شده ام مثل شبی ، که صبحی در انتظارش نیست مثل گل خمیده ای که شبنمی کنارش نیست🥀
کنجِ خاک نم گرفته (شعر کوتاه)

در فراق باد پاییزی ،
درختان جامه ها از هم دریدند
آسمان نعره کشید و
ابر ها ، باران خریدند
من گلی بودم ، به دستور چمن
کنجِ خاکِ نم گرفته می نشستم
صبر می کردم
تا زمستانی ترین حال طبیعت هم رود
صبر می کردم
آسمان آرام گیرد ،
صبر می کردم
تا صدای یک پرنده، روی شاخه ها بیاید
تا که باد ، سو سو کنان ، با آن صدای دلنشینش
رخصت آزادیِ بعدِ زمستان را دهد.
گفت ، چمنزار ، نجوا کنان در گوش ما
دشتِ سرما خوردهِ ما هم، سرانجام ، بهاری می شود
مژده ی باد صبا این است ، آسمان، از گریه خالی می شود
اندکی صبر و تحمل ، چاره ی این زندگیست
آخرش ،شب های تاریکِ درونِ خاک هم ، آفتابی می شود
مطلبی دیگر از این انتشارات
اسمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
میخوام بجنگم ولی خوابم میاد
مطلبی دیگر از این انتشارات
دختر بودن شجاعت می خواهد
https://vrgl.ir/OD3Tn
زیبا، گرم و دلنشین
موفق باشی:)
بیشتر بنویس!
بدون اغراق شعرتون خیلی خلاقانه است و من رو یاد سبک نوشته های کتاب "یک لیوان شطح داغ" سید احمد عزیزی میندازه.
اگر این کتاب رو نخوندید بنظرم حتما یک نگاهی بندازید.