•.°☆...A silent painter☆°•.
ملاقات گذشته و آینده!...
چه حالی پیدا می کنی اگر روزی خودِ آینده ات به تو بَر بخورد و پرده از اتفاقات چند سال بعدت برداشته شود؟ چگونه می توانی باور بکنی بعد این همه تلاش، امید و آرزو،خودت را در جایگاهی که همیشه می خواستی می توانی ببینی؟!
اگر آینده ات به تو بگوید که برای جبران اشتباهی به گذشته آمده ام، تو حاضری کمکش کنی؟ و آیاهمه ی حرف هایش را باور میکنی؟!
اگر آینده ام را می دیدم، اول کمی تعجب می کردم ولی کسی چه می داند! شاید فقط یک بار برای همیشه در زندگی آدم این اتفاق ها پیش بیاید...
اگر ملاقاتش میکردم با او از سختی هایی که بعدها ممکن است بکشم صحبت می کردم؛ اندر احوالات ایرانِ چندسال بعد را جویا میشدم، وضعیت مردم چندسال بعد چگونه خواهد بود؟؟ دنیا چقدر تغییر خواهد کرد؟؟ پدرم و مادرم، برادر کوچکم چه طور؟آرزوهایم چند درصدشان برآورده شده اند ؟
دلم می خواهد خود آینده ام را ببینم که در حوالی ۲۰ سالگی و این ها به سر می برد، کودک درونش هنوز هم کمی بیدار است و خلاقيت و ذوق هنر هم سرجایش باقی مانده است... رشته ی هنر را انتخاب کرده و امیدوار به زندگی است. خجالتی بودنش هم کمرنگ شده است گرچه هنوز کمی دست و پاچلفتی است... موهایش را همانگونه که دوست داشتم کوتاه کرده و تبسمی ملیح بر لب دارد. کت فیروزه ای رنگش عجیب با دستمال گردن قرمزش همخوانی دارد... و از همه تعجب برانگیز تر اینکه سمعکش را از گوش برنداشته و رنگش را عوض کرده است! ...
دلم می خواهد شاید وقتی توانستم ملاقاتش کنم، دنیا هر جور هم که بهش سخت گرفته باشد، بغلش کنم و قول بدهم که تلاش و امید بیشتری برای بهتر شدن زندگی ام داشته باشم....
اگه خودت آینده ات رو می دیدی دوست داشتی وقتی باهاش روبرو میشی چندسال داشته باشه و چه واکنشی ممکن بود داشته باشید؟؟(:
پستانک را از دهانمان درآوریم!
اتفاقی که یک دوست برایم تعریف کرد.
لمس احساساتی که برای من بود.