خودمان به خودمان میگوییم آقای نویسنده. چون هیچ اعتباری جز همین قلممان که صدایش در رفته و برخی میگویند خوب است، نداریم. پس چی شد؟ آ باریک الله، آقای نویسنده. باقی بقایت، جانم فدایت.
نبض کشورها روی کاغذ
در آن زمان منصور ضابطیان برنامه ای را روی آنتن می برد که مادرم به آن خیلی علاقه داشت. «محاکات» اما برنامه ای نبود که من را خیلی جذب به خودش کند. حداقل نه آنطور که مادرم را جذب خودش کرده بود. بعد از مدتی به واسطه یکی از دوستان دانشگاهی که دوستی مان در نواسان است و در حال حاضر یکدیگر را آنفالو کردیم کتاب هایی بهم معرفی شد که منصور ضابطیان نوشته بود.علاقه من به خواندن سفرنامه قبل از این با کتابی نوشته محمد دلاوری شکل گرفته بود و بعد از آن دیگر کتاب سفرنامه ای نخوانده بودم و تشنه چنین کتاب هایی بودم. اولین کتابی که از ضابطیان خواندم «برگ اضافی» بود که اگرچه اولین کتاب او نبود اما از هر سفر برگی داشت و برای من سفری بود به دور دنیا برای به قضاوت نشستن علاقه ام به قلم و سفرهای نویسنده. آن روز که کتاب را در فیدیبو گرفتم و روی گوشی ام باز کردم، با خانواده برای تفریح به خارج از شهر نرفته بودم تا برای کنکور ارشد درس بخوانم. کتاب را باز کردم تا روی صفحه کوچک آیفون سیکس (حالا سابقم) صرفاً تورقی کرده باشم و بعد دوباره به مطالعه دروس بپردازم اما بزرگترین اشتباه همیشه همان نخ اول است! به صمیمتی که بین تمام خطوط بود معتاد شده بودم. کشور به کشور ادامه می دادم و به عکس های میان صفحه ها خیره می شدم و کنجکاوی و جسارت یک غریبه در سرک کشیدن به گوشه گوشه ی شهرهایی که نمی شناسد را تحسین می کردم.گاهی حال معنوی نویسنده در سفر مکه به واسطه تجربه ای مشترک چنان بر دلم چنگ انداخت که اشک در چشمانم حلقه زد و گاه شوخی های میان سطور که خاص شوخی طبعی همیشگی منصور ضابطیان است خنده بر لبانم آورد و گاه مقایسه بین کشورها مرا در فکر فرو بُرد. هر چه بود من بی کوله و با هزینه ای کم همسفر منصور ضابطیان شده بودم و آدم خیلی بیشتر از قاب تلوزیون برای دیدن یک مجری به همسفر خود نزدیک می شود.
امادر مدت کوتاهی همه سفرنامه های منصور ضابطیان را خواندم. هر کدام طور متفاوتی بر دلم نشست و هیچ کتابی از نویسنده نبود که آن را دوست نداشته باشم. با او نه فقط سفر رفتن به جای جای مختلف جهان را تجربه کردم بلکه سفر کردن را یاد گرفتم. اینکه اگر روزی حتی از خانه خودم برای یک کار کوچک هم بیرون رفتم، سفر کنم. اطرافم را... آدم ها را ... نگاه نکنم مگر اینکه ببینمشان...
بارها خواسته ام برای هر کدام از کتاب های نویسنده محبوبم در این یکسال اخیر پستی بنویسم اما هر بار کمالگرایی ام برای چنین آثاری باعث شده بود این اتفاق را به تأخیر بیندازم. الان هم نمیتوانم ادعا کنم کار خاصی کرده ام. حداقل هنوز اطرافیان خودم را هم نتوانستم راضی به خواندن کتاب های ایشان کنم. اما به عنوان سخن آخر... کتاب های منصور ضابطیان راهنمای گردشگری نیست. توریستی نیست. ضابطیان به آن جایی می رود که بتواند نبض کشورها را بگیرد تا خواننده تپش قلبِ جاهایی را که قدم می گذارد بشنود و این آخرین دکتربازی را به معنای واقعی اش با کشور ترکیه کرده است! در کتاب «استامبولی» که دو شب خودش را در دستانم دید و سریع تمامش کردم و الان در افسوسی فرو رفته ام که کاش اینقدر کتاب های «خواندنی» او سریع تمام نمی شد... مشکل اما همان نخ اول است. امیدوارم تعارف نخ اول را شما پس نزنید...
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی مجموعه داستان چشم سگ، اثر عالیه عطایی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سالنکار - قسمت دوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب خارجی خواندن کلاس دارد؟