در ستایش تخیل


«نداشتن تخیل آدم‌ها را از هستن و بودن باز می‌دارد. در دوران ظلمت باید ارزش هر چیزی را که با آزادی به دست می‌آید و یا به آزادی می‌رسد به خودت نشان دهی؛ با به خاطر سپردن و تأمل کردن دربارهٔ آن و سپس تکرارش در تخیل» (هانا آرنت)

روزی چند بار این جمله رو با خودم تکرار می‌کنم و تو این تکرارها ناخودآگاه به «امید» فکر می‌کنم. پرنده‌ای که 15 ساله هر پاییز مسیر 5000 کیلومتری را از سیبری تا فریدونکنار طی می‌کنه تا به ایران برسه.

عکس از ایراندخت غضنفری
عکس از ایراندخت غضنفری


این داستان از سال 1386 شروع شد، اما با سه درنا. سه پرنده که از سیبری مسافر ایران شدن تا زمستون رو تو فریدونکنار سپری کنن.

اما اتفاق عجیبی افتاد. همون سال اول، یکی‌شون تیر خورد و کشته شد. سال بعد، امید با اون یکی درنا که ماده بوده راهی ایران شد. اما از درنای ماده هم بعد از این سفر هیچ خبری نشد. چه بلایی سرش اومد، معلوم نیست.

حالا هزار و سیصد و شتاد و هشته و امید باید یه راه رو انتخاب کنه. اون یا باید تنهایی به این سرزمین سفر کنه یا اصلاً سفر نکنه.

اما امید راه‌ سخت‌تر رو انتخاب کرد. 13 سال داره از اون اتفاق می‌گذره و امید هر سال به تنهایی این مسافت رو طی می‌کنه تا به ایران بیاد. حتماً برای تسلایی.

وگرنه چه دلیلی باعث می‌شه که امید این‌همه مسافت رو تنهایی سفر کنه؟ چه چیزی جز خود امید، چه چیزی جز خود تخیل اون رو هر سال به ایران می‌کشونه.

تخیل به اینکه روزی قرار نیست تنها باشه، به اینکه اینجا اون درنای گم‌شده رو ببینه، تخیل به روزهای بهتر، به آزادی و به هر چیزی که باید باشه و نیست.

ما هم مثل امید این روزها رو با تخیل زنده‌ایم. با هر چیزی که ما رو به روزهای بهتر ببره، حتی برای لحظاتی. ما هم روزهاست که خودمون و کسب‌وکارمون رو تو شرایط بهتری تصور می‌کنیم.

عکس از ایراندخت غضنفری