چرا فکر می کنم هیچ چیز جای فیلم و رمان را نمی‌گیرد!

عده‌ای معتقدند که رمان و فیلم و به طور کلی داستان‌ها تنها برای سرگرمی هستند. این افراد مثال‌های متعددی هم در جیب دارند که پرفروش‌ترین فیلم فلان بود و پرخواننده‌ترین رمان بهمان. و اتفاقا همه این فلان‌ها و بهمان‌ها تنها برای سرگرم‌کردن ساخته شده‌اند. کافی است شما تمام و کمال با این نظریه پر از مثال نقض‌شان هم موافق نباشید تا با حالتی حق به جانب و لحنی تمسخر‌آمیز بگویند شما به هر دلیل دیگری می‌خواهید داستان بنویسید ولی پول از سرگرمی درمی‌آید. شما محکوم به ندیده‌شدن و نخوانده‌شدن هستید.

من به هیچ وجه منکر وجه سرگرمی فیلم و رمان نیستم. اتفاقا مشتری آن‌ها هم هستم. ولی در این مقاله می‌خواهم راجع به رمان‌ها و فیلم‌هایی حرف بزنم که چیزی بیش از سرگرم‌کردن داشته‌اند. در کتاب‌های مختلف مزیت‌های زیادی برای داستان (زیربنای فیلم و رمان) بیان می‌شود. عمده این مزیت‌ها مربوط به جامعه و ریشه ارزش‌ها و شناخت گذشتگان است. در اینجا ولی می‌خواهم فقط از منظر یادگیری فردی به این موضوع نگاه کنم.


داستان توصیف می‌کند.

گزاره‌ها به دو دسته توصیفی و تجویزی تقسیم می‌شوند. گزاره‌های توصیفی وقایع را توضیح می‌دهند و از هستی و نیستی صحبت می‌کنند. در حالی که گزاره‌های تجویزی بایدها و نبایدها را شرح می‌دهند و خوب و بد را نشان می‌دهند. این‌که انسان می‌تواند آنقدر مستاصل شود که دست به خودکشی بزند یک گزاره توصیفی است. ولی گزاره خودکشی در هر شرایطی ناپسند است، تجویزی است.

خیلی بخواهم بی‌رحمانه صحبت کنم، در گزاره‌های تجویزی یادگیری وجود ندارد. یادگیری در گزاره‌های توصیفی رخ می‌دهد که سعی می‌کنند دنیا را بهتر بشناسانند. این‌که انسان می‌تواند از زیادی استیصال به خودکشی پناه ببرد، تصویر ما از انسان را کامل‌تر می‌کند؛ در حالی که ناپسند بودن خودکشی به شناخت بهتر هیچ چیز کمک نمی‌کند. گزاره‌های تجویزی بسیار بیشتر از گزاره‌های توصیفی به نظام ارزشی انسان‌ها وابسته هستند و به همین جهت نه تنها یادگیری به همراه ندارند که حتی برای بسیاری که ارزش‌های متفاوتی دارند قابل استفاده هم نیستند.

به همین جهت نویسندگان خوب سعی می‌کنند در کتاب‌هایشان بیشتر به گزاره‌های توصیفی بپردازند. اما حتی برجسته‌ترین نویسندگان هم چه در کتاب‌های آکادمیک و چه در کتاب‌های تجربی، نظام‌های ارزشی خود را بیش از اندازه به مخاطب تحمیل می‌کنند. در این کتاب‌ها برای حل مسائل ناگزیر باید از تجویزهایی استفاده کنند که در دل خود گزاره‌های ارزشی به همراه دارند. مثلا اگر در کتابی به بحث خودکشی پرداخته می‌شود، بلافاصله از راه‌های جلوگیری از خودکشی صحبت می‌شود. معمولا کتاب‌ها به توصیف جهان بسنده نمی‌کنند؛ می‌خواهد راه راست را هم به شما نشان بدهند.

داستان ولی به شکل دیگری است. در داستان همه چیز توصیف می‌شود و در داستان‌های خوب، نظام ارزشی مشخصی به مخاطب تحمیل نمی‌گردد. شما با خواندن رمان آناکارنینا می‌توانید درک کنید چگونه جامعه یک نفر را به خودکشی سوق می‌دهد یا با دیدن فیلم The Sea Inside می‌توانید انسان‌هایی که به خودکشی خودخواسته علاقه‌مند هستند را درک کنید. تجویزی در کار نیست. شما درک بهتری از دنیا پیدا می‌کنید و خودتان هستید که در نظام ارزشی خود، این توصیفات را به کار خواهید گرفت.


داستان یک کل را نشان می‌دهد.

نیاز به توضیح ندارد که کتاب‌های آکادمیک و تجربی بعضا در گزاره‌های توصیفی که ارائه می‌دهند هم کامل نیستند. کتاب‌ها لزوما همه ماجرا را توصیف نمی‌کنند وممکن است تصویر منسجمی هم از موضوع ارائه ندهند. شما در یک کتاب خوب (که تجویز نمی‌کند) نظریه‌ای راجع به خطاهای شناختی می‌خوانید و این‌که چگونه انسان‌ها به دلیل پیش‌فرض‌هایشان در قضاوت دچار خطا می‌شوند و چگونه مدل ذهنی‌شان مانع گرفتن بازخورد از محیط می‌گردد. اما در رمان سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش این قضاوت‌ها و تاثیر بی‌انتهایی که بر زندگی انسان دارد را در یک کل منسجم درک می‌کنید. یا در فیلم Winter Sleep متوجه می‌شوید که چگونه یک نفر دنیایی برای خود می‌سازد که شدیدترین بازخوردها را دریافت نمی‌کند و تنها وقتی متوجه اشتباهاتش می‌شود که خیلی دیر شده است.

دو نوع رویکرد برای شناخت پدیده‌ها وجود دارد. رویکرد اول که به تقلیل‌گرایی یا فروکاست‌گرایی (Reductionism) شناخته می‌شود، فرض می‌کند برای شناخت هر پدیده‌ای می‌توان آن را به اجزایش شکست و با شناخت اجزا کل پدیده قابل فهم است. این رویکرد در عموم شاخه‌های علوم انسانی رایج است. در نقطه مقابل رویکرد کل‌نگر یا Holistic قرار دارد که معتقد است با تقلیل پدیده‌ها به اجزای‌شان بخشی از واقعیت گم می‌شود. در این رویکرد که در علوم اجتماعی و به طور خاص قوم‌نگاری (و اخیرا در بعضی شاخه‌های پزشکی) رایج است، برای فهم یک پدیده آن را به طور کامل و داستان‌وار توصیف می‌کنند.

تجربه به من می‌گوید که تقلیل‌گرایی برای نظریه‌پردازی یک پدیده انسانی و اجتماعی بسیار کمک‌کننده است ولی تجربه مستقیم فردی یا تجربه غیرمستقیم از طریق داستان فهم از پدیده را با ایجاد بینش (Inisight) کامل می‌کند. فیلم و رمان به عنوان مهم‌ترین روش‌های نقل داستان می‌توانند نقش تجربه‌کردن غیرمستقیم برای مخاطب را داشته باشند. البته لازمه این تجربه‌کردن به نظرم این است که موقع خواندن رمان و دیدن فیلم، افکار و قضاوت‌های خودمان را کنار بگذاریم و در داستان غرق شویم. خودمان را جای شخصیت‌های داستان بگذاریم و تک تک اتفاقات را عمیقا درک کنیم. بعد از تمام‌شدن رمان و فیلم به اندازه کافی برای نقد آن با نظریه‌های فروکاست‌گرا خواهیم داشت.


داستان احساس را درگیر می‌کند.

در کتاب‌ها می‌خوانیم که فقر چگونه به فحشا منجر می‌شود. اما در داستان است که با همه وجود آن را حس می‌کنیم. در جنایات و مکافات با فحشای سونیا و درماندگی مادرش اشک می‌ریزیم. در فیلم I, Daniel Blake چهره کامل فقر را می‌بینیم و تا ابد فراموش نمی‌کنیم.

احساس نسبت به یک گزاره توصیفی یکی از بالاترین سطوح یادگیری است که با داستان اتفاق می‌افتد ولی معمولا در کتاب‌ها به آن دست پیدا نمی‌کنیم. برای درگیر شدن احساس نیاز به زمان زیاد و صفحات طولانی متمرکز بر یک موضوع داریم و کتاب‌های آکادمیک و تجربی برای این موضوع ساخته نشده‌اند. در مقابل ولی رمان و فیلم معمولا برای این موضوع به اندازه کافی وقت دارند.

فکر می‌کنم در این‌جا هم باید به این نکته تایید کنم که برای دریافتن احساس موجود در یک داستان باید در آن غرق بشویم و جای شخصیت‌های فیلم و رمان اتفاقات را درک کنیم.


داستان به فکر‌کردن وامی‌دارد.

وادارکردن به تفکر ویژگی مختص داستان نیست و در سایر ابزارهای یادگیری هم وجود دارد. ممکن است یک نظریه شما را به ساعت‌ها فکر وادار کند. اما تجربه من این است که داستان‌ها برای من تاثیرات عمیق‌تر و تفکرات طولانی‌تری به همراه داشته‌اند. رمان زوربای یونانی و نوع متفاوت نگاه او به زندگی یا فیلم Moonlight برای ذهن من بیش از یک هفته زمان نیاز داشتند تا هضم‌شان کنم. موضوعاتی مثل لذت‌گرایی یا هم‌جنس‌گرایی را من با این دو رمان و فیلم و روزها فکر راجع به آن‌ها بهتر درک کردم.

برای به فکر فرورفتن نیازمند تلنگر هستیم. داستان ابزارهای مختلفی برای این تلنگر در اختیار دارد. می‌تواند با نشان‌دادن جنبه‌های مختلف یک پدیده که پیش از این به آن توجه نکرده‌ایم به ما تلنگر بزند. می‌تواند با پررنگ‌کردن یک جنبه و عمق اثر آن تلنگر بزند. یا از طریق تحریک احساسات مثبت و منفی. به هر ترتیب داستان این قابلیت را دارد که ما را تحریک کند و به فکر فرو ببرد.


داستان‌های خوب همه این موارد را با هم دارند و البته داستان‌های بد ممکن است هیچ کدام از این‌ها را نداشته باشند. مهم است رمان یا فیلمی که انتخاب می‌کنیم صرفا برای سرگرمی و فروش گیشه تهیه نشده باشند. رمان و فیلمی که اثرات بالا را دارد، باورپذیر است و موضوعاتی واقعی را بیان می‌کند. نویسندگان‌شان مشاهدات عمیقی از پدیده‌ها دارند و به علوم انسانی و علوم اجتماعی زیربنای داستان خود آشنا هستند. سعی نمی‌کنند نظام ارزشی خود را به مخاطب تحمیل کنند و از توصیف منصفانه و دقیق وقایع فراتر نمی‌روند.

در این مطلب به دنبال این نبودم که اهمیت علم (نظریه‌های فروکاست‌گرا) را زیر سوال ببرم. علت این‌که به اهمیت آن‌ها نپرداخته‌ام چون در آن کسی تردیدی ندارد. همه پیشرفت‌های علمی و شناخت کامل‌تر بشر از پدیده‌ها مدیون علم است. کافی است به اطراف خودمان بنگریم تا به اهمیت و اثرات علم در همه جنبه‌های زندگی‌مان پی ببریم. چیزی که می‌خواستم بیان کنم این بود که در علوم انسانی و اجتماعی بعد از خواندن نظریه‌ها (ترجیحا از متون دست اول) می‌توانیم عمق فهم‌مان از همان نظریه‌ها را با خواندن داستان کامل کنیم. و البته ممکن است به خاطر نگاه کل‌نگر داستان، کمی هم بعضی از نظریه‌ها را به چالش بکشیم و نگاه جایگزینی به دست بیاوریم.