آ،قا،یِ "حافظ" راستش اگر شما نبودید چه ها که نمی شد! ...

از تفریحات روان نویس، رسیدگی به ناخن های طبیعی و طراحی ناخناش در مناسبت ها با هر نوع ابزار رنگ آمیزیه?هرچیزی که رنگ بده! اون کتابی هم که توی دستمه،  حافظ خوردنی هستش. بله فونداته خشک شده برای تزئین کیک یلدا?
از تفریحات روان نویس، رسیدگی به ناخن های طبیعی و طراحی ناخناش در مناسبت ها با هر نوع ابزار رنگ آمیزیه?هرچیزی که رنگ بده! اون کتابی هم که توی دستمه، حافظ خوردنی هستش. بله فونداته خشک شده برای تزئین کیک یلدا?



از وقتی در صدد شناخت دنیای بیرون آمدم، وقتی برای اولین بار شعری سنتی، (یعنی شعری که نه سپید و نه مدرن باشد شنیدم)، شاعران بسیاری را کم کم شناختم. با وجود سخت بودن انتخاب هنگام زیاد بودن گزینه ها، همیشه یک گزینه هست که بیشتر از باقی گزینه ها فریاد میزند و میگوید مرا دریاب، سمت من بیا، من را انتخاب کن و به من بیشتر توجه کن! در درونم چیزی دارم که با یک جای زندگی ات گره خورده. آشنایی من با حافظ اینگونه بود.

من عاشق و دلباخته ی حافظ و سروده هایش شده بودم و او هربار سعی میکند شعری در وصف زلف سیاه و پریشان و مژگان بلند و ابرو های کمندم بسراید. از هزار ناز و کرشمه ام بگوید و برای جلب توجهم آسمان را به زمین و زمین را به آسمان بدوزد. و من هربار با تصور اینکه این اشعار تا ابد متعلق به خودم است و معشوق اصلی حافظ خودم هستم و نه شاخه نبات! با او طرح دل دادن بدون دلگیری و قرار بدون بی قراری میگذارم؛ تقریبا هر شب ... و اینگونه بود که صبح و شب پای حرف هایش نشستم، روزها با غزل و شب ها را با فال هایش سپری نمودم...

شعر را نباید خواند که خوانده شود بلکه باید خواند که آموخت.

حافظ را بشناسید و به عمق شخصیت والای این ادیب پی ببرید.

هر مرحله از زندگی، قبل از تصمیم گیری های بزرگ و کوچک، وقت دلتنگی، وقت دچار کمبود شعر شدن، حافظ خونم افتادن، تضعیف حافظه(!)، وقت نیاز به ناز کردن برای فروش آن، وقت بی قراری، وقت شک و تردید و ابهام، به حافظم رو میزنم. او بی شک از فرستادگان منتخب و ویژه ی خداست. چنانکه حافظ قرآن هم بوده و به همین علت او را حافظ می نامند.

شب های یلدا را خیلی دوست دارم، علاوه بر اینکه جز یلدا و نوروز جشن باستانی برایمان باقی نماند و این یکی از زیباترین رسوم ما ایرانی ها هست. از قشنگی های شب یلدا همین دلبری کردن حافظ روی کرسی و میز و سفره است. یعنی کل شب یلدا یک طرف و این بخش حافظ خوانی اش یک طرف.

تا به حال دو سه باری در مسابقات حافظ خوانی درون مدرسه ای برنده شدم. کار دشواری نیست کافی است عاشقانه ابیاتش را روی لب جاری کنی و صد البته از حرکات دست و چهره غافل نشوی. آنچه من با زحمت آموختم به یکبارگی برای شما؛ به زودی پستی حول موضوع فن بیان اگر خدا بخواهد آماده میکنم. البته پیش از آن، دو قول به دو عزیز داده ام که باید پیش از امحانات دی ماه عملی کنم تا وجدانم آسوده شود.

تاسف بار است که بعضی خارجکی ها این حضرت حافظ را که در قرن هشت میزیسته بیشتر از خود ما ایرانی ها می شناسند. و ابیاتش را در دانشگاه ها تدریس و در سمینار ها تحلیل میکنند! ظاهرا آن وری ها خیلی بهتر از ما قدر فرهنگ دیرین ایرانی و ستارگان برجسته مان را میدانند، حتی شاید باورش سخت باشد که اگر به موزه هایشان بروید اصلا احساس نکنید که موزه ی خارجی است! چراکه بسیاری از آثار باستانی ایرانی ها مثل منشور کوروش در موزه های آنها به طور هدفمند برای گردشگری هم نگه داری میشود!

بایست از حافظ ورای لذت، تعلیم گرفت، اشعارش بوی خدا میدهد، عشق الهی و سرمست حق شدن، مسیر و طریقت زندگی و رفتار آدمی ...

اشعار حافظ را باید مزه مزه کرد، آرام در میان مصراعش پروازش کرد.

نمیدانم اما احساس میکنم حافظ با تمام شاعران قبل و بعدش فرق میکند. شاید کسی بگوید مولوی، سعدی، باباطاهر، نظامی و .... اما من گفته و میگویم حافظ. چرایش را برایتان بازگو کردم، اما چرای اصلیش را بهتر است در دل مدفن نگاه دارم.

انگار که خدا به او عنایتی ویژه داشته، البته که توجه خدا به همه در ابتدا یکسان است، این بندگان هستند که با اعمال و کردار خود به آن می افزایند یا میکاهند.

دیوان حافظ از ارزشمند ترین کتاب هایی(بهتر است بگویم بعد از قرآن و نهج البلاغه، گنجی است) که در کتابخوانه ی کوچک و دوست داشتنی اتاقم دارم. وقتی آن را بدست می گیرم، میدانم که دنیایی پر از یاقوت و زمرد میان دستان من است. دنیایی که درش با باز کردن اولین صفحه از دیوان حافظ باز میشود. ابتدا فاتحه ای نثار روح پاکش میکنم و او را به شاخ نباتاتش قسم میدهم. بعد به او یادآوری میکنم که او برایم محرم اسرار است، مبادا سِر دلم را با کسی دیگر در میان بگذارد که البته به او اعتماد راسخ دارم. نیتی در دل جاری میکنم و یواشکی آن را در گوش حافظ زمزمه وار میخوانم. چشمانم را روی هم میگذارم و انگشتم را روی لیست اعداد شانسی میچرخانم و روی هر عددی که ایستاد، فالم را میخوانم.

ابتدا تفسیر فال و سپس اشعارش. معمولا حتی نام فال هم پر از معناست ...

فال را میخوانم ...

ان شاءالله که نیک است...

حافظ به شما بشارت میدهد که ...

گمشده ای داری که در پی آن ...

انسان ها ناامیدت کرده اند اما ...

از دو رویان و دغل دوستان دوری کن که ...

دوران غم به پایان رسید و ...

عجولانه تصمیم نگیر ...

با بزرگان مشورت کن ...

حافظ توصیه میکند که بیشتر با خدای خود باش ...

دوستان واقعی را بشناس ...

از گفتن راز خود به دیگران بپرهیز ...


پس از فال، اشعارش هم که در قلبم مثل شکر در چای حل کردم، آن را مانند یک فنجان چای هل دار تناول میکنم!

به گفته هایش عمل میکنم و اینبار به مراتب تصمیم گیری برایم راحت تر است.

حافظ ملمع هم دارد، یعنی ترکیب زبان اصلی شعر با زبانی دیگر، که ابیات حافظ با زبان عربی بوده.

خدایا چنین عکسی قسمت من کن  :(((
خدایا چنین عکسی قسمت من کن :(((

ابیاتش را تا جایی که بتوانم تفسیر میکنم و کلماتی را که نمیدانم در لغتنامه کنکاش و جست و جو میکنم. در معنایش مستغرق میشوم و باز با حیرت با خود فکر میکنم چگونه چند صد سال و چند قرن پیش چنین فرد آگاه و فاخری میزیسته. کاش هم عصر و دوره ی او بودم. کاش معشوقه ی حقیقی اش بودم؛ کما اینکه هستم.

او به عشق خدا و تمام بندگان خدا سروده است.

این علاقه من با وجود تحصیل در رشته ی ادبیات و علوم انسانی هم چند برابر هم میشود.

هرجا که ابهامی باشد آن را از استادان ادبیات میپرسم و با موشکافی آن را در قلمرو های ادبی، زبانی و فکری بررسی میکنیم.

معلم ها هم از داشتن شاگردی که پیگیر باشد ذوق ماورایی میکنند.

و من چقدر گفت و گو با دبیران ادبیات را دوست دارم، آنها زبانم را میفهمند، آنها وقتی از لغات تازه ای استفاده میکنم نه تنها طعنه ی دانای کل و رفتار نمایشی نمی زنند، بلکه از شوق شدید من در یادگیری و بکار بردن آموخته هایم در زندگی روزمره و مکالماتم کیفور میشوند. آنچه میگویم، آنچه هستم را نمایان میکند نه بیشتر از حقیقت میگویم و نه کمتر.

دلم برای تمام معلمان ادبیاتم تنگ شده، به سرم زده است به دیدارشان بروم و حتما اینکار را خواهم کرد.

خدا، حافظ را خلق کرد تا او به زندگی رمق ببخشد. خداوند را شکر برای نعمت هایش.

میل به حفظ اشعارش دارم، اما هنوز اقدامی برایش نکرده ام، شاید در آینده ی دور.

چند سال پیش تنها سررسیدی برداشتم و برای تمام حروف الفبا چندین بیت و مثال نوشتم تا در مشاعره مدرسه شرکت کنم. اما مدرسه پیگیری نکرد و از قضا قضیه مشاعره هم همانجا بسته شد.

اما واقعا دیدن برنامه های دکتر آذر و مشاعره ها که فرصت تنفس نمیدهند و شعر پشت شعر میگویند لذت بخش است!

خلاصه ی کلام آنکه چند چیز در زمین هستند که اگر نبودند من هم نبودم، باز حافظ یکی از آنهاست.

به مرور به شرط حیات باقی را هم معرفی میکنم.

عکس تزئینی
عکس تزئینی


شب یلدای ۱۴۰۱ هم گذشت.

زمان نیست که میگذره این ماییم که داریم میگذریم. شادی هاتون ازلی و غم هاتون الکی :)

میخواستم چند بیت بخونم و ضمیمه این پست کنم، ولی صبح که پاشدم دیدم صدام گرفته ان شاءالله یک فرصت دیگه حتما.

راستش هنوز نمیدونم فال یک چیز شخصی هست یا نه، اما این فال امسالم بود.

اینجا هم ماه سراغم میاد، خب مادرمه، جانشینش هستم=)) گفته به کسی که دوستم داره توجه کنم! من از کجا بدونم منظورش کیه :::)) از تجربه هم که هر لحظه استفاده میکنم.

به قول خرگوش جان که دیروز داشتم باهاش حرف میزدم، کسی که از تجربه خودش استفاده میکنه باهوشه کسی که از تجربه دیگران استفاده میکنه نابغه هست!

و در نهایت حافظ فرموده از سستی و انحراف خودداری نمایم :)

https://www.aparat.com/v/BQp7H


https://namnak.com/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%B5%D8%AD%DB%8C%D8%AD.p5481


https://www.aparat.com/v/0RK9M
  • خانم باران نیکخواه و سوگل مشایخی اشعار رو زیبا میخوانند و تحلیل میکنند.
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%A7%D9%81%D8%B8



خداحافظ: خدا_حافظ (بعد از خدا فقط حافظ :))))

شعر مورد علاقه از نوع غنایی:

خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است
جمالت معجز حسن است لیکن
حدیث غمزه‌ات سحر مبین است
ز چشم شوخ تو جان کی توان برد
که دایم با کمان اندر کمین است
بر آن چشم سیه صد آفرین باد
که در عاشق کشی سحرآفرین است
عجب علمیست علم هیئت عشق
که چرخ هشتمش هفتم زمین است
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبین است
مشو حافظ ز کید زلفش ایمن
که دل برد و کنون دربند دین است