Waiting,Wishing,thinking
من خوبم
درآستانه ی زندگیم بالاجبار ایستادم و صدای سوختن هیزم درونم را میشنوم و تنها صدایی که از میان این سوختن خارج میشود"من خوبم"مصیبت ادمها اینست که به کلمات معتاد میشوند مانند اعتیاد به مشروب و سیگار و چه بی قراری تاب نیاوردنی را سپری کردم زمانیکه کلمات از من می گریختند
نسیان و فراموشی قوتِ غالبِ این روزهاست،تنها چاره برای تمامی دردهای لاعلاج و سریع ترین راه برای نجات
مدت هاست که فراموش کردم برای چه میجنگم و این بلاتکلیفی خاموش ترین گونه ی فروپاشی ست...گاهی گلویم میخواهد از بغض پاره شود حس خارج از جریان زندگی کردن و گیر افتادن در بیغوله ای از بیهودگی و پوچی دارد خفم میکند مثل آدمی ام که سال هاست نخوابیده و سال هاست که در آینه به چهره بی رمق اش نگاه نکرده و به احساسات و نیاز های طبیعی وجودم بهایی نداده ام و کسی را عمیقا دوست نداشته ام پدربزرگ همیشه میگوید چه مفهمد از جهان آن کس که به دوست داشتن فکر نمیکند و عشق نمی ورزد.خودمان را خفه کرده ایم با فکر های پوچ و دویدن ها و دائما درحال تلاش کردن و جنگیدنیم مدام به فکر این هستیم که تهِ این دویدن ها و جنگیدن ها چه میشود اما باید بیخیال بود.تمام تلاشم را کردم برای رهایی از هرچیزی که آزارم میدهد بارها تلاش کردم و به نتیجه ای کارآمد و درست نرسیدم شاید چون برای این ساخته شده ایم که هزاران بار تلاش کنیم تا بفهمیم هرگز چیزی که میخواهی به راحتی از آنِ تو نمیشود..
او به شلوغیهای زندگی و دغدغههایِ همنسلانش تعلقی نداشت ؛ روحِ او تکهای از دشتهای باز ، دریاهایِ بیمرز و آسمانهای تاریک بود.
پ.ن1:اخرین باری که به ویرگول سر زدم عنوان اکثر پستا دردنوشت بود اما امروز نصف بیشترشون جنگ نوشت بود (هضمش زیادی سنگینه)
پ.ن2:نمیدونم چرا امشب بعد مدت ها دلم خواست اینجا بنویسم فقط حس ُ حال ِ نوشتن نداشتم منتظر ی اتفاق خوب بودم تا بیام دربارش بنویسم ولی زهی خیال باطل. .
میگردی، بین فلسفه میگردی، لا به لای ادبیات میگردی، درون سینما میگردی، میان موسیقی میگردی.
بلکه فیلسوفی تورا یافته باشد، ادیبی تورا نوشته باشد، فیلمسازی تورا ساخته باشد، موسیقی دانی تورا نواخته باشد.
پ.ن آخر:ای کاش یه مرجان بودم کف اقیانوس .
این همه احساس غم و خشم زیادیه .








سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
زیرکی را گفتم: «این احوال بین»، خندید و گفت:
«صعبروزی، بوالعجبکاری، پریشانعالمی»
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه ترکان فارغ است از حال ما، کو رستمی؟
در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهانسوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
خیز تا خاطر بدان تُرک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
گریهٔ حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق
کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی
_حافظ شیرازی
شایداین بی هدمعزندگست
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیستن ابزار من است
مطلبی دیگر از این انتشارات
در آغوش.....🌱
مطلبی دیگر از این انتشارات
مُبرَم.