غُرِشِ سَهمگینِ یک مَعشوق

پتو سرد است، خیلی سرد

عشق ندارد، باید باز از ناز و نوازش و بوسه مایه بگذاری برایش

صدای غرش سهمگین ابر را میشنوم، زخم خورده؟ قلبش تکه تکه شده؟

ابر جان، میبینم خشمت به ناراحتی غلبه کرده

میفهممت طوفان، میفهممت، اما کاش من هم همین را از کسی می شنیدم

آن بیرون، سردت نیست؟ دلت دوباره گرمای وجودش را نمیخواهد؟

پتو از قبل گرمتر است، میخواهی بدمش به تو؟ من که دیگر به این درد بی درمان عادت کرده ام

نگران نباش عزیز،تو هم عادت میکنی...

عادت میکنی به دل شکسته بودن،

عادت میکنی به خوابیدن در رویای آغوشش،

عادت میکنی به انتظار.

آخ، ببخشید که ناراحتت کردم البته حق داری گریه کنی، راحت باش خودت را تخلیه کن

متاسفم که این ادم ها قدرت را نمیدانند

از این مدل خوش آمدگویی ها ناراحت نشو!

این انسان ها پر از ارزو های بر باد رفته و حسرت های مانده اند

افراد رفته و زخم های باز

این انسان ها انقدر خنجر خورده اند که دیگر به قاشق هم اعتماد ندارند...!



مهربان باشید، همه آدم‌ها در حال دست و پنجه نرم کردن با چیزی هستند که شما از آن خبر ندارید.

-جوجو مویز