اینروزا (ک کاش زودتر بشن اونروزا)

خب اینروزها زیاد جالب نمیگذره برام .. دلم میخواد زودکی تموم شن (البته به خیر&خوشی!)

حالا فک کنین تو این دوران مسخره و حساس امتحان و .. خانواده هم رو اعصابت باشن (اووه یسس) 🤦🏻‍♀️

وضعیت لباس داداشی ک دو سال ازم کوچیکتره برام:
وضعیت لباس داداشی ک دو سال ازم کوچیکتره برام:



در این خانه اگر بحث نباشد بدانید ک یَک چیزایی درست نیس! این دو هفته اینا هم بحث نبود !


و اما از دیشب تا حالا مامان و آبجی۲ یه بند در حال بحث و دعوان بحثاشونم ک سرِ چیزایه چرت و پرته اصن :/ ..

میترسم از تو اتاق برم بیرون ی چیزایی پرت کنن بخوره تو سرم مخصوصن الان ک ایام مهمی‌ام هست مصدوم شم ..

پ بهونه‌ی خوبی ام شد ک بعد از مدتی پرت و پلا درس خواندن یا اصن نخواندن امروز تو اتاقم کز کردم و خوب خواندم آن هم از نوع فیزیکششش(یوهاهاهاا ..😐🚶🏻‍♀️) و دینی ک همین الانم تو دستامه :/

فیزیک(اه اه چندشش)
فیزیک(اه اه چندشش)



راستش دیروز تولده آبجی۲ بود و خب چون شبش هم تولده پسرعمو کوچولو بود (اولین تولدش) مجبور شدیم ماله آبجی۲ رو ظهر بگیریم ک شبش رو زنعمو همه رو دعوت کرده بود تا جشن یکی یدونه پسرش افتضاححح باشکوه برگزار شود 🥱🚶🏻‍♀️


بلی اینجوریا! ..

خب جشن ابجی۲ که دیگ بچه نیس جشن بگیریممم خودمونی برگزار گشت و فق داییم (ک تازگیاا بیماریش خوب شده و موهاش داره رشد میکنه و احتمالن این پاییزی ک داره میاد عروسیشو ک قرار بود پارسال بگیریم نگرفتیمو بگیریم !(خدایاا شکرتت ^^ مرسییی ازت دوست دالم^^:) )) با نامزدش اومدن خونمون واس نهار + یه خاله‌ی خوشگل ک همه میگن شبیهشم
و خب خوش گذشت ..

شبش جشن پسرعمو هم خوش گذشت همه‌ی فامیلای درجه ۲ بودن + دو سه تا درجه ۵ ..
عاره !

اینانام(خواهر کوچیکه) رفت رو مخم و سیلی زدم بش و بعدش بدون اینکه کسی بفهمه با نقاشی نقاشی رو دست ارومش کردم بعد گذاشتم بره بیرون

بعدم رفتم پیشه مامان چاخانیشو کردم ک اومده تو اتاق نذاشته درس بخونم مامانمم از اون عصبی شد(هه!) (از کتکامم حرفی نزدم چون مرگم حتمی بود) :|

اینانا اصرار کرد ک رو دستامون چرت&پرت بکشیم بمولا :/
اینانا اصرار کرد ک رو دستامون چرت&پرت بکشیم بمولا :/


ی کتاب جدید گفتم ب آبجی۱ برام سفارش داده مثهه چییی منتظرم بیاد زودی بعده کنکور تیر ماه بخونمم.. تنهایی پرهیاهو رو گفتم میخام

آبجی۱ هم گف اگ کنکورو خوب دادع باشی بهت هدیه میدم وگرن پولتو میدی منم گفتم خداروشکر محتاج شما گدا گشنه ها نیستم و خدم پول کتابمو میدم😌🤕😂

آخه برا تولده آبجی۲ کتابی ک میخاست رو براش خریده ب منم گف ک مثلن دلم نگیره ازش :/


اینروزام ک سعی میکنم کل تمرکزم رو نهاییا باشه
چار روز مونده شرو شن و خب چیز زیادی نخوندم هر چیم خوندم مرور نکردم و خیلی قبلنش خوندم!
کاش میشد اینروزای مسخرمو گذاشت رو دور ۲x
واقن لازممه مخصوصن ک هواام سرده (اه اه چندشش) 🚶🏻‍♀️

پ.ن : ی مگس خنگ افتاده تو اتاقم نمیدونه باس چجوری بره بیرون و خیلیی افتضاااح رو اعصابم داره میرقصه !

شیطونه میگ پاشو ی لگد بزن له شع🚶🏻‍♀️