جنگ نامتناهی، فیلمی که همه را راضی کرد

باور نکردنی تنها کلمه ایه که میتونم برای آخرین قسمت انتقام جویان به کار ببرم. این فیلم همه چیز داشت. اکشن، فانتزی، هیجان، طنز و حتی فلسفه و اخلاق. بله حتی فلسفه و اخلاق.

کسانی که با کمیک سر و کار دارن مشخصا میدونن که کتاب های کمیک به نوعی در پشت ظاهر پر زرق و برقشون یک ایدئولوژی اخلاقی پنهانه. اوج این ایدئولوژی رو میتونیم در کراس اور های بتمن و سوپرمن کمپانی دی سی ببینیم. جایی که یک طرف بتمنی هست که ارزش های سفت و سختی برای خودش داره. مطلقا کسی رو نمیکشه حتی بدترین دشمنانش رو (حتی جوکر رو) بلکه اونها رو به دست عدالت میسپاره چون معتقده هیچکس نباید عدالت رو زیرپا بذار و طرف دیگه سوپرمنی هست که یک جور شبه خداست* و ترجیح میده خودش عدالت رو پیاده کنه و قطعا چنین رویکردی باعث میشه مردم ازش بترسن. (لطفا در اینجا فیلم مزخرف بتمن علیه سوپرمن رو از ذهنتون پاک کنید.)

*به سه شبه خدای معروف توی مجموعه کمیک کمپانی دی سی یعنی سوپرمن، بتمن و واندروومن ترینیتی یا تثلیث میگن.

در فیلم انتقام جویان:نبرد نامتناهی هم چنین رویکرد فلسفی-اخلاقی رو شاهد هستیم. از یک طرف ثانوس که به یک هدف والاتر فکر میکنه. کاهش جمعیت کهکشان ها برای بهبود رفاه مردم. بدون هیچ تبعیضی میان فقیر و غنی، تحصیل کرده و بیسواد نصف مردم جهان به صورت کاملا رندوم نابود بشن تا بقیه در رفاه زندگی کنند. (این رویکرد برای شما آشنا نیست؟) از دید ثانوس که در جستجوی عدالت است چنین رویکردی عادلانه است و باعث تعادل در جهان میشه. اما آیا همه اینطور فکر میکنن؟

حالا برگردیم سراغ خود فیلم. در سالهای اخیر که کمپانی دی سی، (رقیب کمپانی مارول) با کمک وارنر بروس دنیای سینمایی خودش رو ساخته بیش از پیش به کاری که مارول در این سالها انجام داده احترام میذارم. چرا؟ چون فیلم هایی که از روی کمیک بوک ها ساخته میشه معمولا فیلم های ضعیفی از آب در میان (دارک نایت استثناست هرچند اون رو نمیشه کاملا یک فیلم کمیک بوکی دونست) حتی فیلم های ایکس من* هم چندان چنگی به دل نمیزنن با وجود اینکه در اونها هم فیلم های خوبی وجود داره. اما مارول طی این ده سال چندین فیلم جذاب روانه بازار کرده که میتونم از نگهبانان کهکشان (قسمت اول)، آیرون من 3، ددپول1، و کاپیتان آمریکا:سرباز زمستان، اسم ببرم. بعضی از این فیلم ها حتی نقدهای مثبتی هم از سرسخت ترین منتقدینِ مخالفِ چنین فیلم هایی گرفتن و این نشان از پیشتازی مارول داره.

*ایکس من مجموعه ی کمیک بوکیه که توسط مارول تهیه میشه اما حقوق سینمایی اون به کمپانی فاکس فروخته شده و کمپانی مارول حق استفاده از اونها رو در دنیای سینمایی خودش نداره. شاید کراس اور بین ایکس من و اونجرز میتونست حتی از جنگ نامتناهی هم جذابتر باشه.

پیشتازی دیگه ی مارول در زمینه ی اهمیت قائل شدن برای مردم عادیه. در فیلم سوپرمن(مردی از فولاد) شاهد این بودیم که شهر تماما توسط سوپرمن و دشمنش نابود شد. در این فیلم مردم عادی در حاشیه قرار دارن کسی نمیگه اون ساختمونی که سوپرمن با اشعه ی چشماش نابودش کرد توش آدم زندگی میکرد، باعث مرگ اونها کیه؟ اصلا اینها مطرح نبود اما مارول، در "خشم اولتران" مردم عادی رو هم وارد بازی کرد. از اون زمان به بعد، دیگه تنها وظیفه ی قهرمانان شکست دادن اشرار نیست بلکه باید از مردم هم محافظت کنند. انگار تا اون زمان فراموش کرده بودن که تمام این بگیر و ببندها به خاطر همین مردم بود و مارول این مهم رو به بقیه یادآوری کرد.

در فیلم نبرد نامتناهی باز هم مارول در نقش پیشتاز ظاهر شد و کلیشه ها رو درهم شکست. بزرگترین کراس اور تاریخ سینما با بزرگترین غافلگیری ممکن به پایان رسید، پایانی که کمتر کسی انتظار اون رو داشت. شاید اگر دوربین هایی چهره ی مردم حاضر در سینما رو مابین پرتاب تبر توسط ثور تا انتهای فیلم ضبط میکرد تغییر حالت چهره ی مردمی که در بهت و حیرت و هیجان و ترس قرار داشتند واقعا تماشایی بود. مارول بار دیگه نشون داد که چه نابغه هایی رو در کمپانیش کنار هم جمع کرده و بی دلیل نیست که مدتهاست کاپیتان آمریکا و آیرون من گوی سبقت رو هم در کمیک بوک ها و هم در سینما از بتمن و سوپرمن ربوده اند.

نکته ی دیگه پردازش کاراکتر ثانوس هست. ثانوس یک ابرشرور عادی مثل تمام ابرشرورهای دیگه نیست. اون فقط به فکر کشتن نیست، اون مثل جوکر یک روانی نیست، ثانوس یک ایده داره که حتی شاید از نظر خیلی ها اخلاقی بیاد اون ادم ها رو نمیکشه برای پول بیشتر یا ارضای حس دیوانگی خودش یا اثبات چیزی به کسی. اون حتی براش مهم نیست چه کسی بمیره اون فقط به دنبال اعتداله! اعتدال در دنیای وحشی که هرکس به فکر منافع خودشه اما ثانوس به منافع بالاتری فکر میکنه. به بچه هایی که میتونن در رفاه بیشتر زندگی کنن. شاید از نگاه بقیه روشش اشتباه باشه. اما از دید خودش که اینطور نیست. در مجموع از پردازش کاراکتر ثانوس بسیار لذت بردم و شاید اگر نقش اون رو نه جلوه های ویژه که یک انسان واقعی با همون کیفیت بازی میکرد لذت دو چندانی هم میبردم.

اما با این همه قطعا فیلم تا عبارت بی نقص فاصله ی زیادی داره. گاهی در فیلم جلوه های ویژه آنقدر زیاد بود که فیلم تبدیل به انیمیشن میشد (هرچند بازهم فاصله ی زیادی تا افتضاحات زک اسنایدر با جلوه های ویژه وجود داشت) نقطه ی منفی دیگه ی فیلم فاصله ی زمانی گاها زیاد ما بین دو اتفاق بود. در اواسط فیلم اونقدر فضاهای داستانی زیاد شده بود که کارگردان فرصت نمیکرد به هرکدوم به صورت مناسب بپردازه به اینصورت که فاصله ی رسیدن کاپیتان آمریکا به واکاندا بسیار بیش از حد معمول شده بود که باعث شد بیننده خط سیری داستان رو گم کنه. نقطه ی تاریک دیگه ی فیلم شوخی های بعضا نابجای کاراکترها بود. اساسا مارول رو با کمیک های طنازانه اش میشناسیم اما توی این فیلم گاهی این شوخی ها از حد اعتدال خارج میشد و به لودگی تمایل پیدا میکرد.

بعد از مدمکس تصور نمیکنم فیلم فانتزی دیگه ای ساخته شده باشه که توجهم رو جلب کنه. حتی پلنگ سیاه هم چندان چنگی به دل نمیزد اما این فیلم تعریف جدیدی از فیلم های ابرقهرمانی ارائه داد. تعریفی که میتونه سرآغاز یک راه طولانی باشه. معمولا فیلم های کمیک بوکی مورد توجه آکادمی اسکار و جشنواره ها قرار نمیگیرن. اما همونطور که واسه اونها توجه مردم مهم نیست برای ما هم نقدهای اونها مهم نیست. جنگ نامتناهی یک قدم دیگه مارول رو به کلمه ی بی نقص نزدیک تر کرد این چیزیه که از همه چیز مهم تره حتی اسکار.

در پایان هم یک معذرت خواهی بابت اینکه چند مدتی بود توی چالش حال خوبتو با من تقسیم کن نبودم. به نظرم الان بهترین فرصت برای اینه که حال همدیگه رو خوب کنیم. الکس فرگوسن یک جمله ی قشنگ داره و میگه وقتی بعد از شکست پشت ما نیستید حق ندارید بعد از پیروز کنار ما باشید. به نظرم این جمله توی زندگی هم به کار میره. وقتی مشکلات حل شد همه تبدیل میشن به آدم های خوب و با معرفت ولی آدم های بامعرفت واقعی موقع مشکلات شناخته میشن.