چشماتون برای اولین بار باز شده. توی یه فضای خلأ شناورید. نه نوری وجود داره و نه صدایی. اولین سوالی که براتون پیش میاد چیه؟
نه، اینا نیست! سوال اینه: «من کی هستم و دارم اینجا چه غلطی میکنم؟»
چند روزه توی همین وضع شناورید و دارید دیوونه میشید. بعد چند روز یه مرغ هم به دنیای شناور شما اضافه میشه. حالا سوال شما چیه؟
نه، اینا نیست! «این مرغ اینجا چه غلطی میکنه؟!»
چند روز میگذره و یه چیز دیگه اضافه میشه. چند روز دیگه و یه چیز دیگه.
چند سال گذشته و حالا دیگه شما شناور نیستید. یه زمین به زیر پاتون اضافه شده، شغل دارید، ازدواج کردید و حسابی مشغول زندگی کردن شدید. یه روز بیکارید و توی فکر فرو رفتید. سوالاتی که توی ذهنتون پیش میاد این مدلین:
ولی هنوز جواب سوال اولو نگرفتید: «من کی هستم و دارم اینجا چه غلطی میکنم؟»
شاید هم خودتون رو قانع کردید و یه جوری این دردو تسکین دادید. با کمک مخدر!
خانواده، جنگ، دانش، قدرت، تفریح، دین.
همه مخدرن! انسان بهشون مراجعه میکنه تا درد خودش رو تسکین بده. همه به وجود اومدن تا انسان خودشو مشغول کنه و حواسش رو از دردی که سرتاسر روحش رو فرا گرفته، پرت کنه.
یه نفر با ساخت نیزه و غارت قبایل خودش رو مشغول میکنه.
یه نفر با ورزش
یه نفر با تفریح یا قانونشکنی
یه نفر با کار و روزمرگی
یه نفر با دین و عبادت
یه نفر با هنر و فرهنگ
اکثر آدما مشغول هستن. انقد مشغول که فرصتی برای فکر کردن به سوال اول ندارن: «من کی هستم و دارم اینجا چه غلطی میکنم؟»
البته همیشه اینطور نیست. همیشه آدمهایی بودن که دنبال جواب دادن به این سوال رفتن. بعضیا با دین قانع شدن، بعضیا با پوچی، بعضیا هیچ جوابی پیدا نکردن، بعضیا...
جواب این سوالو میشه از دیدگاههای مختلف بررسی کرد.
دین حوزهای بوده و هست که همیشه برای این مسائل جواب ارائه داده. دین میگه که ما الان توی یه دنیای مادی هستیم، اینجا گذرگاهه و بعد از اینجا قراره به واقعیتی برسیم که در حد و اندازه ماست. بعد از مردن قرار نیست فقط یه نقطه مادی شناور توی جهان هستی باشیم؛ قراره یه وجود معنوی باشیم. به اینکه چرا قراره این تقدیر ما باشه کاری نداریم. اینکه ته این همه داستان و زحمت قراره چی گیر کسی بیاد رو هم در نظر نمیگیریم. اینکه ما روی همین زمین جا میشدیم، دیگه این همه کهکشان و اینا چی میگن هم مهم نیست. همچنین گور بابای داروین و کل دار و دستش!
دین به ما یاد داد باید آدم خوبی باشیم و به توصیههایی که از عالم معنا برامون ارسال شده توجه کنیم تا رستگار شیم.
جالب شد، حالا بعدش چی؟
شما آدم خیلی خوبی بودید. زندگیتون تموم شده و حالا توی بهشتید. صبح تا شب قراره موز بخورید و دور هم سلام و صلوات بفرستید و با حوریا صفا کنید. عالیه! [سرش را به دیوار میکوبد.]
نه پسرم! اینها وعده هایی برای مردم عوام بوده که درکی از زندگی معنوی نداشتن. پاداش شما همنشینی با خدا و اولیاء خداست.
صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشتهایم
چون تو افلاطون عقلی، رو، تو را با ما چه کار
آقا ما رو با این حرفا چه کار؟! همصحبتی خدا و پیامبر به چه کار من نوعی میاد آخه؟! اصن اونجوری آدم معذب میشه از همون موز خوردنم وا میمونه!
یعنی با رستگاری دینی یا باید بری توی فاز اولیاء و این حرفا یا موز بخوری و صداتم درنیاد! در نهایت هم نمیفهمی که بودن تو به چه دردی میخوره. اصلاً بر فرض که رستگار شدی و حقیقت به تو آشکار شد. باز هم به هیچ دردی قرار نیست بخوری!
راه غیر دینیش چیه حالا؟
اون راه افتضاحه! شما باید کلی تلاش کنی شاید بتونی بخشی از اون بساط موزخوری رو توی همین دنیا جور کنی و تهشم تازه میمیری و تموم میشه. بدون این که هیچ وقت بفهمی اینجا چه غلطی میکردی!
یه راه دیگشم میگه هی میمیری دوباره یه جای دیگه زنده میشی که اونم باز مزخرفه.
از هر مسیری که به داستان نگاه کنی بود و نبود ما هیچ فرقی نداره. بود و نبود هستی، هیچ تفاوتی نمیکنه.
فرض کنید این جهان و جهان بعد از مرگ وجود نداشت. چی میشد؟ هیچی.
فرض کنید خدایی و خلقتی وجود نداشت. چی میشد؟ هیچی.
ظاهراً هیچ جوابی به این سوال نمیشه داد. ظاهراً باید پناه برد به مخدر. به موز!
شاید تمام خلقت یه مخدر باشه. یه مخدر که خدا تنهاییشو باهاش فراموش کنه. خدایا! مخدر دوا نیست.
پینوشت
یه سری مطالب پریشون و درهم بود که به ذهنم رسید. شاید خیلی جاهاش متناقض و حتی آمیخته با شرک و کفر باشه. شاید اصلا نظر شما صد و هشتاد درجه فرق کنه. خوشحال میشم نظراتتونو بشنوم.
مطلب قبلیم: