات متحده آمریکا با نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی در این دوران موجب گردید تا هالیوود حتی به جنبه‌های فطری انسانی نیز توجه نماید و به‌منظور تقویت قدرت نظام لیبرالیسم در مواجهه با سوسیالیسم، اقدام به خلق آثاری مبتنی بر وجود عالم غیب نماید! آثاری که می‌توانست حتی به تقویت برخی تفکرات جعلی و به‌ظاهر خدامحور منتج شود.

تقریباً در میان تمامی تفکرات خدامحور (Theism) که بر بستر ادیان متفاوت و با تعاریف گوناگون نسبت به آفریننده‌ی هستی همراه است، آنچه که از مقبولیت مطلق برخوردار است، تقسیم عالَم هستی به دو بخشِ عالم غیب و عالم شهود است. تقسیمی که مبتنی بر آن، آنچه که از عالم هستی برای انسان‌ها مشهود است و حواس آدمی از توانایی درک آن برخوردار است را عالم شهود می‌نامند و در مقابل، هرآنچه که از عالم هستی نمی‌توان با حواس انسانی درک کرد را به عالم غیب تعبیر می‌نمایند.

البته تمدن غرب، بر پایه‌ی اندیشه‌ی فیلسوفان مُلحد عصر روشنگری، به‌صراحت بیان می‌دارد که: «تا چیزی را حس نکنیم، قبول نمی‌‌کنیم»! صراحت بیانی که مبتنی بر تفکر بَشرمحور، عالم محسوسات را به دو بخشِ فیزیک (Physics) و متافیزیک (Metaphysics) تقسیم کرده و حسّ عادی یا همان حواس پنج‌گانه را برای بخش طبیعی و حسّ مسلّح به فلسفه (Philosophy) را برای بخش مابَعدالطبیعی ملاک قرار می‌دهد.

در حالی‌که (صرف نظر از انحرافات موجود در برخی از ادیان) آنچه که در تفکر خدامحور مورد نظر بوده و وجه تمایز این تفکر با تفکر بَشرمحور است، ایمان به غیب است، ایمانی که از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی به‌دست می‌آید و در مجموع با آنچه که فلسفه در تقسیمات متافیزیک یا همان موضوعات مابَعدالطبیعی به‌دنبال آن است، فاصله‌ی قابل توجهی دارد.

فلسفه غرب (Western philosophy) حاصل کار و تفکر فلسفیِ نظام تمدنی غرب است که بر بستر فلسفه یونان باستان (Ancient Greek philosophy) شکل گرفت و زاییده‌ی تفلسف فیلسوفانی همچون فیثاغورس (Pythagoras)، سقراط (Socrates)، هراکلیتوس (Heraclitus)، اَرَسطو (Aristotle)، طالِس (Thales)، افلاطون (Plato) و… که در نهایت گستره‌ی امروزی جهان مادی غرب را شامل گردید و حواس مُسلّح انسان غربی را به‌منظور محسوس‌انگاریِ تمامی عالم هستی مهیا ساخت.

فلسفه غرب شأنیت خود را دریافت موضوعات متافیزیک و تشخیص و ادراک وجودی موضوعات همراه با شکّاکیت فراوان، بر محور سه رُکن اساسی لوگوس (Logos)؛ کمیّت (Quantity) و کیفیّت (Quality) فرض نموده و به این واسطه نگاه مابَعدالطبیعی خود را به عالم هستی شکل می‌دهد. نگاهی که مبتنی بر آن نظام تفکری بَشرمحور یا اومانیسم (Humanism) بنیان نهاده شد و به تقابل رسمی با تفکر خدامحور مبادرت ورزید.

البته باید توجه داشت که موضوع فلسفه غرب تفاوت‌های بسیاری با حکمت مطرح شده در تفکرات اسلامی داشته و اگر چه برخی مسامحتاً از آن تحت عنوان فلسفه اسلامی (Islamic philosophy) یاد می‌نمایند؛ اما قطعاً حکمت در اصل و اساس خود با فلسفه غرب فرسنگ‌ها فاصله دارد و برای جلوگیری از بروز چنین اشتباهی تنها کافی است تا به این امر بیاندیشیم که یقیناً منظور قرآن کریم از حکیم خواندن خداوند، فیلسوف خواندن ذات اقدس الهی نبوده و نیست!

همان‌گونه که گفتیم، نظام لیبرالیسم بر بستر تمدن غرب، مبتنی بر تفکر بَشرمحور یا اومانیسم اقدام به تعریف و محسوس نمودن کُل هستی، حول ساحت وجودی عَقل بَشری نموده و از این جهت در نگاه خود به عالم، کُل هستی را به دو بخش فیزیک یا طبیعی و متافیزیک یا همان مابَعدالطبیعی تقسیم می‌نماید و در عین حال ضمن احتراز از تقابل مستقیم با موضوع ایمان به غیب، آنچه را که در تفکر خدامحور تحت عنوان غیب‌باوری مطرح شده و از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی به‌دست می‌آید، تجربه‌هایی فردی قلمداد نموده و تحت عنوان موضوعات ماوراءالطبیعی (Supernatural) به آنها شأنیتی همراه با شکاکیت فراوان و البته خرافه‌گونه و ابلهانه می‌بخشد.

حضور توانمند هالیوود جهت خلق آثاری با محور قرار دادنِ موضوعاتی مانند حضور بیگانگان فرا انسانی و زیست ایشان در قسمتی دیگر از زمین یا در کرات دیگر و یا در دُنیایی دیگر را می‌توان در این راستا ارزیابی نمود؛ آثاری مبتنی بر وجود عالم غیب که در دوران جنگ سرد و به‌منظور تقویت لیبرالیسم در مواجهه با نظام سوسیالیستی موضوعیت پیدا می‌نمود.

آثار شاخصی که گرچه به ایجاد ذهنیتی غیب‌باور در مخاطبان سینمایی خود می‌انجامید، اما هیچ‌گاه به تقویت تفکر خدامحور ناب و اصیل منتج نمی‌شد! و بر بستر تفکر بَشرمحور و اومانیستی، اقدام به ارائه‌ی تصویری با عنوان ماوراءالطبیعی نموده و پاسدار معنویتی مُدرن می‌گردید!

معنویتی که از یک طرف نظام سوسیالیستی را به چالش می‌کشد و از طرف دیگر اقدام به ارائه‌ی تصویری منحرف، فانتزی و البته سرگرم‌کننده به مخاطبان خود می‌کند! تصویری که در کُنه وجود خود، ضمن تأیید برخی تفکراتِ به‌ظاهر خدامحور ولی در واقع پوشالی و مجعول، همت خود را معطوف به ایجاد شک و بی‌اعتبار کردنِ عالم غیب واقعی و معنویت حاصل از آن می‌نماید. معنویّتی که سبب می‌شود تا حضور خدا به عنوان محورِ عالم هَستی درک گردد و معاد و ایمان به روز رستاخیز و در نتیجه کیفر و پاداش اعمال نیک و بد و… موضوعیت پیدا نماید.

در این دوران که فردگرایی، بر بستر اومانیسم، خود را از هر جهت بی‌رقیب فرض می‌نمود و یکپارچگی مردم ذیل پرچم لیبرالیسم را تصور می‌کرد و پروژه‌ی جهانی‌شدن (Globalization) را تحقق‌یافته می‌انگاشت و در این مسیر تنها معارض جدی را تفکر اسلامی می‌دید، هالیوود تمام همت خود را معطوف داشت تا اقدام به تعریف معنویتی جدید نموده و یک عالم غیب جعلی در اذهان مخاطبان خود بسازد.

از این جهت، مفهوم جدیدی با عنوان جهان موازی (Parallel Universe) در سینمای آمریکا خلق گردید و آثار گوناگونی مبتنی بر آن ساخته شد؛ آثار متعددی با کارکردی واحد که همان از بین بردن باور و ایمانی است که در تفکر حقیقی خدامحور نسبت به عالم غیب وجود دارد.

«جهان موازی» در فیلم «آقای هیچ‌کس» (Mr. Nobody)
«جهان موازی» در فیلم «آقای هیچ‌کس» (Mr. Nobody)

رویکرد هالیوود در دوران پس از فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی (Union of Soviet Socialist Republics) در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، با تغییرات جدّی همراه گردید. تغییراتی که به‌سبب برجسته‌شدن تفکر خدامحور در دوران پَساشوروی پدید آمد و موجب می‌شد تا یکّه‌تازی نظام لیبرالیسم در این دوران با بحرانی جدّی مواجه گردد. تغییراتی که برای تحقق جهان تک‌قطبی موضوعیت پیدا نموده و ضروری می‌ساخت تا هالیوود در اقدامی فوری، فطرت خداجوی انسان‌ها را (که همواره ماهیت وجودی تفکر بشرمحور یا اومانیستی غرب را با چالش مواجه می‌ساخت) به سمت و سوی معنویت‌های پوشالی هدایت نماید؛ لذا مجبور شد تا اقدام به ارائه‌ی عالم غیبی جعلی، براساس منطق نظام لیبرالیسم و بر مبنای مفهوم جدیدی به‌نام دنیاسازی (World Building) نماید.

بر این اساس با طرح موضوع جهان موازی در سینمای آمریکا، عرصه‌ی تقابل تفکر بشر محور با تفکر خدامحور وارد مرحله‌ای جدید می‌شود؛ مرحله‌ای که با طرح معنویت مدرن (Modern Spirituality) در کالبد تمدن غرب همراه است؛ معنویتی که مبتنی بر آن، باورمندی نسبت به وجود عوالمی غیر قابل حس برای انسان لیبرال موضوعیت پیدا می‌کند.

«جهان موازی» در فیلم «چشمه» (The Fountain)
«جهان موازی» در فیلم «چشمه» (The Fountain)

عوالمی بر بستر تفکر بشرمحور و حول مجموعه‌ای بَشری با عنوان ذهن (Mind). مجموعه‌ای که بر اساس آن، عوالمی همچون عالم خواب، عالم توهم، عالم تخیل و عالم رویا و… معنی پیدا نموده و در مجموع معنویتی را شکل می‌دهد که با هرگونه ایمانِ برآمده از دین و تفکر خدامحور در تعارض و تقابل جدی می‌باشد.

ادامه دارد ان شاء الله . . .

نویسنده: م. شاه‌حسینی با ویراستاری مجددِ اندیشکده مطالعات یهود.

تا اینجای کار، در یک کلام

در قسمت اول فهمیدیم که:

بر اساس این «لیبرالیسم»، فرد از آزادی مطلق برخورداره و زیرِ بارِ هیچ تکلیفی هم نمیره! «فردگرایی» مهم‌ترین شاخصهء این رویکرد هست.

و در قسمت دوم، دیدیم که:

بر اساس این «فردگرایی»، روابط بین انسان‌ها یه ماهیتِ واقعی ندارن و شکل‌گیری جوامع انسانی هم مرکّب واقعی محسوب نمیشه (یعنی کلاً اون چیزی که همیشه مهمه، منفعت خودِ من هست و دیگران هم مهم نیستن).

و در قسمت سوم دیدیم که:

این «اصالت فرد» در تقابل با ارزش‌های دینی جامعه هست و دیدیم که چطور در تفکرِ لیبرال، فرد ادعای خدایی میکنه.

و در قسمت چهارم دیدیم که:

توی این تفکر «اومانیسم» به‌عنوان ریشه‌ی مکاتب غربی، انسان، محورِ ارزش‌هاست و فقط هم اراده‌ و خواستِ اونه که مهمه، نه اراده و خواستِ خدا.

و در قسمت پنجم دیدیم که:

متفکران ملحدِ غربی، چطور با ترویج «شک‌گرایی» باعث حذف باورهای قلبی (متعلّقات ایمان در تفکرِ خدامحور) شدن.

و در قسمت ششم دیدیم که:

چطور این «لیبرالیسم»، در تقابل و ضدیّت هست با مهم‌ترین نقطه‌ی تمایزِ تفکرِ خدامحور و تفکرِ بشرمحور، یعنی «ایمان به عالَم غیب».

مخلص،

یا علی.