مردن شرافتمندانه!
شما هم دغدغه چطور مردن دارید؟
چند روز پیش کامنتی برای یک کاربر ویرگولی گذاشتم که کاربر دیگری جوابی برای بنده ارسال کرد. جملاتی که قبلا هم شنیده بودم ولی به نظرم حرفمان کمی با هم متفاوت بود. یعنی منظور من کمی فرق داشت.
مقصود کلی من این بود که چرا افراد با این همه هدفی که برای زندگی دارند و بیان میکنند، از کلمات «باید، حق خودم، شهادت و...» استفاده میکنند، نه احتمالات.
هفته گذشته جملهای از نسیم طالب خواندم. جملهای که اشاره داشت در گذشته مردم به فکر مرگ شرافتمندانه بودند اما امروزه همه از مرگ میترسند.
یعنی قبلا مردم از مرگ نمیترسیدند بلکه از مرگ غیرشرافتمندانه میترسیدند، اما الان مردم همه از مرگ میترسند و مهم نیست چطور میمیرند.
شواهد و تاریخ نشان میدهد که شاید اینطور بوده است. مثلاً انسانها دوست داشتند یا ترجیح میدادند که در جنگ بمیرند یا پیروز شوند و بمیرند اما شکستخورده برنگردند و...
حتی جملهای که من گفتم با این تعریف بهتر توجیه میشود، اینکه مردم دوست دارند شرافتمندانه بمیرند. و ذکر اینکه «من هم باید (یا میخواهم) شهید شوم...» شاید قابل درک باشد. علاقه به مرگ شرافتمندانه.
حالا آیا فقط مربوط به گذشتهها بوده؟ و اکنون انسانها بهطور کلی از مرگ میهراسند؟
به عقیده من که اشتباه است. حتی همان جمله بالا مثالی نقض است و مشخص است که اینطور نیست.
اما صحیح یا غلط بودن این جمله را کنار بگذاریم، واقعاً اتفاق خوبی است؟
اصلاً چرا باید به مرگ شرافتمندانه فکر کرد؟
به دنبال تمام دغدغههای زندگی کردن یا بهتر است بگویم شرافتمندانه و درست زندگی را گذراندن، باید برای مردن هم برنامه مرگ با اصالت و شریف داشت؟! چطور بمیرم؟
زندگی شرافتمندانه از مردن شرافتمندانه برتر نیست؟
- انسانها یک عمر زندگی افراد را نادیده میگیرند، به مرگ شریف آنها توجه میکنند؟
- زندگی غیرشرافتمندانه افراد را فراموش کنیم؟
در مورد دو جمله بالا پیشتر با برادرم بحث میکردم:
نظر او این بود که: «تو داری نهتنها اشتباه میگی بلکه مزخرف هم میگی. حرف و نگاه بقیه را باید کنار گذاشت. باید ببینی واقعیت چیه؟ آدمهایی هستند که عمری آدم خوبی بودند اما بهعنوان یک آدم بد میمیرند و هیچکس نمیفهمه که او آدم خوب و درستی بود.»
من: اما من منظورم چیز دیگری بود، بحث من اینه که مرگ شرافتمندانه مهمه یا نه؟
او گفت: معلومه که مهمه، اگر همان آدمها، مرگ شریفی داشتند، آن زمان بقیه به زندگی شریف آنها هم پی میبردند.»
و...
تا حدی موافق حرفش بودم اما چند درصد انسانها جزء این گروه هستند؟!
به طور کلی:
نظر من این بود که به جای ترس از مرگ غیرشرافتمندانه، بهتر است از زندگی غیرشرافتمندانه ترسید.
ترس از مرگ ناشی از ترس از زندگیست. کسی که خوب زندگی کرده باشد، همیشه برای مردن آماده است.
مارک تواین
فرض کنیم که به هر دلیلی مثل خیلی مسائل و تغییرات، مرگهایی که شرافتمندانه بود، دیگر معنای سابق را نداشت. احتمالاً تمام افکار از مرگ شرافتمندانه بهم میخورد. آن زمان مردم کلاً از مرگ میترسیدند؟ چون مسیر مرگ شرافمندانه تغییر میکرد؟ یا از بین میرفت؟
لابد آره!
از طرفی اگر این جمله صحت داشته باشد، یعنی تفاوت ترس از مرگ در گذشته و امروزه. فکر کنم اتفاق خوبی هم رقم خورد، و چه خوب که برخی فرهنگها و حرفها تغییر میکند. هر چیزی قدیمیاش خوب نیست!
مثلاً ما بارها دیدیم که خانوادههایی، دختران خود را به دلایل تجاوز یا دوستی ساده کشتند؛ چون از نظر آنها زندگی غیرشرافتمندانهای بود، بنابراین مرگ برای آنها شریفتر است!
و...
نکته قابل توجه این است که، تا کِی قراره از گذشتهِ مثبت، زندگی یا مرگ باشرافت در قدیم و امروزِ منفی، کمشرافت یا بیشرافت صحبت کنیم؟!... خدا داند!
و نکته دیگر این است که اصلاً زندگی شرافتمندانه یعنی چی؟
تعریف آن چه میتواند باشد؟
آن نیز خود بحثی دیگر است...
مطلبی دیگر از این انتشارات
زندگیِ سگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سایکوپات
مطلبی دیگر از این انتشارات
از ریاضی تا پزشکی (۱)