نانوا هم جوش شیرین می زند...
چرا به من سیگار تعارف نمی کنی؟
مرد وقتی وارد انبار شد، به همه سیگار تعارف کرد الا من. شاید به این خاطر بود که فکر می کرد نباید به یک جوان کم سن و سال سیگار تعارف کند اما من دیگر با چهل سالگی، پنج سال و چند ماه بیشتر فاصله ندارم و خیلی وقت می شود که پشت لبم سبز شده است.
با لبخند گفتم چرا به من سیگار تعارف نکردی ؟ پاسخ داد که حقیقتش چون قیافه ات به سیگاری ها نمی خورد. بعد پاکت را به سمتم گرفت. گفتم ممنون، سیگار نمی کشم و اما دلیلی هم ندارد که سیگاری نباشم. گفت همان بهتر که نکشی، ما دیگر گرفتار شده ایم.
چند روز قبل تر هم وقتی سوار وانت شده بودم تا باری را به مقصدی برسانم، بسته ی سیگار راننده روی داشبورد چشمک می زد و وسوسه ام می کرد تا یک نخ سیگار بردارم. راستش نمی دانم آیا موقعی که استرس و اضطراب دارد درونت را می خورد، کشیدن یک نخ سیگار می تواند آرامت کند یا نه ؟ به هر حال با این که حال روحی مساعدی نداشتم، تصمیم گرفتم فقط به آن پاکت زیبارو نگاه کنم.
اما فکر می کنم نیکوتین برخی از کتاب ها از سیگار هم بیشتر باشد. پس به جای این که بخواهم پولم را در جیب صاحبان کارخانه های سیگار سازی بریزم، ترجیح می دهم یک نویسنده را تشویق کنم تا با نوشتن، سم خاص تری را در افکارم تزریق کند و به جای اینکه سینه ام از دود خراب شود، سلول های مغزم، یکی یکی لبریز از حس خوشی شوند که نویسنده به من هدیه می دهد.
در این مدت که دوباره وارد بحران جدیدی شده ام و معلوم نیست که کی قرار است بالاخره یک روز خوش در زندگی ام داشته باشم، به کتاب فروشی مراجعه کردم و کتابی کوچک البته با مقدار نیکوتین بالا خریداری کردم. هرچند که فکر می کنم بهای گزافی بابت این حجم کم کاغذ پرداخت کرده ام در صورتی که می توانستم همان پول را برای خرید یک یا دو پاکت سیگار صرف کنم و در فواصل زمانی مختلف، بنشینم روی نیمکت پارک یا در حالی که از پنجره به خیابان زل زده ام،یک نخ سیگار را خیلی زیبا و با روشی خاص روشن کنم و همانطور که کام سنگینی می گیرم، در میان دودی که از سینه ام بیرون می آید خودم را فراموش کنم.
ولی پشیمان هم نیستم، حالا می توانم هر برگ از کاغذ های کتاب را با کبریت نگاهم آتش بزنم و با چشمانم از آن کام سنگینی بگیرم، بدون اینکه نگران باشم کسی من را در حال سیگار کشیدن ببیند هر چند که حالا در دست هر کودکی یک نخ سیگار باید باشد تا به او بگویند بزرگ شده است اما من همچنان ترجیح می دهم در میان آدم بزرگ ها به مانند بچه ای به نظر آیم که هنوز سیگار کشیدن برایش زود است.
این ها را نگفتم که بگویم انسان معصوم و پاکی هستم، بالاخره کسی که پنهانی و به دور از چشم دیگران کارهایی انجام داده و انجام می دهد، سیگار کشیدن امری عادی محسوب می شود که قبح آن سال هاست که ریخته است ولی عملی هم نیست که بخواهم به خاطر آن افتخار کنم چون خروجی اش فقط وقت تلف کردن برای سوزاندن توتون بسته بندی شده و تبدیل آن به دودی است که فکر می کنیم وقتی آن را با ژستی متفکرانه به بیرون می دمیم، می توانیم تمام نگاه ها را متوجه خود سازیم. علی ای حال به خودتان مربوط است و من همیشه سعی می کنم در کار مردم دخالت نکند، اصلا دوست دارند جلب توجه کنند یا پز بدهند که می توانند با یک فندک گران قیمت مشتی مواد سوختی را آتش بزنند.
انگار همین آتش بازی می تواند حال ما را خوب کند، پس گور بابای هر چی توصیه ی پزشکی که می گوید که اگر به کشیدن ادامه دهید ممکن است سرطان بگیرد، من در جواب همه ی این مزخرفات می گویم همین الان هم تمام وجودم پر است از غده های بدخیم، منتها اینکه گمان می کنم خوش خیم اند و قرار نیست حالا حالا جان بی ارزشم را بستانند.
آه که چقدر در این روزهایی که گرفتارم و نیازمندم که ذهنم را به چیز دیگری مشغول کنم، یک کتاب خوب می تواند حالم را جا بیاورد و کمک کند تا بحران را پشت سر بگذرانم هر چند که توسل به دعا هم برایم خوب بوده است و در کنار همه ی کتاب های این وری و آن وری گاهی می توان به صحیفه سجادیه هم مراجعه کرد و از خدا یاری گرفت.
اصلا نفهمیدم چه گفتم، نوشتن با پریشان احوالی خروجی بهتر از این ندارد، باشد تا در آینده بهتر بنویسم و حرف های سودمندتری بگویم.
21 بهمن 1401
مطلبی دیگر از این انتشارات
یکم اطلاعات عمومی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب معجزه های خواربارفروشی نامیا؛ روایتی حیرتانگیز و جادویی از زندگی!
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستان!