کارنامه

نمی‌دونم چرا هروقت صحبت از خاطره و یادآوری لحظه‌های خنده‌دار می‌شه من یاد این خاطره از کودکیم می‌افتم و بازهم از یادآوریش خنده‌ام می‌گیره…

دانش آموز دبستانی بودم؛ فکر کنم کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم. من از بچگی عاشق مدرسه و کلاس و درس‌خوندن بودم و هنوز هم روزهای اول مهر دلم غنج می‌ره برای ا‌ون روزها و اون خاطرات و …

خانواده هم به دلیل این علاقه من به درس خوندن و نمرات خوبی که همیشه داشتم، معمولن از دستاوردها و افتخاراتم توی جمع‌های خانوادگی صحبت می‌کردند و‌ من همیشه تشویق می‌شدم به ادامه این راه. یک روز عموم بعد مدت‌ها اومده بود خونه ما و‌ من هم تازه کارنامه گرفته بودم با کلی نمره‌های خوب و تشویق و خوشحالی. صحبت از کارنامه من شد و من با خوشحالی زیاد و احساس غرور، رفتم و کارنامه‌ام‌ رو برای ادامه نمایش افتخارات تحصیلیم آوردم که نشون عموم بدم… عموم هم بر طبق عادت، دست کرد تا از جیب داخلی کتش عینکش رو بیرون بیاره که بتونه ببینه تو کارنامه‌ام چی نوشته شده…. من هم که از شوق موفقیت آخر سال، سر از پا نمی‌شناختم، اصرار می‌کردم که عمو جون من جایزه نمی‌خوام که؛ فقط می‌خواستم ببینید نمره‌هام چقدر خوب شده… تا اینکه بالاخره اون بنده خدا پس از کمی تلاش عینکش رو از جیبش درآورد و گفت دنبال این می‌گشتم… این جمله عموم تموم نشده بود که من و خواهرم از شدت خنده تا حیاط دویدیم و تا آخرین لحظه‌ای که عموم اونجا بود خودم‌ رو از تیررس نگاهش پنهان کردم… پدرم هنوز هم وقتی بخواد خاطره خنده‌داری رو برای یکی از دوستان که تازه به جمع‌مون اضافه می‌شه تعریف کنه، معمولا یادی از این ماجرا هم به میان میاره و دوباره یادآوری خوشی اون روزهای خوب کودکی، لبخند رو‌ بر لبان‌مون‌ می‌نشونه ??